انفجارروزنامهٔ صبح و عصرمان بودمیخواندیمکنار میگذاشتیمدوباره میخواندیمشانکا میگفت کاش اینجانیامده بودمآلبا میگفت کاش به دنیا نیامده بودی
ـ طاهره صفارزاده
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
صبح آمده است
تو رفتهای
عشق آمدهست
تو نیستی
چه میشود کرد
رنگ دیوار
به پردهها نمیخورد
رنگ قالی
به هیچ کدام
ـ طاهره صفارزاده
این عشق
بههیچچیز در زندگی شباهت نداشت
به هیچ چیز در زندگی نمیخورد.
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
کسی با من نمیگویدکه نبض این زمان مرده خواهد کوفتکه این دیوار خواهد ریختکه من از وحشت بنبستخواهم رستـ طاهره صفارزاده
که من از وحشت بنبست
خواهم رست
که من از وحشت بنبست
خواهم رست
که من از وحشت بنبست
خواهم رست
که من از وحشت بنبست
خواهم رست
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
گاهی دلم برای یک روشنفکر تنگ میشود
تعریف دیکشنری را در بارهاش خواندهای
موجودِ افسانهایِ غریبیست...
ـ طاهره صفارزاده
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﻭ ﻏﺮﯾﺰﻩﺍﯼ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺳﯿﻞﮔﻮﻥ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﺯ ﮐﻠﻤﺎﺕ
ﻋﺒﻮﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ
ـ طاهره صفارزاده
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
تو خوبی بودی
چرا همیشه نماندی؟
ـــ طاهره صفّارزاده ـــ
+ نوشته شده در ساعت توسط
|