بیوگرافی-۵۳
اسمم عطیه ست. وقتی هنوز خوندن و نوشتن بلد نبودم یه روز به همه اعلام کردم که بهم بگند ستاره!همه ینی همه ی اونایی که من تو خیالم باهاشون معلم بازی میکردم،مادرشون بودم و گاهی هم زن یک کدومشون میشدم. وقتی رفتم مدرسه و دیدم تو کلاس اسم های تکراری زیاد هست از اسمم خوشم اومد. اسم من نه توی مدرسه بود، نه توی کوچه و نه توی فامیل و آشنا. اسم من فقط مال خودم بود .حالا که بزرگتر شدم دلم میخواد در کنار اسمم بهم یه صفت بدند. یه صفت مثل،اوووووم مثل عطیه سلطان لبخندها...حالا این عطیه سلطان لبخند ها در مقابل تمام خوشی ها و ناخوشی ها سه تا اسلحه داره:گریه.خنده.نوشتن.
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.