یک "ن" بی نقطه معلم من است(14)
ه 
وا گرم است، انقدر گرم که فکر می کنم تا چند دقیقه ی دیگر همگی تصعید شویم...
ما دوباره جمع شده ایم توی یک کلاس،سه نفری توی یک نیمکت درب و داغون کنار هم نشستیه ایم ، چسبیده ایم به هم، این یعنی نهایت دوست بودن!
مثل رو زهای تابستان شده، با این تفاوت که حالا بوی عرق حس نمی کنم، ان چیزی که بیشتر از هرچیزی اذیتم می کند گرمای هوا است و کولر های خراب مدرسه و مسئله های سخت دیفرانسیل!
اقای "ن" می خندد و گاهی عصبانی می شود، فریاد می زند، تیکه می اندازد و از انتگرال ها می پرد به پیوستگی ها و از پیوستگی ها به...نمی دانم کجا! حواسم پرت می شود.
همه کلافه ایم، زینب حالش بد می شود و همین طور که لپ هایش پر است و جلوی دهانش را گرفته بدو بدو می دود پایین، بیچاره زینب! تا "عق" بعدی باید چهار طبقه را با سرعت باد بدود تا به دستشویی ها برسد!
بچه ها مدام اجازه می گیرند و می روند اب بخورند و با مانتوهای خیس بر می گردند، خودشان را خیس خیس می کنند تا بتوانند تا اخر کلاس دوام بیاورند، اقای "ن" به یکی از بچه ها می گوید یک پارچ اب یخ بیاورد و او می اورد، پارچ دست زهره است، اقای "ن" حرصش می گیرد، خیال می کند مثل دو دفعه پیش زهره پارچ اب را دهنی کرده یا زبانش را توی پارچ کرده...
زهره قسم می خورد و بعد هر هر می خندد و اقای "ن" لیوان را پر از اب یخ می کند و توی صورت زهره می پاشد، همه می خندند و با تعجب به صورت خیس زهره نگاه می کنند!
اقای "ن" پارچ اب را می گیرد دستش و توی کلاس می چرخد،مثل سقاها! فاطمه فنجان چینی اش را از توی کیفش در می اورد،اقای "ن" می گوید:" بی کلاس! تو فنجون چینی باید چای خورد نه اب!" و فاطمه می خندد.
زهره هی حرف می زند و اقای "ن" فنجان فاطمه را پر از اب می کند و به مونا و نیلوفر می گوید:" شما جزوه هاتون رو جمع کنید" و بعد اب توی فنجان را توی صورت زهره می پاشد.
اقای"ن" با پارچ اب یخ توی کلاس راه می رود و هر کس که تشنه است دهانش را می گیرد بالا و اقای "ن" توی حلقش(!) اب می ریزد، اقای "ن" لیوان نمی دهد به بچه ها،اگر متوجه بشود که تشنه ای و بدون لیوان هم اب نمی خوری،خودت را هم بکشی و قیمه قیمه کنی باید دهانت را بالا بگیری تا اقای "ن" توی دهانت اب بریزد.
سعیده حالش بد است، مدام می گوید:" گرمم است" و اقای "ن" با پارچ می رود طرفش و می گوید:" می خوای خنک بشی؟!" و سعیده سرش را تکان می دهد، بعد صورتش را می گیرد بالاو اقای "ن" تمام صورت و کله و مانتویش را خیس می کند .چشمانم اندازه در قابلمه شده است، اقای "ن" بلند می گوید:" کسی دیگه نمی خواد خنک بشه؟!"
نمی دانم زهره چه می گوید که اقای "ن" فنجان را دوباره پر از اب می کند و توی صورتش می پاشد!
بعد از همان جا که ایستاده رو به فاطمه می کند و می گوید:" بگیر اومد!" و بعد فنجان را پرت می کند طرف فاطمه! فنجان می خورد توی دیوار و می شکند، فاطمه همین طور که شوکه شده ارام می خندد و می گوید:" اشکال نداره!" اقای "ن" بلند می خندد و می گوید:" بله که اشکال نداره!" و فاطمه عینکش را صاف می کند و می گوید:" اگه می خورد تو شیشه عینکم چی؟!!!" و اقای "ن" با خونسردی کامل می گوید:" دیه ات رو می دادم!" فاطمه لبخند می زند و سرش را روی جزوه اش خم می کند.بچه ها کلافه شده اند.و اقای"ن" هنوز پارچ اب را دستش گرفته و توی کلاس می چرخد و به بچه ها اب می دهد،به هرکس یک قلوپ اب می دهد، نه بیشتر!
اقای "ن" بالاخره می رود طرف میزش و می خواهد ادامه تمرین ها را حل کند که شکم بزرگش می خورد به میز و لیوان شیشه ای روی میز می افتد پایین و می شکند.اقای"ن" شانه هایش را می اندازد بالا و چند قدم با میز فاصله می گیرد و چند ثانیه به تکه های شکسته لیوان روی زمین نگاه می کند وارام می گوید:" این دفعه جدا خجالت کشیدم!" این چهارمین یا پنجمین لیوانی ست که توسط اقای "ن" در طول سال تحصیلی در مدرسه می شکند . بالاخره گونه های اقای"ن" به خاطر این همه لیوان شکستن گل می اندازد!!!
یکی از ته کلاس بلند می گوید:" اشکال نداره اقا! یه دست لیوان بخرید بدید مدرسه جبران کنید!" و اقای "ن" همانطور که گونه هایش گل انداخته می گوید:" فدای سرم اصلا!" و همین طور که می رود پای تخته تا ادمه تمرین ها را حل کند سرش را تکان می دهد، می خندد و ارام می گوید:" خیلی بد شد!" و ما به این حرف اقای "ن" بلند می خندیم.10دقیقه دیگر زنگ می خورد و در این ده دقیقه ی باقی مانده چنان تخته پر از راه حل می شود که همه مان را شوکه می کند.زنگ می خورد و اقای "ن" بلند می گوید:" بچه ها! خداسس!" و ما بلند می شویم و نادیا می گوید:" خداسس!" و دوباره می نشینیم و تند و تند راه حل های روی تخته را می نویسیم.همه مقنعه ها را براشته ایم .من می روم طرف میز اقای "ن" و پارچ اب را روی گردن و صورتم می ریزم، اب توی بلیز و مانتویم می رود و خنک خنک می شوم.
حالا ما داریم می رویم تا شبیه کنسرو مگس شویم، داریم می رویم سوار اتوبوس بشویم و شش هایمان را پر کنیم از بوی عرق وبوی دهان مرد ها و می خواهیم زن ها را هل بدهیم، با مرد ها دعوا کنیم و بگوییم وقتی می بینند جای خانم ها تنگ است خودشان را جمع کنند و دوستانه تر بایستند.ما می خواهیم هر طور شده با اولین اتوبوس برویم خانه...
پیش به سوی خانه با کمترین اکسیژن ممکن!
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.