عطر شنل‌چنس همون عطریه که اعتماد‌به‌نفسم رو بیشتر می‌کنه و بهم قدرت می‌ده قدم‌هام رو محکم‌تر بردارم.
اون امیدی که نور می‌گیره و با خودت می‌گی «از کجا معلوم؟ شاید شد...» همه زیر سر نُت‌های جادویی و دیوانه‌کننده‌ی این عطره.
 

یه اسکراب دارم که هر بار موقع مصرفش توله‌هویج ته ذهنم می‌پرسه «حالا یه کم ازش بخوری چی می‌شه؟»
این همون میل سرکوب‌شده‌ایه که بچگی‌ها نسبت به گاززدن صابون‌های قالبی و پاکن‌هام داشتم.

دیگه امیدی به مرتب‌شدن اتاقم ندارم.
همین که نامرتب‌تر نشه برام کافیه.

 

کشوهای تقسیم لوازم آرایش خریدم و چندتا استند برای عطرهام.
کمرم شکست تا مرتب‌شون کنم. این آخری‌ها دیگه نمی‌خوام مرتب شن. ازشون انتظار دارم خودشون پاشن یه تکونی بدن و گم‌شن برن سر جاشون بشینند.

چندتا از سفارش‌های جدیدم از آمریکا رسیده‌ند و محو تماشاشون‌ام.
من پالت‌ سایه‌های زیادی دارم؛ اما امروز یکی از پالت‌هام از برند مورفی به دستم رسیده و سیر نمی‌شم از دیدنش. 
همه‌ی محصولات آرایشی و بهداشتی برام تازگی دارند و دلم می‌خواد امتحان‌شون کنم.
از برانزر کوچولوی مارک جیکوبز هم نگم براتون که شبیه توله‌گربه‌ای می‌ذارمش کف دستم و قربون صدقه‌اش می‌رم.

 

برند فارسالی سرم‌های پرایمری داره که به سرم‌های یونیکورنی (تک‌شاخ) معروفه.
یه قطره ازش رو چکوندم پشت دستم و فکر می‌کنید چی مشاهده کردم؟ همون جادویی که از شاخ یه یونیکورن تشعشع می‌شه...
مایعی صدفی‌رنگ با ذرات جادویی و درخشنده... موقع پخش‌کردن و بررسی کیفیت‌ش، لطافتش آدم رو به مکث وادار می‌کنه و باعث می‌شه تمام حواس و دقت به سرانگشت اشاره‌ متمرکز بشه.
 

دلم رو چطوری راضی کنم به فروختن این‌ها؟
آفرین.
هیچ کدوم رو نمی‌فروشم.

ناخن‌هام رو دوباره قرمز کرده‌م و برام جالبه که هم ناخن‌کارم و هم چند تا از مخاطب‌ها برام نوشتند «برگشتی به اصل‌ت؟»
 

سه نفر دقیقا همین جمله رو بهم گفتند.
نشونه‌های کوچیک زندگی چی‌اند؟ برای من همین خرده کلماتی که با وسواس جمع‌شون می‌کنم و می‌ریزم تو کوله‌پشتی‌ام و با شگفتی دنبال نشونه‌های بیشتری می‌گردم.

آبرسان لب، فقط بوس.
بقیه چیزها همه‌ش مسخره‌بازیه.

من که تا الان چیزی رو تو دوربین نشون نمی‌دادم و هیچ‌وقت دلم نخواسته «پز» داشته‌هام رو بدم.
دارایی‌های ناچیز ما اونقدر از دست‌رفتنی‌اند که فرصتی برای پزدادن و فخرفروختن نمی‌مونه. امروز هستی، فردا به یه باد کولر تب می‌کنی و از دست می‌ری. به چی بنازم دقیقا؟ شاید این «بینش» از درک خیلی‌ها خارج باشه. ولی اهمیتی هم نداره.
حالا گذشته از همه‌ی این‌ها نمی‌دونم چرا بعضی‌ها فکر می‌کنند خالی می‌بندم.
چند نفر روی استوری‌هام ریپلای‌ زدند «االبته این عطرهات که فیک‌اند.»
چقدر شاخ‌اید آخه که از روی استوری، فیک‌بودن چیزها رو تشخیص می‌دید.
تو رو ابیلفض انقدر مچ من رو نگیرید. اول راهم. پژمرده می‌شم.
 

درسته این‌جا خانواده نشسته. من هم روم به دیوار. اصلا این دمپایی دست شما. بعد از نوشتن این یادداشت بیایید بکوبید تو دهنم. ولی داشتم یه ویدئوی روتین پوستی نگاه می‌کردم که یه پرفسور و متخصص پوست درباره‌ی یه سری نکات و باید و نبایدها حرف می‌زد. اولین و مهم‌ترین نکته فکر می‌کنید درباره‌ی چی بود؟ این که بووووووووووق رو نمالید به پوست‌تون. ظاهرا یه پاندمیه که بعضی‌ها در سطح دنیا طبقه بالا رو می‌دن اجاره و بوووووووووووووووق رو می‌مالند به پوست‌شون. پرفسوره تاکید کرد برای دورچشم که خیلی بیشتر ضرر داره (یا ابیلفض). بعد من برای این که مطمئن بشم ذهنم منحرفه و دارم اشتباه می‌کنم سرچش کردم و دیدم خاک عالم. مترادف نداره. بوق همون بوقه. حالا توضیح بیشتر هم داد چرا و به چه دلیل بر خلاف تصورات عموم ضرر داره. ولی چون دمپایی دادم دست‌تون توضیحات بیشترش رو نمی‌نویسم. 
ولی جدی بعضی‌ها برای بهترشدن پوست‌شون بوووووووووق می‌مالند؟ از دیشب تا حالا تصوراتم از مراقبت پوستی فرو ریخته و از نو ساخته شده.

فندق همین‌جوری که کنارم نشسته و استوری‌هام رو نگاه می‌کنه، سرش رو به گوشی نزدیک‌تر می‌کنه و همین‌طور که با هیجان منتظره ماسک گدازه‌های آتشفشان بمالم به صورتم می‌گه «چقدر حرف می‌زنی بابا. کارت رو بکن دیگه.»

امیدوارم نظر بینندگان عزیز این نباشه و ته دل‌شون ستایشم کنند که براشون کامل توضیح می‌دم.
 

مامانم آب گرفته تو فوم اسکرابی‌ام و بافت‌ش رو کلا به‌هم ریخته. چون اسکراب، دونه‌هایی داره که باعث پاکسازی عمیق پوست می‌شه و این دونه‌ها قابلیت ترکیب‌ و حل‌شدن با آب رو دارند. الان به جای فوم اسکرابی، یه تیوپ تُف دارم. تُف. بهش می‌گم «چرا این کار رو کردی؟» می‌گه «من نبودم.»
پس کی بوده؟ کی به جز اون عادت آب‌گرفتن تو خمیردندون یا هر چیز تیوپی دیگه رو داره.
واقعا نمی‌فهمم چرا این کارها رو می‌کنه و چی از جونم می‌خواد.
چرا باید سر ساده‌ترین مسائل این اندازه باهاش درگیر باشم و مشکل داشته باشم؟

 

این فوم اسکرابیه یکی از دوست‌داشتنی‌ترین محصولاتیه که هربار مصرفش می‌کنم، حالم بهتر می‌شه. چندتایی هم که ازش داشتم فروختم و هیچی ازش ندارم دیگه. حالا کو تا دوباره این فوم رو به مغازک هویج بدم.
به نظرتون چقدر دیگه می‌تونم تو این خونه دووم بیارم؟
شاید الان هم دیوونه شدم. فقط متوجه نیستم.

ششمین آقا هم سفارشش رو توی مغازک هویج ثبت کرد.
نمی‌دونم چرا از خرید آقایون این اندازه خوشحال می‌شم و اونقدر از افتخار باد می‌کنم که ظرفیت پوستم به آخر می‌رسه و رو به ترکیدن می‌رم.
برای خودش یه سرم دورچشم خرید. برای سیاهی دورچشمش. 
جوونه و کم سن.
پرسیدم «برای خودت می‌خوای.»
گفت «بله دیگه. مگه نگفته بودید آقایون هم بهتره به پوست‌شون برسند؟»
ووی نَنَه.
اجازه بدید من برم بشینم وسط اتاقم و متراژ دریاچه‌ی اشک شوقم رو گسترش بدم. 

 

این‌طور که بوش می‌آد رو آقایون هم دارم تاثیر می‌ذارم.

می‌بخشین هویج جون. 
می‌شه بگی چه کودی پای سیبیل‌هات دادی؟ ما می‌خوایم برای موها و ابروهامون ازش استفاده‌ کنیم...

با این همه سوالی که در طول روز به مخاطب‌ها جواب می‌دم، ابیلفضی حقمه دکتر هویج صدام کنند.

هویج‌ لوتی

انقدر سیبیل درآورده‌م که دیگه می‌تونید به جای هویج بیوتی، هویج لوتی صدام کنید.
فکر کنم دوران نوجوونی و بلوغم هم انقدر سیبیل نداشتم که الان دارم.

دیروز این یادداشت رو توی توییتر بازنشر کردم و خیلی‌ها برام نوشتند «چرا آبروش رو نمی‌بری؟»، «چرا اسکرین شات پیام‌هاش رو نمی‌ذاری؟»
امروز همین آقا که اتفاقا ناشناس نیست و تو فضای اینستاگرام و توییتر فعاله، بعد از دیدن توییت‌ام و درخواست‌ مکرر خواننده‌ها برای افشا‌کردن اسم و عکسش، اومد و در کمال وقاحت برام نوشت «برو اسکرین شات هم بذار. صرفا جهت اطلاعت می‌گم. من با بی‌توجهی نمی‌میرم. اگه آلت تناسلی ندیدی بگو تا بفرستم.» 

دوباره پیامش رو بی‌پاسخ گذاشتم. بدون این که واکنشی داشته باشم. بعد همین پیامش رو هم تو توییتر بازنشر کردم. این بار اصرارها بیشتر بود و سوال‌ها متفاوت‌تر «دلیل سکوت‌کردن‌ت چیه؟»، «چرا رعایت حالش رو می‌کنی؟»
آدم گاهی در برابر سوال‌های دیگران خودش رو زیر ذره‌بین می‌ذاره. خودش رو قضاوت می‌کنه که به راستی بزرگواره یا به این وسعت قلب «وانمود» می‌کنه؟
برای یکی از درخواست‌کننده‌ها نوشتم «اسکرین شات پیام‌هاش رو دارم. عکس‌های خودش رو هم دارم.» بهم پیام دادند «اگه خودت نمی‌خوای بذاری من برات می‌ذارم.» این حمایت‌های روحی و عاطفی و فکری کم‌نظیرند و امیدبخش. اما زندگی بهم یاد داده کسی «قدرتمنده» که در اوج قدرت، خشم و ناراحتی، «آرامش»، «عطوفت» و «اقتدارش» رو حفظ کنه. 
برام من تبلور قدرت همینه که این آقا دوباره برام می‌نویسه و با صدای لرزون و نفس‌های بریده ازم خواهش می‌کنه که می‌خواد باهام حرف بزنه و مسئله رو حل کنه. واکنش من چیه؟ سکوت و بی‌توجهی. ویس‌ها و توضیحاتش رو می‌شنوم. تاکیدش به این که «فکر نکن با تهدیدهات می‌ترسم. فقط می‌خوام مسئله رو حل کنم. سوءتفاهم شده.» 
اصرار می‌کنه. لابه‌لای صحبت‌هاش نفس‌های عمیق می‌کشه. بزاقش تو دهنش می‌پره و سرفه‌ش می‌گیره. عصبی و مضطرب می‌خنده.
پایان وُیس‌های طولانی‌ش تو اینستاگرام برام نوشته «ولی من اشتباهی نکردم...»
حماقت و وقاحت اگه چهره‌ای داشت، بی‌شک شبیه ایشون بود.

 

کسی که ازش حرف می‌زنم تو روسیه درس می‌خونه. تو یکی از شاخه‌های مدیریتی.
یادتونه قبل‌تر نوشته بودم شعور و انسانیت نه به تحصیلاته، نه به نویسنده یا مترجم‌بودن، نه به سطح اجتماعی، نه به شهر و خانواده‌ای که توش بزرگ شدید و زندگی کردید، نه به شغل و درآمدی که دارید... پس به چیه هویج جون؟ به ذات و درک و دریافت‌های اکتسابیِ فردی و ریشه‌های تربیتی نهادینه‌شده در آدم‌ها...

 

اگرچه تکراریه، اما دوباره می‌نویسم که یکی از دعاهای درخشان مامان‌بزرگم این بود «وقتی به پشت سرت نگاه کردی شرمنده‌ی خودت نباشی...»
باور قلبی‌ام اینه که بخشی از تبلور این دعا در گروِ اینه که دیگران رو هم شرمنده‌‌ی خودت و خودشون نکنی. 
 

امروز به این فکر می‌کردم چه چیزهای دیگه‌ای تو زندگی مایه‌ی تعجب‌ام می‌شن؟
شاید گفتن این حرف خیلی شعارزده باشه، اما ته قلبم از کسی که هستی رو بی هیچ ستونی استوار کرده سپاسگزارم که با مسائل مختلف قدرت و صبرم رو بیشتر می‌کنه. قطعا برای چیزهای بزرگ‌تری آماده‌م می‌کنه...

 

یه نفر برام نوشت «حتی از خوندنش هم حالم بد شده...»
من خیلی شرمنده‌م و عذرخواهی می‌کنم که مایه‌ی حس و حال بدتون شدم.
قصد و نیت‌ام از نوشتن این یادداشت‌ها و تجربه‌های شخصی چیز دیگه‌ایه.
همیشه دلم خواسته حس و حال خوبی بهتون انتقال بدم. ببخشید اگه گاهی واقعیت‌های تلخ زندگی رو بی‌سانسور می‌نویسم...

جدی جدی خیلی خوشحالم که روزبه‌روز به تعداد کسایی که برای سلامتی و بهبود پوست‌شون تلاش می‌کنند اضافه می‌شه. درسته که منفعت و سود مالی خودم این وسطه، اما این دقیقا همون تاثیریه که بهش نیاز دارم. اون یادگاری‌یی که دلم می‌خواد تو ذهن‌ها و قلب‌ها از خودم به جا بذارم. وقتی خودتون رو تو آینه تماشا کردید (تماشا‌کردن، چیزی فراتر از نگاه‌کردن، لذت‌بردن و غرق زیبایی‌شدن) یادتون بیاد اولین قدم‌ها رو با هویج برداشتید. فردا معلوم نیست من باشم یا نه. معلوم نیست این راه رو ادامه بدم یا نه. اما این تاثیر و انگیزه‌ای که تو شما به وجود آوردم برای خودم یه موفقیته. موفقیت بزرگ‌تر و ارزشمندتر از هر نوع ارتقای شغلی.

پوست ما اولین، گرانبهاترین و باارزش‌ترین لباسیه که داریم و هر تلاشِ کوچیکی که برای سلامتی و بهبودش انجام بدیم، در نوع خود یه قدم بزرگ محسوب می‌شه...

سوال‌هاتون بهم این انگیزه رو می‌ده تا اطلاعاتم رو بیشتر و بیشتر کنم و کمتر از هر وقت دیگه‌ای در پاسخ سوال‌هاتون از «نمی‌دونم» استفاده کنم.
تحقیق می‌کنم. سرچ می‌کنم. می‌خونم و تو روزمرگی‌هام دنبال پاسخ‌هایی برای سوال‌های شما و دانش بیشتر خودم می‌گردم.
گاهی هم اون جمله‌ی بامزه تو ذهنم مرور می‌شه که یه نفر برام نوشته بود «می‌دونم می‌تونم گوگل کنم، اما دلم می‌خواد تو توضیح بدی برام...»
آخ خدا...

کاش بیشتر از قبل یاد بگیرم و روزبه‌روز دانش‌ام رو بیشتر کنم و تو این مسیر که هم روشنه و هم لذت‌بخش شما رو با خودم همراه کنم...

دارم جواد یساری گوش می‌دم.
خدایا. چقدر من این مرد و حنجره‌ش رو دوست دارم آخه.
وایسید شاخ اینیسته‌آ بشم، سلیقه‌ی موسیقی همه‌تون رو تغییر می‌دم. یه کاری می‌کنم برید بیفتید رو شماعی‌زاده و یساری گوش‌دادن. حمیرا و هایده و مهستی هم که اصلا نباشند زندگی ممکن نیست.
با پول تبلیغاتمم یه کامیون می‌خرم، همه‌تون رو پر می‌کنم پشتش، با هم می‌ریم شمال جوج می‌زنیم.
 

با همین فرمون پیش برم باید تیمارستان بستری بشم. 
ایشالا اون‌جا زیر تخت بساط پهن می‌کنم و کرم‌مِرِم می‌فروشم.
هرکی‌ام بگه یه توضیح بده درباره‌ش، با دمپایی آبی‌هام می‌کوبم تو دهنش توضیح نخواد، بخره فقط.
بعد انقدر جیغ می‌زنم پرستار بیاد آمپول بکنه تو ... تو بازومون.
فکر کنم من از اون‌ها بشم که داروهام یه کم عقب بیفته، راه بیفتم به کل تیمارستان دورچشم بمالم چروک نشن.
 

حاجی این دختره از ساعت ۱۱ تا الان که یک و نیمه شبه، داره درباره‌ی کرم دورچشم از من سوال می‌پرسه.
هر چی بلد بودم گفتم دیگه. جزوه‌هام تا همین‌جا بود. چرا ولم نمی‌کنه؟
لااقل بگیره بخوابه فردا چندتا چیز بیشتر یاد بگیرم بهش بگم.

 

خدایا؛ بعد از خوشگله و بابام قراره من رو بنده‌های قفلی‌ت آزمایش کنی؟
نکن. دیدی همه بنده‌هات رو گره زده‌م به هم مجبور شدی از اول خلق‌شون کنی‌ها.
 

وقتی مامانم از یکی از عطرهام خوشش می‌آد تن و بدنم به لرزه می‌افته. اگه حواسم بهش نباشه، باید فاتحه‌‌ی عطرم رو بخونم دیگه.
می‌خواد بره پرتقال بخره، می‌گه «بده یه پیس از اون عطرت بزنیم.»
حالا پرتقال‌خریدنی دیور ادیکت نزنی نمی‌شه مادر من؟
خانواده‌های سلطنتی انگلستان هم از این کارها نمی‌کنند.

همکارم پیام داده: «من دربازکن نوشابه‌های خوشحالم.»
خوندن همین جمله قدرت این رو داره تا بارها و بارها من رو به خنده بندازه.

 

اون روز شبیه یه بچه‌گربه خزید اومد پیش‌ام و چیزی گفت.
هندزفری‌هام رو از تو گوشم درآوردم.
باز تکرار کرد. 
صداش آروم بود و از زیر ماسک به سختی می‌شنیدم.
ماسکش رو کشید پایین: «چرا دیگه ویدئو برامون نمی‌ذاری؟»
و با تردید پرسید: «نکنه یه کاری کردی ویدئوهات رو نمی‌بینم.»

ایشون همون توله‌گربه‌ایه که ویدئوهای آرایشی‌ام رو مسخره می‌کنه و خودم جلوتر از همه دل‌درد می‌گیرم از خنده.
 

یکی هم پیام داده: «جنس‌هات رو از کجا جور می‌کنی؟ منم می‌خوام چیزهای کره‌ای بفروشم. انگار بازارش خیلی خوبه.»
حالا کاری به ادبیاتش ندارم. ولی خوبه روش می‌شه همچین سوالی بپرسه. البته وسیع‌تر که نگاه می‌کنم می‌بینم این سوال در برابر سوال‌های دیگه‌ای که ازم پرسیده می‌شه چیزی نیست.
باز قابل تحمل‌تر از اونیه که یه نفر پرسید: «تا حالا بوووووووووووق داشتی هویج جون؟ من اولین بار نمی‌دونم باید چیکار کنم.» 
ولی جدی من اگه خدا بودم، به همچین بنده‌ی صبوری درجه‌ی پیامبری تقدیم می‌کردم. بنده‌ای که از لبخند جای کف‌گرگی استفاده کنه، پروردگارش رو شرمنده نمی‌کنه؟ شایسته‌ی چیزه. ام... آدم که نباید تو غار رفت و آمد کنه و صداهای مختلف بشنوه تا پیامبر بشه. ایوب خودش دوره‌های خصوصی صبوری‌ش رو پیش من گذرونده بود بعد بچه‌معروف شد.

 

خیلی وقت‌ها که قیمت محصولات مغازک هویج رو می‌گم، از طرف مقابل می‌شنوم «یه روزی پولدار می‌شم و می‌خرمش.»، «یه زمانی می‌تونستم بخرمش، ولی الان دیگه نمی‌تونم...» این جمله برای چند لحظه اندوهی رو تو دلم زنده می‌کنه، دوست دارم ساعت‌ها به تک‌تک کسایی که این حرف رو می‌زنند، این اطمینان و یقین و باور رو بدم که تمام کفش‌ها، عینک‌ها، لباس‌ها، خوراکی‌ها و عطرها و همه‌ی چیزهای خوب دنیا دست یافتنی‌اند؛ و زودتر از چیزی که فکرش رو کنید بهش می‌رسید. یه روزی چشم باز می‌کنید و می‌بینید چیزها ارزش و بزرگی خودشون رو باخته‌اند. می‌بینید صاحب رویاهاتون شده‌اید.
داشتن هیچ‌کدوم از این‌ها تضمین‌کننده‌ی خوشحالی و احساس رضایت نیست. سخنرانی می‌کنم و گه مفت می‌خورم؟ نه. اگرچه هنوز آرزوی داشتن خیلی چیزها رو تو سر دارم، اما می‌دونم ارزشمندترین و سخت‌ترین چیزی که می‌شه تو زندگی به دست آورد و حفظش کرد، داشتن رابطه‌های خوب و سالم با دیگران و «مراقبت» از این رابطه‌ست.

نمی‌دونم. شاید هم این‌ها هیچ ربطی به هم ندارند و من نباید گه آرزوهای مردم رو بخورم. 
باشه. پس من چای سبزم رو بخورم و بشینم کارهام رو انجام بدم.

 

 

الان اتفاقی یه توییت دیدم:
«برای انسان چه سودی دارد که همه‌ی جهان را از آنِ خویش کند، امّا به‌جای آن روح خود را از دست بدهد؟ زیرا دیگر به هیچ قیمتی نمی‌تواند آن را بازیابد.»‌
- انجیل متّا؛ فصل شانزدهم، آیه‌ی ۲۶

 

می‌خواستم یه چیزی تو همین مایه‌ها بگم. ولی چون در توانم نبود، همون‌ها رو نوشتم. از من پذیرا باشید تا بیام و دوباره براتون سخنرانی کنم.

بو سُس فلافل می‌دم.

 

وای هویج جون.
ما فکر می‌کردیم بیست چاری بوی جاسمین نویر و اون چیزمیزایی رو می‌دی که تو مغازک هویج‌ت می‌فروشی. 
واقعا ازت ممنونیم که ما رو در جریان بوی سرانگشت‌ها و کله‌ت هم می‌ذاری.

یه فالوئر دارم، شبیه شخصیتِ «فامیل دور» تو کلاه قرمزی می‌مونه.
درباره‌ی هر چیزی که فکرش رو کنید سوال داره. جواب براش اهمیتی نداره. فقط سوال می‌پرسه. درباره‌ی جزئیات مختلف.
مثلا من درباره‌ی شست پام هم استوری بذارم می‌آد می‌نویسه: «اون یکی شست پات هم دقیقا همین‌ شکلیه؟»
یا «ببخشید هویج جون؛ فکر نمی‌کنی انگشت کناری شستت با خودش هم قهره؟»
یا «هویج جون؛ چی کار کنیم شست‌مون خیار سالادی نباشه؟»
«سلام هویج جون؛ جای شستت تو کفش‌ت تنگ نیست؟»
«هویج جونم؛ تا حالا چند بار شست پات تو چشم‌ت رفته؟»
«تا حالا شست پات تو چشم کسی دیگه هم رفته؟»


فعلا به عنوان سلطان پرسیدن سوال‌های شخمی شناسایی شده.
ببینم کسی رو دستش بلند می‌شه یا نه.
این مدال چیزشعرترین سوال‌های دنیا دستمه، تا بندازم گردن کسی که جدی جدی شایسته‌شه.

 

یکی از فضیلت‌های ناچیز، زندگی با یه عطر جدیده.

 

باید بیام بنویسم که چطور زندگی با یه عطر جدید رو آغاز می‌کنم و تمام حواسم رو می‌دم بهش؛ تا دریافت‌های شخصی و درستی ازش پیدا کنم.

چهارمین آقا هم خریدش رو از مغازک هویج ثبت کرد. از یکی از شهرستان‌های دور. 
در کمال ادب و بدون هیچ توضیح یا صحبت اضافه‌ای سفارشش رو ثبت و تشکر کرد.
شاید هم پشت این اکانت یه خانم بود که به محصولات مغازک هویج مسلط بود و نیازی به توضیحات بیشترم نداشت. نمی‌دونم.
فقط پرسید «این و این چقدر می‌شن؟»
این خریدکننده‌ها گلی‌اند از گل‌های بهشت. در طول این چند ماه دکون‌داری، تجربه‌ی این رو داشته‌م که دو روز، تاکید می‌کنم دو روز به سوال‌های مختلف‌شون جواب داده‌م و بعد در نهایت گفته‌اند «باشه. مرسی. بذار یه کم فکر کنم.» اگه برای خرید یه کرم ۴۸ ساعت، کافی‌ نیست برای فکرکردن، برای تصمیم‌های بزرگ‌تر و جدی‌تر چه زمانی رو صرف می‌کنند؟

به هر حال خرید‌کردن آقایون از مغازک هویج خیلی برام جالبه و امیدبخش.
 

یه نفر تو پاسخ به این یادداشتم تو توییتر نوشته: «منم جای جوش دارم. دنبال این‌ام که رفع‌شون کنم. هیچ دغدغه‌ی فرهنگی و غیره هم پشتش نیست. دوست دارم پوستم سال و زیبا باشه. مثل تمیزبودن دهان و دندان. مثل تمیز و با سلیقه‌بودن خونه. مثل پوشیدن لباس‌های قشنگ. لطفا از هر چیزی چیز در نیاریم. و این‌قدر زن‌ها و مردها رو نکوبیم. مرسی.»
نیاز به زیبایی و زیباترشدن در همه‌ی ما وجود داره، اما این نیاز زمانی مسئله‌ساز می‌شه که اعتمادبه‌نفس‌مون رو بگیره، حس‌مون به خودمون منفی یا تنفر بشه و تو روابط‌مون با آدم‌های دیگه تاثیر بذاره...
حتما سر فرصت درباره‌ی این مسئله و مثال‌های مختلفی که به صورت تجربی بهشون رسیدم صحبت می‌کنم؛ و اتفاقا این مسئله و احساس، محدود به آدم‌های عادی نیست. حتی اینفلوئنسرها و بلاگرها و اشخاص شناخته‌شده‌تر هم گاهی به خاطر کوچک‌ترین جزئیات یا اون کمال‌گرایی‌شون دچار عدم‌اعتمادبه‌نفس‌اند...
حالا این نداشتن اعتمادبه‌نفس تو زن‌های شرقی (به‌خصوص ایرانی‌ها) خیلی پررنگ‌تره و بسیاری مواقع با رفع جوش و سفیدشدن زیربغل و عمل‌کردن دماغ و پروتز لب و سینه و ... هم حاصل نمی‌شه. حرف من یه چیز دیگه‌ست کلا. ولی اومدم این یادداشت رو نوشتم که وعده بدم حتما و مفصل درباره‌ش صحبت می‌کنم.

 

بین دنبال‌کننده‌ها (فالوئرام) دو تا دوست ناشنوان که متن (و کلمه) رو به ویدئوهای تصویری و «صدا» ترجیح می‌دن.
یکی‌شون چند بار بهم گفته وقتی ویدئو می‌ذارم، حرف‌هام رو هم تو هر اسلاید تایپ کنم. اما هر بار یادم می‌ره این کار رو انجام بدم. تایپ‌کردن و نوشتن هم وقت بیشتری ازم می‌گیره تا حرف‌زدن.
اما این چند وقت سعی‌ کردم همه‌ی توضیحات محصولات مغازک هویج رو به صورت متن و یادداشت‌های کوتاه بذارم.

 

تو فالوئرام یه پسربچه‌ی یازده-دوازده‌ ساله‌ی کتابخونه که هر بار از محصولات آرایشی و مراقبتی مغازک هویج استوری می‌ذارم، ریپلای می‌زنه:
«ببخشید، من خسته شدم انقدر از کرم‌هایی که شما رو تبدیل به سیندرلا می‌کنند استوری می‌ذارید.
پس کی کتاب معرفی می‌کنید. آخه خیلی قشنگ کتاب معرفی می‌کنید.»



 

قال هویج...

تو بقچه‌ی جادویی‌ام، یه رژ دارم که بدون ذره‌ای اغراق سلطان قلبمه. من رژهای مختلفی از برندهای معتبر و شناخته‌شده دارم، اما هیچ رژی از هیچ برندی امتیاز و قشنگی و جایگاه این رژلب رو تو قلبم کمرنگ نمی‌کنه. رژی که لب‌ها رو مخملی می‌کنه و هم‌پای نام‌ِ برگزیده‌ای که داره به نرمی و بی‌واسطه‌ی کلمه‌ها حرف می‌زنه. رنگی که معمولا به هر گروه سنی و با هر نوع آرایشی می‌آد. سال‌هاست این رژ محبوب دلمه؛ و چون محبوب دلمه تو بقچه‌ی جادویی‌ام هم گذاشتم تا به ویترین مغازک هویج اضافه‌ش کنم. رنگ soft spoken‌ از برند nyx. برای دیدن نمونه‌ی رنگ (سواچ) این رژ لب می‌تونید این ترکیب کلمه رو تو گوگل سرچ کنید: nyx soft spoken lipstick swatch.
تو سخنرانی‌های قبلی‌ام گفته بودم که داشتن یه رژ قرمز کلاسیک از واجباته. درسته؟ نُت‌برداری کرده بودید یا نه؟
حالا بهتون اطمینان می‌دم که داشتن یه رژلب نود Nude این رنگی از یه برند خوب (مثل نیکس، هدا بیوتی، کایلی، بی‌اچ و ...) از ضروریات زندگی زنانه‌ست.

ولی جدی
این کرمِ دست نیست؛
هایکوئه...
 

آفتابِ بهار،
گربه
در میان بوته‌های گل
یکی‌شدن دو سایه را 
نظاره می‌کند...

می‌دونستید اون یک سالی که مشاور فروش بودم، اون کسب و کار با فروش وحشتناکی که داشت برای یه دختر بیست و سه ساله‌ی عشایری بود که تا اول دبیرستان بیشتر درس نخونده بود و تو یکی از روستاهای اصفهان زندگی می‌کرد؟ (چرا حرف مفت می‌زنی هویج جون؟ اصفهان عشایری داره؟ اجازه بدید از بادکردن رگ‌تون پیشگیری کنم دوستان. مهاجرت شهری کرده بود.) کار با هیچ تکنولوژی‌یی مثل لپتاب یا کامپیوتر رو بلد نبود. نمی‌دونست اکسل یا وُرد چیه. با یه دونه موبایل تمام این کسب و کار رو مدیریت می‌کرد. اگرچه کارش پر از خطا بود، مشتری‌های زیادی داشت و ماهی حداقل صد کیلو بار سفارش می‌گرفت. صد کیلو لوازم آرایشی کوچولو موچولو مثل مداد، رژلب و ... . می‌دونید این وزن معادل چه رقمی می‌شه؟ من بعد از یک سال کارکردن تازه فهمیدم رو چه تپه‌ای از پول غلت می‌زنه؛ اون هم وقتی که سه تا جعبه‌ی سی کیلویی‌ش تو گمرک گم شد (شاید هم دزدیده شد). وقتی گفت «۱۰۰ میلیونم رفته رو هوا.» خارج از درک و تصورم بود. و این صد میلیون فقط یه تخمین بود و با یه حساب سرانگشتی می‌فهمیدی رقمه خیلی بیشتر از این حرف‌هاست.

می‌دونستید درس‌خوندن تو ایران پشیزی ارزش نداره؟
منم انقدر نمی‌دونستم. تازگی‌ها به این دانستی‌های عجیب دست پیدا کردم.

می‌دونید در ازای اطلاعاتی که به مشتری‌هاش می‌دادم و فروش بیشتری رو براش رقم می‌زدم چقدر پول می‌گرفتم؟ ۶۰۰ هزار تومن ناقابل. ۶۰۰ تومن برای بیش از دوازده ساعت کار در طول روز. ۸ صبح تا ۲ نیمه‌شب. حالا بعدها می‌نویسم که چرا به این دریافتی راضی شده بودم. و حالا بعد از گذشت چند سال می‌بینم تجربه‌هایی که اون یک سال کسب کردم، هزاران برابر ششصد هزار تومن‌هایی بود که حتی به حسابم واریز نمی‌شدند... یکی از بهترین تجربه‌های کاری‌ام بود. 


ابیلفضی با هویج همراه باشید. داستان‌های آب‌داری دارم براتون تعریف کنم. یادم نرفته جادوگره رو هم براتون تعریف کنم. اگه فردا خوشگله انگشت تو ماتحتم نکنه می‌شینم می‌نویسمش.

حاجی خوشگل‌بودن خیلی دردسر داره و اعصاب و روان آهنی می‌خواد.
هر سری می‌رم ترمیم ناخن، دوست دارم بهش بگم سریع‌تر نمی‌شه؟
اما از اون‌جا که ناخن‌کارها اعصاب‌معصاب ندارند و با «فدات‌ شم» و «عزیزم» گره‌ت می‌زنند به‌هم؛ صبوری پیشه می‌کنم تا دوباره صاحب ده تا پینه‌دوز بشم.
هزار و شصت و شونزده بار هم می‌شنوم «شُل کن عزیزم.»، «چرا سفتی؟»، «شُل... شُل... شُل...» خیلی چیزه. هر بار می‌گه «شُل کن.» سفت‌تر می‌شم و انگشت‌هام مثل پاهای یه قورباغه‌ی صاعقه‌خورده باز می‌مونند از هم و عین چوب سفت می‌شن. «راحت نیستی؟ چرا انقدر سفتی پس؟»
چند بار سعی کردم ریشه‌ی این سفت‌کردن‌ام (!) رو ریشه‌یابی کنم. فکر کردم شاید از اون سوهان‌های برقی می‌ترسم که پودر می‌کنند و این‌ور و اون‌ور می‌رن. فوبیای این رو دارم اگه یه لحظه، یه میلی‌متر دست‌شون جابه‌جا بشه و بره رو گوشتم چی؟ خُبه... خُبه... انقدر جو نده هویج. اگه انقدر می‌ترسیدی که هر بار نمی‌رفتی. اما این ترس و فوبیا در مورد انگشت‌های پام شدید‌تره. چون تصورم اینه که ناخن‌های پام نازک‌تر و شکننده‌ترند و جونی ندارند برای سوهان کشیدن. هر چند که آگاهم این‌ها فقط تصورات و افکار منه و کسی که می‌افته رو ناخن‌ها تو کارش حسابی ماهره.
هر سری موقع لاک‌زدن هم چند دقیقه طیف رنگ‌های مختلف رو نگاه می‌کنم و با این که کلی با خودم کلنجار می‌رم، جز قرمز نمی‌تونم رنگی رو انتخاب کنم.
ناخن‌کارم می‌پرسه «همون قبلی؟»
و نفس عمیقی می‌کشه و یه لحظه مکث می‌کنه تو صورتم.
به تو چه آخه. لاکت رو بزن دیگه. باید به روم بیاری جز قرمز نمی‌تونم و نمی‌خوام انتخاب دیگه‌ای داشته باشم؟
«این همه رنگ عزیزم. تنوع نمی‌دی؟»
نه نمی‌دم. کارت رو بکن شما.
حالا قفلی زده‌م رو یه رنگ آبی آسمونی پررنگ. (آبیِ آسمونی پررنگ دیگه چیه هویج جون؟)
«نداریمش عزیزم. این همه آبی. از بین این‌ها انتخاب کن.» 
ولی من اون همه آبی رو نمی‌خوام. آبی‌یی رو می‌خوام که عکسش رو نشون می‌دم. پس وقتی این آبی نیست، دوباره برمی‌گردم سمت قرمز همیشگی.
قال هویج ره «بازگشت همه سوی لاک و رژلب قرمز است.» حالا خط چشم قرمز رو هم می‌شه به این فهرست اضافه کرد. و سایه‌ی قرمز رو. و هر چیز قرمز رو. آخ. وای از قرمز. 

 

وقت اسپا هم داشتم.
خانمه هی گفت «راحت باش عزیزم. تکیه بده.» و دو ساعت هی پاهام رو مالید و مالید و مالید.
چطوری راحت باشم وقتی یه نفر می‌شینه زیر پاهام و ماساژم می‌ده. خیلی چیزه.
تو حوضچه، نمک دریایی ریخت. گل ریخت. شمع روشن کرد. می‌خواستم بگم نمی‌شه شما بری ماچا بیاد؟ نگفتم. 
یه دونات گرفت دستش گفت «ببین. این خیلی پاهات رو نرم می‌کنه.»
و دونات رو آروم تو آب نگه داشت و کف‌های رنگی شروع‌ کردند به قل‌قل‌کردن.
یاد اون روزهایی افتادم که مشاور فروش اون فروشگاه اینترنتی بودم و خانم‌ها جامه‌ می‌دریدند برای این توپک‌هایی که می‌اندازی تو آب و کف می‌کنه. اسمش چی بود خدا. ول کن. یادم رفت. دعوا می‌شد سرشون. همیشه با خودم فکر می‌کردم مردهایی که با این خانم‌ها زندگی می‌کنند اعصاب‌شون می‌کشه این قرتی‌بازی‌ها رو؟ آقایونی که این‌جا رو می‌خونند. جدی اعصاب‌تون می‌کشه؟ 


بعد از یه ساعت مالیدن پاهام، فکر کردم خب دیگه. تموم شد. حالا می‌تونم فرار کنم. 
گفت «حالا وقت پارافینه. پاهات نیم ساعت تو پارافین می‌مونه.»
می‌خواستم بگم سر جدت ولم کن. نخواستم خوشگل بشم. حالا کف پای آدم قشنگ نباشه. چی می‌شه؟ جهنم.
گفت «فوقش یه ساعت دیگه طول بکشه عزیزم.»
جای این که بگم «می‌شه ولم کنی؟» برای هزارمین بار ازش تشکر کردم.
راستش انقدر تشکر کرده بودم که دیگه خیلی چیز شده بود. 
خانمه که زن چهل پنجاه ساله‌ای بود،گفت «عزیزم. شغل من اینه.»
فکر کنم روش نشد بگه انش رو درآوردی انقدر تشکر کردی. ساکت باش لذت ببر دیگه.
ولی من باز هم تشکر کردم.
و دوباره تشکر کردم.
و دوباره.
و دوباره.
 

حالا همه‌ی این‌ پروسه‌ی طولانی یه طرف، گشنگی و تشنگی‌ش یه طرف دیگه.
از ترمیم که برمی‌گردم، انگار کوه قاف رو با بیل کندم. جدی جدی سینه‌خیز برمی‌گردم خونه.
باید چند ساعت بخوابم تا اعصاب و روان و انرژی‌ام رو بازیابی کنم.
مامان هر بار می‌پرسه «باز قرمز کردی؟»
شما انگشت‌هام رو تو استوری‌ها می‌بینید «باز قرمز زدی؟»
بله، باز قرمز. و دوباره قرمز. همیشه قرمز.

ولی ریشه‌ی خشم و نفرت و طلبکاری بعضی از مخاطب‌هام رو متوجه نمی‌شم. 
سال‌ها کامنت‌دونی این‌جا بسته بود و نمی‌دونستم چه کسایی و با چه دیدگاه و تفکراتی من رو دنبال می‌کنند. حالا راه شبکه‌های مختلف بازه و هر کسی از هر دیدگاه و عقیده و تربیتی فرصت اظهار فضل داره و می‌تونه به خودش اجازه بده تا نظراتش رو نه به عنوان یه «پیشنهاد»، بلکه در قالب یه «دستور» و «سرمشق» مطرح کنه.
مخاطب‌های کتاب‌خون من آدم‌های زیادی‌اند. من سال‌هاست به عنوان منتقد و نویسنده شناخته شده‌م؛ هر چند که هیچ‌وقت اصراری در معرفی خودم به عنوان «منتقد»، «نویسنده» یا «صاحب‌نظر تو حوزه‌ی ادبیات» (ادبیات کودک و نوجوان) نداشتم. اما شغلم تو چند سال اخیر دقیقا همینه و عنوان دیگه‌ای نداره. هشت ساعت در روز رو می‌نویسم، درباره‌ی کتاب‌های حوزه‌ی مختلف (کودک و نوجوان و بزرگسال، داستان و ناداستان)، محصولات متفاوت. شغل من نوشتن و حرف‌زدن و تحلیل‌کردن هر چیزی (تاکید می‌کنم، هرچیزی) برای مخاطبه. از تحلیل‌ها و توضیحات من مخاطب می‌تونه به یه دیدگاه کلی برسه و با «آگاهی» انتخاب کنه یا نکنه. این «انتخاب» می‌تونه یه بازی فکری باشه، یه دفتر یادداشت، یه کتاب داستانی، غذای جدید مِنوی یه رستوران یا یه رژلب...
فعالیت اخیرم تو حوزه‌ی آرایشی بازخوردهای مختلفی داشته. بعضی‌ها گارد عجیبی در برابر این حوزه گرفته‌ند. اگرچه حرف‌زدن من تو این حوزه برای بقیه تازگی داره، اما این چیزی نیست که برای خودم تازگی داشته باشه. من سال‌هاست در کنار ادبیات، با دنیای عطرها و رژلب‌ها و سایه‌ها و ... آمیخته شده‌ام و تو سه سال گذشته شغل‌هایی کاملا مرتبط با این حوزه رو تجربه کرده‌م. یک سال مشاور فروش یه فروشگاه اینترنتی بودم و با چهار هزار کاربر فعال سر و کار داشتم؛ و یک سال مسئول تولید محتوا و ایده‌پردازی برای یه شرکت پخش آرایشی بودم. هیچ‌وقت درباره‌ی این تجربه‌ها حرف نزده‌م و اگه حرف زده‌م خیلی مختصر و محدود بوده. اما هر بار که فرصت کنم، دوست دارم درباره‌ی این تجربه‌ها صحبت کنم. مثل هر چیز دیگه‌ای که باهاتون درمیون می‌ذارم. مثل خوشی‌ها و ناخوشی‌هایی که تجربه می‌کنم...
تو این چند ماه اخیر که درباره‌ی تجربه‌های آرایشی‌ام بی‌پرواتر صحبت می‌کنم، بازخوردها غافلگیرم می‌کنند. آدم‌ها هیجان‌زده می‌شن. از نحوه‌ی توصیف‌ام در ستایش عطرها یا خط چشم‌های رنگی به وجد می‌آن و بعضی‌ها که رسالت تُهی‌کردن هر چیزی رو دارند، می‌پرسند «خب، که چی؟»
مخاطب‌هایی که من رو با شیوه‌ی معرفی کتاب‌ها می‌شناسند، انتظار دارند هم‌پای محصولات آرایشی، کتاب‌های مختلفی رو معرفی کنم. «چرا کتاب معرفی نمی‌کنی؟»، «ما منتظریم کتاب معرفی کنی...»، «اگه کتاب معرفی نمی‌کنی آنفالوت کنیم...» من خیلی بیشتر از شما دوست دارم درباره‌ی کتاب‌ها صحبت کنم. این کار برای من فراتر از یه علاقه‌ست؛ یه نیاز روحیه که باهاش حال بهتری پیدا می‌کنم. وقتی رگه‌های یه داستان رو بیرون می‌کشم و چراغ‌قوه‌ای می‌دم دستتون تا چیزهای بیشتری تو یه اثر ببینید. اما همه‌ی این‌ها نیازمند ذهن آزاد و وقت بیشتره. هشت ساعت کار روزانه و فعالیت تو شبکه‌های اجتماعی و هزار و یک مسئله‌ی دیگه سرعتم رو کم می‌کنه. متاسفم که شرایط زندگی‌م جوری نیست که تمرکزم رو بذارم رو این کار. خیلی دلم می‌خواست این کار رو می‌کردم. هرچند که هیچ نفع مالی و اقتصادی‌یی برام نداره. شرایط زندگی تو روزگار فعلی اینه که اگه بیشترین ساعت‌های روزت رو به چیزی اختصاص ندی که خروجی «مالی» برات داشته باشه، هیچ‌کاری نمی‌تونی پیش ببری. چرا من این چیزها رو با جزئیات توضیح می‌دم؟ چون می‌خوام متوجه بشید چرا شرایط این‌جوریه و جور دیگه‌ای نیست...


اما چیزی که مجاب‌ام کرده بشینم و این یادداشتِ ویرایش‌نشده رو بنویسم، نحوه‌ی برخورد یکی از مخاطب‌هاست که طلبکارانه نوشت: «تکلیف ما چیه؟» این دختر، همون مخاطبیه که بارها و بارها علاقه‌ش به پست‌ها یا استوری‌های معرفی کتاب رو با ادبیات متفاوتی مطرح کرده. گاه شوخ‌طبعانه و گاه طلبکارانه. این بار اما ادبیات بدتری از همیشه داشت و بسیار متعجب‌ام کرد که آیا علاقه‌ی ما به یکی از ابعادِ شخصیتی یه فرد، این اجازه رو بهمون می‌ده تا براش تعیین و تکلیف کنیم؟ درک و شعور بالایی می‌خواد تا پاسخ ما به این سوال منفی باشه و من حقیقتا این درک و شعور رو از همه‌ی آدم‌ها انتظار ندارم. اما دقیقا از کسی انتظار دارم که خودش رو متعلق به جهانِ ادبیات می‌دونه و بهش علاقه‌منده... (آتوسای عزیز، اولین و پررنگ‌ترین تاثیر ادبیات روی ذهن و روح ما، پیدا‌کردن دیدگاهِ وسیع‌تر، رسیدن به درک متقابل و پذیرش آدم‌ها با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌هاشونه. متاسفم که کتاب‌هایی که تا الان خوندی این تاثیر رو روت نذاشتند. این‌جا می‌نویسم چون لازمه از همین دریچه بخونی و از میزان طلبکاری و خشمِ بی‌دلیل‌ت کم کنی و ادبیات دیگه‌ای رو برای مطرح‌کردن نقدها و پیشنهادهات انتخاب کنی.)


این دسته از مخاطب‌های کتابخونِ طلبکار و زیبایی‌گُریز که سعی در سرکوبِ چیزهایی غیراز فرهنگ و ادبیات دارند، من رو یاد همون مشتری‌های کتابخونی می‌اندازند که هر ماه چند صد هزار تومن کتاب می‌خریدند و به خاطر یه اشتباه پیش اومده (یا حتی پیش نیومده) پای تلفن تهدید می‌کردند «شیشه‌های فروشگاه‌تون رو می‌آریم پایین.»، «می‌آییم اون‌جا رو آتیش می‌زنیم.» و من به عنوان سخنگوی نشرچشمه موظف بودم در کمال آرامش و ادب براشون توضیح بدم که رضایت اون‌ها، اولین و آخرین هدف ماست و ما تمام سعی‌مون رو برای جلب رضایت‌شون خواهیم کرد.
وقتی می‌گم «کتاب‌خوندن» ارزشه، اما معیار نیست، دقیقا منظورم همین چیزهاست. یعنی صرفِ کتاب‌خون‌بودن آدم‌ها اون‌ها رو برتر و متفاوت نمی‌کنه. کتاب‌خوندن به آدم‌ها شعور، ادب و انسانیت تزریق نمی‌کنه. چه بسا که اگه حواس‌شون نباشه، اون‌ها رو به موجودات ترسناکی تبدیل می‌کنه؛ موجوداتی همه‌چیزدان و خودبرتربین که بقیه اَخ‌اند و خودشون و دنیاشون بهترین‌اند. جماعتی که به پشتوانه‌ی ادبیات در مقابل هرچیزی «خب که چی؟» می‌ذارند و با تجزیه و تحلیل‌های مختلف هر چیزی رو غیر از ادبیات، از معنا تُهی می‌کنند.
من درباره‌ی این چیزها با شما صحبت می‌کنم، اما واقعیتی که دلم می‌خواد باهاتون در میون بذارم اینه که نه ستایش‌ها و تعریف‌ و تمجیدهاتون، نه نقدها و نکوهش‌هاتون تاثیر چندانی رو کارم می‌ذارند. من هرجوری که دلم بخواد و درباره‌ی هر چیزی که دوست داشته باشم، می‌نویسم، حرف‌ می‌زنم و رفتار می‌کنم و ... شما به عنوان یه «مخاطب»، در جایگاه «انتخاب‌کننده‌»‌اید؛ اختیار این رو دارید تا کسی رو دنبال کنید یا نکنید. و اگر تصمیم به دنبال‌نکردن و نادیده‌گرفتن کسی یا چیزی رو گرفتید، زیرپوستی خودتون رو گول نزنید. مثل آتوسا جان نباشید که آنفالو می‌کنه، اما استوری‌ها رو دنبال می‌کنه و تیغ خشم و نقدش رو می‌کشه و رد می‌شه...
منتقدهای واقعی، سخنگو نیستند؛ خودشون وارد عمل می‌شن. اگه فکر می‌کنید شایسته‌ی محتوا و خوراک بهتری هستید، چرا خودتون دست به کار نمی‌شید؟

تو این یکی دو ماهی که تو مغازک هویج عطرهای اورجینال رو تو شیشه‌های کوچک‌تر فروخته‌م، فقط چهار نفر بودند که از ساتین خوش‌شون نیومده. یکی‌ش همونی بود که عطر رو پس فرستاده (و هنوز هم به دستم نرسیده) و سه نفر دیگه هم به دلایل مختلف گفته‌ند محبوب‌شون نبوده. یکی گفته نُت‌های اولیه‌ش رو دوست نداشته، اما نُت‌های میانی و پایانی‌ش خوب بوده، یکی گفته مطمئن‌تر شده که از عطرهای خنک خوشش می‌آد، یکی دیگه هم گفته بیشتر از تصوراتش شیرینه.
اکلت هم فقط یه منتقد داشت که گفته بود «پخش بو و ماندگاری کمی داره.» که این به هویت عطر برمی‌گرده؛ سرد و خنک‌بودنش‌. عطرهای خنک و سرد ماندگاری کمتری در مقایسه با عطرهای گرم، شیرین یا تلخ دارند، مخصوصا اگه هوا سرد هم باشه. هوای گرم ماندگاری و پخش بوی عطرها رو تشدید می‌کنه. در آینده‌ای نزدیک که خودم هم نمی‌دونم کِیه، درباره‌ی این جزئیات بیشتر حرف خواهم زد...
هر کی هم که جاسمین نویر از برند بولگاری و میدنایت رُز از برند لانکوم رو خریده بدون استثنا عاشقش شده.
برای من همین یعنی موفقیت. این که از بین صد نفر، کمتر از پنج نفر عطر‌ها رو دوست نداشتند. این نشون می‌ده تجربه‌ی عطرهای مختلف در طول سال‌ها و گزینش سه چهارتا عطر بین این همه عطر از برندهای مختلف لانکوم، گوچی، مارک جیکوبز، دی‌اندجی، لالیک، لانوین، کارولینا هررا، شنل و ... که تجربه‌ی استفاده‌شون رو داشتم، درست و به موقع به کارم اومده و می‌تونم عطرهایی رو انتخاب کنم که مورد پسند خیلی‌ها واقع بشه. 
یه نفر برام نوشته بود «ساتین در حد کوکو شنل نیست.» معلومه که در اون حد نیست. این عطرها نه تنها تو نوع رایحه‌ و قیمت‌شون قابل مقایسه نیستند، بلکه از نظر برند و ساختار نت‌هاشون هم با هم متفاوت‌اند. مثل مقایسه‌ی بنز با دویست و ششه. هر دو ماشین‌های خوبی‌اند، اما واقعا قابل مقایسه‌اند. من عطرهای شنل رو هم دارم و برخلاف نظر خیلی‌ها، نه کوکو مادمازل رو مناسب زیر سی و پنج سال می‌دونم، نه کوکو نویر رو. اگرچه خود سی ساله‌م این عطرها رو دارم، اما واقعیت اینه که این عطرها به قدری شکوه و ابهت دارند و سنگین‌اند که برای خانم‌های بالای چهل و پنج سال مناسب می‌دونم‌شون، اون هم برای شب. نه برای استفاده در روز و هوای گرم! 
محدودکردن خودمون به استفاده از عطرها در طول روز یا شب کمی مسخره به نظر می‌رسه. ولی واقعا بعضی عطرها و رایحه‌ها در حدی نیستند که با لباس‌ها و استایل معمولی به خودمون بزنیم و در طول روز تو خیابون راه بریم... اگه بزنیم چی می‌شه؟ اتفاق خاصی نمی‌افته. مثل این می‌مونه که سوشی رو با دست رو جدول خیابون بخوری یا با کفش‌های گلدوزی‌شده و پاشنه بلند، کوهنوردی کنی. مثال‌هام ملموسه؟ حال ندارم مثال‌های باحال‌تری بزنم.
ولی یه نکته رو بگم و برم به کارهام برسم. عطر خوب مثل یار خوب می‌مونه؛ زمان زیادی می‌بره تا بشناسی‌اش و باهاش ارتباط برقرار کنی. برای این که یه عطر محبوب دل‌تون بشه، باید روزها و ماه‌ها، تو ساعت‌های مختلف روز، تو خوشی و ناخوشی باهاش زندگی کنید تا مطمئن بشید که این همونیه که باید. اگه شجاعتِ آزمون و خطا دارید که عالیه، اگه ندارید مجبورید به یه عطر دلْ‌ خوش کنید و فرصت تجربه‌ی عطرهای دیگه رو از خودتون بگیرید. اگر شجاعتِ آزمودن دارید که می‌تونید از فرصت‌های کوچیک استفاده کنید برای شناختِ خودتون و علایق پنهان و شکوفانشده‌تون.

برای من عطرهای جاسمین نویر (از برند بولگاری)، ساتین (از برند لالیک)، میدنایت رُز (از برند لانکوم)، نیویورک و فِرلِس (هر دو از برند ویکتوریا سکرت) و عطرهای نارسیس رودریگز حکم یار و یاور همیشگی رو دارند. 

 

پی‌نوشت:
یکی از قشنگ‌ترین واکنش‌هایی که یکی از گیرنده‌ها بعد از دریافت شیشه‌های کوچیک عطرش داشت، این بود که برام نوشت:
«دارم مثل آهو تو خونه بالا و پایین می‌پرم. فعلا نمی‌تونم حرف بزنم انقدر هیجان دارم. فردا می‌آم نظرم رو برات می‌نویسم.» فرداش هم به همون هیجان‌زدگی دیروزش بود. برای من همین کافیه.

چون اوره مهمه

ولی بعضی از سوال‌ها جدی جدی خارج از صبر و حوصله‌م‌اند.
مثلا این که یه نفر بعد از دو ماه می‌آد می‌پرسه: ««ببخشید هویج جون؛ جزئیات فرمول اون محصوله که ازت خریده بودم، چیه؟ توش اوره هم داره؟» دور و برم دنبال دوربین مخفی می‌گردم ببینم جدیه یا کسی شوخی‌ش گرفته؟
من ساعت‌ها برای جواب‌دادن به سوال‌ آدم‌ها وقت می‌ذارم. اما این که یه نفر می‌آد می‌گه «فلانی گفته چون پوستم حساسه، باید چیزهایی استفاده کنم که تو فرمول‌شون اوره داشته باشه. اینی که شما به من فروختی اوره داشت؟»
والله من تا قبل از این سوال، تنها باری که با اوره برخورد داشتم، دوران ابتدایی بوده که یادمون دادن به مقدار کافی تو شاش‌مون پیدا می‌شه.

 

حالا چون چهارتا کرم درست و حسابی معرفی کردم و فروختم، بِشِر آزمایشگاه دستم نگرفتم ببینم تو هرکدوم چی داره که.
خدایی چیز نگید دیگه. به ابیلفض گناه دارم.

یکی پرسیده «این فومه همونیه که خودتون استفاده می‌کنید؟»
فکر کنم روش نشد بپرسه «این همونیه که دوست داری بخوری‌ش؟»

می‌گه «می‌دونم می‌تونم گوگل کنم. ولی دلم می‌خواد از تو بپرسم. تو بهتر از گوگل توضیح می‌دی.»
انقدر اوج گرفتم که از لوستر اتاقم آویزون شدم و تاب خوردم. یادم رفت بهش بگم «ولی زیادی رو دانش و اطلاعاتم حساب کردی فدّات شم.»

هویج عطار یا عطارهویج

کسایی که دنبال‌کننده‌ی صفحه‌ی اینستاگرام و کانال تلگرامم‌اند، می‌دونند که اخیرا عطرهای اورجینال رو تو شیشه‌های کوچک‌تر تقسیم می‌کنم و با قیمت خیلی مناسبی می‌فروشم. این که عطر چند میلیونی با صد هزار یا دویست هزار تومن قابل دسترس و استفاده باشه اتفاق خوبیه. نیست؟ اندازه‌های مینیاتوری این عطرها تو بازار موجوده که اتفاقا عطرهای مینیاتوری‌شون هم قیمت‌های فضایی دارند (البته اگه اورجینال باشند). اگه کسی از بازار و قیمت عطرهای اورجینال اطلاع داشته باشه می‌دونه که چه قیمت پایینی دارند. این که این ایده با استقبال خوبی از طرف جوون‌های عطردوستِ ایرانی روبه‌رو شده یه طرف، پیام‌ها و بازخوردهایی که از طرف آدم‌ها می‌گیرم یه طرف دیگه. اون احساس شگفتی بعد از رسیدن عطر و تجربه‌ی یه رایحه‌ی متفاوت جزو معدود تجربه‌های نابیه که دلم نمی‌خواد با هیچی عوضش کنم. تو این مدت کوتاه پیام‌های زیادی از آدم‌ها گرفتم. حس شگفتی و هیجان‌شون رو باهام به اشتراک می‌ذارند، تشکر می‌کنند و از خوش‌سلیقگی‌ام تعریف می‌کنند. من محتاج این تعریفم؟ نمی‌دونم. ولی روزهای نوجوونی برام تداعی می‌شه. روزهایی که با مامان و بابا می‌رفتیم بازار و بابا برای مامان عطر تازه‌ای می‌خرید. از سال‌های دور «بولگاری» عضو جدانشدنی خانواده‌ی ماست. اون روزها مامان بولگاری مصرف می‌کرد و «اسکادا». دزدکی عطر می‌زدم و عطر‌دزدی لذتی بود که حتی وقتی لو می‌رفتم دلچسب‌ترش می‌کرد. به خودم می‌گم پس اون لذتِ بی‌نهایت تو تجربه‌ی رایحه‌ها و عطرها به این جا ختم می‌شد که روزی تو سی سالگی، شیشه‌های کوچیکی از سحر و جادو رو بین آدم‌ها تقسیم کنم و مایه‌ی شگفتی‌شون بشم.

«بوی بهشت می‌ده.»
«همون‌قدر که می‌گفتی فوق‌العاده‌ست.»
«بهتر از این هم داریم؟»
«عالیه. عالی.»
«عاشقش‌ام.»


بینگ. بینگ. بینگ. کلیدی زده و نورافشانی تو دلم آغاز می‌شه.


«نگه می‌دارم وقتی با دوست‌پسرم قرار گذاشتم، می‌زنمش.»
«از همین الان نگران تموم‌شدنش‌ام.»
«یه عطر ملایم که شوهرم رو هم اذیت نکنه می‌خوام.»
«من یه نوزاد دارم که بهش شیر می‌دم. چی پیشنهاد می‌دی؟»

ولی از بین تمام پیام‌هایی که دریافت کرده‌ام، پیامی که هرگز فراموشم نخواهد شد اینه که یکی از شما برام نوشته:
«امروز عطری که ازتون خریده بودم به دستم رسید. بوی بهشت می‌ده. چقدر بوی آشناییه. برای روز عقدم خریده‌م.»
این که عطر پیشنهادی من یادآور عزیز‌ترین و بهترین روز زندگی و قشنگ‌ترین لحظه‌های کسی بشه، همون چیزیه که دلم می‌خواد پیوسته تکرار بشه. ماندگارشدن تو ذهن و خاطره‌ی آدم‌ها با نادیدنی‌ و عمیق‌ترین احساسات و عاطفه‌ها. سال‌ها بعد اگه رایحه‌ای آشنا به مشام‌تون بخوره، نه تنها خاطرات و لحظه‌ها براتون تداعی می‌شه، بلکه من رو هم یاد خواهید کرد و این یادشدن، تبلور دعاهای مامان‌بزرگم خواهد بود.
 

ووش‌ش‌ش ننه

ولی واقعا یه نفر تو دنیا پیدا می‌شه که عاشقانه آدم رو دوست داشته باشه.
مثلا خود من، با این که فوم‌اسکراب گردویی‌ام رنگ و بوی گُه داره، عاشق‌شم و به نظرم بهترین فومیه که تا حالا استفاده کرده‌م.
به خودش هم گفته‌م. گفته‌م که «فوم‌های قبل از تو همه سوءتفاهم بود عزیزم.» و با این که یه تیکه‌ی قهوه‌ای، شبیه تمبرهندی هضم‌نشده رو صورتم می‌ماله، چیزی از عشقم بهش کم نمی‌شه.
الانم نشسته رو میزم و به همه‌تون سلام می‌رسونه.

در حال خرید کردنه. پیشنهاد می‌کنم برای منافذش ماسک گدازه‌های آتشفشان رو استفاده کنه.
می‌گه «جدی اسمش گدازه‌های آتشفشانه؟»
تاکید می‌کنم «آره»؛ و توضیحات بیشتری درباره‌ی محصول می‌دم.
می‌گه «یعنی می‌رن دم آتشفشان از اون‌جا پُر می‌کنند؟»
توضیح دادم «آره. وقتی آتشفشان چیزمیزاش رو می‌پاشه بیرون، سریع می‌دوند سطل سطل گدازه جمع می‌کنند و می‌ریزن تو قوطی.»
بی‌خیال نمی‌شه «نه جدی؛ این همه گدازه رو از کجا می‌آرن؟»
و توضیح می‌ده «من نمی‌دونستم اسمش گدازه‌ست. فکر می‌کردم اسمیه که خودت روش گذاشتی تو نوشته‌هات.»

 

هر کی یه جوری آزمایش الهی می‌شه دیگه.
با این همه صبوری، منتظرم جبرئيل از دریچه‌ی کولر اتاقم کله‌ش رو بیاره تو «تبریک می‌گم هویج؛ پیامبر شدی. ولی چند سال دیگه باید به ماگ (!) بری تا کتاب‌متاب بدیم بهت. می‌خوای؟»

 

یکی دیگه پیام داده «ببخشید، کنار دورچشم‌هات خرگوش داره؟»
می‌گم «چه خرگوشی؟»
می‌گه «از این خرگوش کوچولوها.»
نمی‌دونم چرا دور و بر محصولاتم رو که نگاه کردم، جای خرگوش کوچولو، یه انگشت فاک‌شده دیدم و ریز نوشته بود «موفق باشی هویج جون.»
 

یه چیزی در رابطه با ماسک گدازه‌های آتشفشان بگم، یه پست نوشته بودم که درباره‌ی قدرتم تو بازی با ذهن‌ها نوشته بودم. درسته در ستایش خودم بود، ولی واقعیت اینه که اراده کنم، چیزها رو جوری به تصویر می‌کشم و روایت می‌کنم که مرز بین خیال و واقعیت‌ام قابل درک نباشه براتون. حواس‌تون جمع باشه با کی طرف‌اید. روی صحبت‌ام با اون‌هاست که زیرآبی می‌رن و فکر می‌کنند خیلی زنبورند. البته جای خوشحالی داره که بعد اون یادداشت دُم‌شون رو زدن زیر بغل‌شون و خیلی سوسکی ناپدید شدند. فاصله‌ی ایمنی رو با هویج رعایت کنید خلاصه.

 

مصداقِ عشق واقعی فقط عشقِ من به فوم‌اسکرابِ گردویی‌ای که دارم.
قیافه‌ش یه جوریه که انگار از لای کهنه‌ی بچه مخلفات برداشتم مالیدم به صورتم، بوش هم دست کمی از همون لای کهنه نداره.
اما یه دل نه صد دل عاشقشم.
هربار که می‌مالمش، نگاش می‌کنم ببینم چقدرش مصرف شده.
باهاش درد و دل می‌کنم «دیر تموم بشی‌ها.»
قول نمی‌ده. وفا نداره. تند تند باد خالی می‌کنه و من می‌مونم و یه تیوپ لاغرشده و عشقی که توصیفش تو کلمه‌ها نمی‌گنجه.


فدات بشم من آخه. 
درسته نه بو داری، نه قیافه.
اما کار دِله دیگه. چی کار کنم. دوستت دارم دیگه.

ماسک لب‌ام جوری لب‌هام رو نرم می‌کنه که بعد از مصرفش با دنیا به صلح می‌رسم. 

این مبحث: قلنبگی

به اون فالووِر عزیز که دنبال بزرگ‌کردن بوووووق‌هاش بود پیشنهاد کردم چی استفاده* و چی کار کنه.
روزی نیم ساعت مالش (!) هم تو برنامه‌ش بود.
در اومد که «چطوری بمال‌شون عزیزم؟»
با سوالش تف‌ام پرید تو گلوم و بالا سرم دنبال دوربین مخفی بودم. تو زندگی‌ام هیچ‌وقت تو این موقعیت قرار نگرفته‌ بودم که به کسی مالوندن بووووووق رو آموزش بدم.
خدایا. تا همین‌جا بسه. من رو بیشتر از این آزمایش نکن. من می‌تونم قرمه‌سبزی‌های ربِ‌انار‌دارِ مامانم رو تحمل کنم، اما پاسخ به همه‌ی سوال‌های چیزدار از توانم خارجه واقعا. 

 

*اندازه‌ی بووووق هرکسی به ژنتیکش برمی‌گرده و کار چندانی نمی‌شه براش کرد.
ترفندهای مختلف هم تا حدودی تاثیر دارند و قرار نیست معجزه کنند؛ اما خب بی‌تاثیر هم نیستند.
اگه دنبال بزرگ‌کردن بوق‌هاتون‌اید یا می‌خوایید به بزرگی‌شون برکت بیشتری ببخشید، رازیانه استفاده کنید.
گیاه رازیانه تو شکل‌های مختلفه؛ «دمنوش»، «عرق» و ...
گیاهش رو می‌تونید به صورت دمنوش بخورید؛ روزی یکی دو بار. دم کنید و اگه طعمش رو دوست ندارید با عسل بخورید.
می‌تونید گیاهش رو آسیاب کنید و با آب، سالاد، ماست و ... مخلوط کنید و بخورید. آسیاب‌شده‌ش مزه‌ی خاصی نداره و اتفاقا بدمزه هم نیست. 
پریود و هورمون‌های زنانه رو تنظیم می‌کنه. قاعده‌آوره. یعنی اگه پریود نامنظمی دارید، این سیکل رو مرتب‌تر و آسون‌تر می‌کنه. اما تو دوره‌ی پریودی نباید ازش استفاده کرد. چون باعث خون‌ریزی بیشتر می‌شه. قبل و بعدش مشکل نداره. فقط متعادل استفاده کنید. جوگیر نشید. چون اگه زیاده‌روی کنید، مجبور می‌شید برید یه گوشه کِز کنید و شبیه گربه‌ها تو فصل بهار زوزه بکشید. میل به بوسیدن و بوسیده‌شدن رو خیلی بالا می‌بره. پس‌فردا با دمپایی نیفتید دنبال من بگید «هویج» می‌خواییم. عیبه. 
تو خانم‌های شیرده هم باعث افزایش شیر می‌شه. چون هورمون‌های زنانه رو خیلی بالا می‌بره. اما قطعا باید با مشورت پزشک استفاده بشه.
آقایون هم نباید از این گیاه مصرف کنند. به همون دلایل بالا.
گیاه شنبلیله هم همین تاثیر‌ها رو داره. شنبلیله هم تو سه مدله؛ «دمنوش»، «تخم» و «عرق»‌. هر مدلش رو که عشق‌تون کشید می‌تونید استفاده کنید.
خدا گوگل رو هم نگرفته ازتون. سرچ کنید و درباره‌ی هر کدوم مطالعه کنید و بعد مصرف کنید. 
روغن خراطین یا همون «روغن زالو» هم تاثیر داره. من مصرف شخصی نداشتم. اما از این روغن طبیعی که اتفاقا قیمت بالایی هم داره، برای حجم‌دهی استفاده می‌شه. برای بزرگ‌کردن هرجایی می‌تونید از این روغن استفاده کنید، مرد (!) و زن هم نداره. برای بزرگ‌کردن لب‌ها، گونه، و هر جای دیگه از این روغن استفاده کنید. هر چی خالص‌تر باشه، قیمتش بالاتره و یه شیشه‌ی ۱۰ یا ۱۵ میلی‌ش حدود صد هزارتومنه. البته من قیمت الانش رو نمی‌دونم. عطاری‌ها و فروشگاه‌هایی که محصولات ارگانیک و طبیعی می‌فروشند، دارند. (هویج جون! چطور تا الان روغن خراطین وارد نکردی خودت؟) روغن خراطین یا روغن زالو جریان خون رو تو بخش مورد نظر بالا می‌بره و حداقل روزی یک بار به مدت سه ماه باید استفاده کنید و نیم ساعت بخش مورد نظرتون رو ماساژ بدید تا به نتیجه‌ی دلخواه برسید. به نتیجه‌ی دلخواه هم نرسیدید، دلتون رو صاف کنید و توکل‌تون به خدا باشه، ایشالله که ماساژهاتون حروم نمی‌شه و اتفاق‌های چیزی می‌افته. 

 

اولین باری که با روغن زالو روبه‌رو شدم، رفته بودم اسطوخدوس بگیرم که فروشنده داشت برای یه نفر خیلی آروم درباره‌ی مصرف این روغن توضیح می‌داد. گوش‌هام رو تیز کردم. اون موقع دوست داشتم لب‌ها و گونه‌هام رو قلنبه کنم. شگفت‌‌زده شده بودم از قدرت قلنبه‌کنندگی این روغن. با هیجان پرسیدم «لب‌ها و گونه‌ها رو هم بزرگ می‌کنه؟» فروشنده با احتیاط نگاهم کرد «شما که نیازی ندارید دخترم.» و کاتالوگ محصول رو داد بهم خودم بخونم. سرفصل‌های کاتالوگ رو که خوندم، گذاشتمش رو پیشخوان و خیلی سوسکی اومدم بیرون. چیزه دیگه. همین.

کِرِم هویج

همین روزهاست کُره‌ای‌ها من رو بندازند تو تورشون و ازم یه تونر یا کرم آبرسانی تولید کنند.
فقط مونده از پشم‌های خر نگوزیده یه کرم تولید کنند. 
دیروز آخرین ضربه رو هم ازشون خوردم. فهمیدم قبل از این که به ذهن من برسه، پیش‌دستی کرده‌ند و از هویج هم کرم تقویتی تولید کرده‌ند.
حالا چرا ترمزدستی نمی‌کشند، الله اعلم.

 

حالا کرم هویجه چی کار می‌کنه؟
سرشار از ویتامین‌های مختلف مثل A و Eئه که برای درمان خشکی‌های پوست و بی‌آب (دِهیدراته) مناسبه. 
پوست رو هم ترمیم می‌کنه و اگه خوب بمالی‌ش شاید صبح‌ها برات نون سنگک هم بخره.
بعد چون هویج در هر قالبی‌ش (چه سبزیجات، چه انسانی‌ش که من باشم) خیلی فواید داره، این قشنگی‌ها تو قالب کرمی‌ش هم ادامه داره. یعنی قرمزی و التهاب پوست رو برطرف می‌کنه (دیدید بعضی‌ها دور بینی‌شون یا دور لباش‌ها یا روی گونه‌هاشون قرمز و ملتهبه؟).
فکر کردید خاصیت‌هاش تموم شد؟
کور خوندید.
دو دستی پوست رو می‌چسبه و نمی‌ذاره چروک بشه. چربی پوست رو کنترل می‌کنه و عین پتروس فداکار انگشتش رو می‌کنه تو منافذ پوست و از گشادترشدن‌شون (!) جلوگیری می‌کنه.
 

آشنایی با محصولات کره‌ای هر روزش برام پر از شگفتیه و چسبیدن فک‌ام به زمین.

ولی خدایی دیگه برای بزرگ‌ترشدن ذخایر طبیعی‌تون کاری از دست من برنمی‌آد.
نمی‌دونم کدوم سیاره تو کدوم مدار داره می‌چرخه که چند روزه مشاوره‌ی بزرگ‌کردن بووووق‌هاتون رو از من می‌پرسید.
من نهایتا بتونم جوش‌های صورت‌تون رو ببرم.
دیگه بزرگ‌شدن بووووق رو باید بسپارید به دست‌های پرتوانِ یار و تقدیر.
 

ملت به صدف‌بیوتی غر زده‌ند «شب‌ها که روتین پوستی‌مون رو انجام می‌دیم، شوهرمون بوس‌مون می‌کنه زحمات‌مون خراب می‌شه.»
اون هم جواب داده «خب، روتین پوستی‌تون رو یکی دو ساعت زودتر انجام بدید.»
همین ناشکری‌ها رو کردید برکت از بوس‌ها هم رفته دیگه.
روتینی که به بوس ختم بشه، نه تنها مایه‌ی شادابی پوست و مو، بلکه باعث شادابی روح و جاهای دیگه هم می‌شه.
این‌ها رو خدا زده وسط کمرشون، نعمت‌ چشم‌هاشون رو گرفته؛ وگرنه بعیده آدم عاقلی همچین حرفی بزنه.

 

اگه هویج بیوتی شدم، بیایید از این حرف‌ها بهم بزنید ناخن‌هام رو می‌کنم تو چشم‌هاتون. از الان گفته باشم.
این لوس‌بازی‌ها رو برای من در نیارید خلاصه.

این ماسک گدازه‌های آتشفشانم هم خیلی حرف می‌زنه. جدی می‌گم.
از دیروز همه‌ش صدام می‌کنه می‌گه کار و زندگی‌ت رو ول کن، بشین من رو نگاه کن فقط.
هی بهش می‌گم
«مگه من ندید بدیدم؟ دریا دریا ماسک و مالیدنی دارم. 
یه بار نگات کردم.
دو بار نگات کردم.
سه بار نگات کردم.
انش رو در نیار که دیگه.»
می‌گه «حالا یه انگشت بکن چیزی نمی‌شه.»
البته انگشت‌کردن تو ماسک‌ها کاملا عادیه و اصلا چیز نیست. اونجوری فکر نکنید.
ولی شیطونه می‌گه صبح بعد حموم بمالمش، این منافذ ایکبیریِ گشادشده‌ام بفهمند رئیس کیه.
این‌جوری دیگه از نویی در می‌آد و کرم من هم می‌خوابه.
حالا چرا هیچ بویی نمی‌ده؟
ماسک گدازه‌ها نباید بوی معده‌ی آتشفشان‌های فعال رو بده؟
 

ولی قشنگ صدای قرچ شکسته‌شدن کمرم رو می‌شنوم وقتی می‌فهمم ریمل محبوبم ۵۰۰ هزار تومن شده.
من ۵۰۰ تومن داشتم که جمع می‌کردم از ایران می‌رفتم. نمی‌نشستم این‌جا برای فالورزای عزیزم ریمل بزنم که.

عاشق نام‌گذاری برندهای خارجی برای محصولات‌شون‌ام.
مثلا یه دسته‌ی جدید (که البته جدید هم نیست) از شلوارها که تو یکی دو ماه اخیر مُد شده اسمشون Dad Trousersئه؛ و جالبی‌ش اینه که دقیقا عین شلوارهای باباهامونه. خوش‌پوش‌تر و قشنگ‌تر از اون‌ها. 
از نام‌گذاری محصولات آرایشی نگم براتون. 
از نام‌گذاری رنگ رژلب‌ها.
کرم‌پودرها.
دسته‌بندی‌هایی که گاهی بر اساس رایحه‌ی محصولاته، گاهی بر اساس طراحی و بسته‌بندی‌شون (آناناسی‌ها، توت‌فرنگی‌ها، شاتوتی‌ها و ...) و گاهی بر اساس مناسبت‌های مختلف تقویم...
مثلا برند توفیسد too faced یه لاین آناناسی داره که نه تنها بسته‌بندی سایه‌ها، رژلب‌ها و ... به شکل آناناس‌اند، بلکه به شکل غافلگیرکننده‌ای این دسته از محصولات بوی آناناس می‌دن. 

 

قشنگ نیست؟
خیلی‌ام قشنگه.
هر کی فکر می‌کنه قشنگ نیست برق‌هاشون رو قطع می‌کنیم، جمع کنه از این جا بره.

ولی هویج جون؛
درسته شما انتقادپذیر نیستید ولی باید با واقعیت‌های زندگی هر چی زودتر روبه‌رو بشید. با این خط‌چشم‌های آبی چند متری‌ و نقطه‌هایی که می‌کوبی پای چشم‌ت بیشتر شبیه ساکنین قبایل ماسایی می‌شی تا شبیه یه داف تو دل خیابون‌های انقلاب.
البته شما اخلاق ندارید. پس هر جور خودتون صلاح می‌دونید.
صلاح پشت پلک‌های خویش، خوشگلان دانند.

می‌گه «می‌خواستم خرید کنم، اومدم به مغازک هویج سرک بکشم. مطمئنم بهترین چیزها رو این‌جا پیدا می‌کنم.»
آدم خستگی یه هفته‌ش در می‌ره با این جمله‌ها.
بعضی وقت‌ها هوس می‌کنم دستی به سر و روی مغازک هویج بکشم و تبدیلش کنم به یه فروشگاه.
بعد می‌گم «کو وقت؟»، «کو کمک؟»، «کو حوصله؟» 
و می‌رم چهارپایه‌ی پلاستیکی‌ام رو می‌آرم می‌ذارم دم در مغازکم و منتظر می‌مونم یه رهگذر بیاد و بگه:
«سلام هویج خانم. می‌خواستم ببینم فلان چیز رو داری هنوز؟»

شما قرص‌هات رو مرتب می‌خوری که هر روز می‌شینی رژلب‌هات رو نگاه می‌کنی؟

حالا درسته ازم مشاوره می‌گیرید که برای لحظه‌های خصوصی‌تون چه بادی اسپلش یا عطری استفاده کنید، ولی واقعیت اینه که چیزی که به روابط و لحظه‌های خصوصی آدم‌ها کیفیت می‌ده سایز، مدل، عطر یا لوسیون بدن و ... نیست؛ و این جزئیات معمولا در نگاه ما خانم‌ها تعریف می‌شن. بیشتر آقایون کلی‌نگرتر از این هستند که متوجه بشن (یا اهمیتی بِدن) شما چه لوسیون بدنی استفاده می‌کنید یا این جاتون جوش زده و قشنگ نیست و اون‌جاتون جای لک آبله مرغون چند سالگی مونده و این ورتون تیرگی داره و اون ورتون یه میلی‌متر متفاوت‌تر از این وره...

من خوشحال می‌شم ازم لوسیون بدن یا بادی اسپلش بخرید و با رایحه‌ای تازه و دلچسب کیفیت زندگی‌تون رو تغییر بدید، اما چیزی که بهتون قدرت می‌ده تغییر نگرشیه که در شعاع اون اعتماد به نفس‌تون بیشتر بشه...

 

ببخشید دکتر هویج.
اگه عطر و لوسیون بدن کارساز نیست، وقت ما رو نگیر و پولمون رو حروم نکن.
چی قدرت تاثیرگذاری‌مون رو بالا می‌بره؟
تو سخنرانی‌های قبلی عرض کرده بودم خدمتتون. صداقت و صمیمیت و خلاقیت.

 

کاش ۱۴ تا دهن داشتم...

به پک چهارده‌تایی رژلب‌های رسیده از آمریکا نگاه می‌کنم و دلم می‌خواد شیرجه بزنم تو هرکدوم.
از خودم می‌پرسم «دلت می‌آد این‌ها رو هم بفروشی؟»
می‌چسبونمشون به خودم «نه. همه‌تون برای خودم‌اید.»

خط‌چشم سبز مغزپسته‌ای‌ت کم بود که به کلکسیون خط‌چشم‌های رنگی‌ت اضافه شد.
خیلی تبریک می‌گیم هویج جون.
شما هر روز پله‌های چیز رو بالاتر می‌ری.
مراقب باش قِل نخوری بیای پایین. گوله هزار رنگ می‌شی.
 

امروز به این فکر می‌کردم که انگار «فروختن» و «فروشندگی» جزء جدایی ناپذیر زندگی منه. از وقتی یادم می‌آد، چیزی داشتم برای فروختن به آدم‌ها. روزگاری دخترک سنگ‌فروش بودم؛ با رنگ‌کردن سنگ‌های رودخونه‌ای درآمدزایی می‌کردم. بعد یکی بهم گفت: «می‌دونی این سنگ‌هایی که جمع می‌کنی خونه‌ی هزاران موجودیه که به چشم دیده نمی‌شن و تو بی‌خونه‌شون می‌کنی؟» من هم درسته وحشی‌ام، ولی یه قلب دارم اینقدری، اندازه‌ی انگشت‌ کوچولوی پای یه بچه‌مورچه؛ گفتم خاک به سرم؛ کی این و اون رو بی‌خونه کردم و خبر ندارم؟ سنگ‌فروختن رو ول کردم.
بعدها هم‌زمان با کار توی نشرچشمه، تو فروشگاه اینترنتی یادبان کتاب و محصولات فانتزی و نقلی ‌فروختم و از آلمان لباس و وسایل ورزشی و هر چی که فکر کنید وارد کردم و فروختم. روزی هجده ساعت کار می‌کردم. ایران می‌تونست من رو به عنوان کارگر تمام وقت و پوست‌کلفت صادر کنه چین برای منگنه‌کردن نخ‌های چای نپتون.
بعدها الکی الکی شدم مشاور آرایشی یه آنلاین‌شاپ که از آمریکا محصولات آرایشی وارد می‌کرد. صبح تا نصف شب به سوال خانم‌ها جواب می‌دادم و راهنمایی‌شون می‌کردم چی بخرند یا نخرند. شاید باور نکنید؛ ولی خانم‌های زیادی هستند که حتی سه‌ی صبح سوال پوستی و آرایشی دارند و از این که می‌دیدند من بیدارم و با اعصاب آهنی به سوال‌هاشون جواب می‌دم، ذوق‌زده می‌شدند و ته هر جمله‌شون یه «فریبا جون» می‌چسبوندند. 
«این خوبه فریبا جون؟»
«این رو بخرم فریبا جون؟»
«این ٰبه پوست من می‌آد فریبا جون؟»
«چه خوب بیداری فریبا جون.»
«چی کار می‌کنی فریبا جون؟»
«دوست پسر هم داری فریبا جون؟»
«مجردی فریبا جون؟»
«این بهتره یا اون فریبا جون؟»
«خوش به حال شوهرت فریبا جون.»
«چیزهای مردونه هم معرفی می‌کنی فریبا جون؟»
این کارِ سخت چی داره که دست از سرش برنمی‌دارم و حتی سختی‌هاش هم برام لذت‌بخشه. تعامل مستقیم با آدم‌ها؟ درآمدزایی؟ آفریدن و تحسین‌شدن؟ 
هیچ دست‌آورد ویژه‌ای از اون لحظه‌ها و روزها ندارم. اما نه... صبر کنید. اطلاعات مختلف و آشنایی‌ام با برندهای مختلف و محصولات و لاین‌های متفاوت حاصل همون روزها و لحظه‌هاست که خوابیده بودم روی سایت‌ها و هیچ حراجی از زیر دستم در نمی‌رفت.
تو دو سالی که فروشنده‌ی انواع لباس‌ها بودم حتی یک بار هم نشد که سایزی رو به مشتری اشتباه بدم. حتی یک بار هم نشد که تو فروش و راهنمایی‌کردن صداقت رو کنار بذارم... از بین همون مشتری‌ها چند نفری برای مدتی دوست‌های صمیمی‌ام شدند و چند نفر هم تلاش‌ کردند مخ‌ام رو بزنند. 
یادمه یکی از سفارش‌دهنده‌ها که یکی از مترجم‌ها و نویسنده‌ها از آب در اومد بعد از اینکه کفش‌ها و شلوارش رو تحویل گرفت، بهم گفت: «یه کم سخته گفتنش. اما دوست دارم این‌ها رو برای اولین بار تو قرار با تو بپوشم.»

اما از تمام این سال‌ها تجربه‌ی فروشندگی هر بهونه و فرصتی که پیش بیاد، با افتخار از رکورد بزرگم یاد می‌کنم که تو یه شب (یه عصر تا شب) چهل تا عطر ویکتوریا سکرت فروختم. بعد از این تجربه بود که هجوم سیل سوال‌های خانم‌ها بیشتر شد. هر از گاهی بهم پیام خصوصی می‌دادند: «فریبا جون. این رو هم برای سک.س پیشنهاد می‌کنی؟»، «به نظرت شوهرم از این عطر خوشش می‌آد؟»، «یه عطر که دیوونه‌ش کنم چیه؟» 

 

این روزها اما به بیشترین سوالی که جواب می‌دم اینه:
«چی کار کنم جوش‌های صورتم بره؟»
شاید رسالت من تو این بازه از زندگی این باشه که آدم‌ها رو از جوش‌هاشون نجات بدم. 
هر روز با خودم می‌گم امروز مفصل اطلاعاتم رو جمع‌آوری و جمع‌بندی می‌کنم و درباره‌ی جوش‌های صورت حرف می‌زنم. اما هر روز و همیشه کارهای ناتمومی پیش می‌آد که گریزی ازشون نیست.
ولی اگه دغدغه‌ی شما هم از بین بردن جوش‌های صورتتونه، با فرض اینکه مشکل هورمونی ندارید، این چندتا کار ساده رو انجام بدید تا من سر فرصت درباره‌ش باهاتون حرف بزنم و بنویسم.
۱. در طول روز تا می‌تونید آب بخورید. آکواریوم هم شدید اشکال نداره. آب‌خوردن تاثیر مستقیم روی عملکرد بدن، سیستم گوارشی و شادابی پوست و مو، رفع احساس گرسنگی و حتی آرامش اعصاب و روان داره. پس گشادی رو کنار بذارید و آب بخورید. کم‌خرج‌ترین کاریه که می‌تونید انجام بدید. ولی متاسفانه بیشتر آدم‌ها فکر می‌کنند فقط از راهی نتیجه می‌گیرند که پول زیادی براش خرج کنند.
۲. هر چیزی رو که شکر یا روغن داره از دایره‌ی خوردنی‌هاتون حذف کنید. چسناله نکنید که وای سخته. وای مگه می‌شه؟ این جا تصمیم‌گیرنده شمایید. پوست زیبا داشتند براتون ارزشمندتره یا لذت‌بردن از یه خوراکی؟ اگه از خوردن یه کیک خامه‌ای یا تیکه‌های شکلات لذت می‌برید لااقل چسناله هم نکنید که «وای جوش می‌زنم.» جوش بلای الهی نیست. با حذف یه سری خوراکی‌ها پوست واقعا صاف‌تر می‌شه.
۳. قهوه و چای و نوشیدنی‌های کافئین‌دار باعث لک‌های پوستی می‌شن. «وای من بدون چای نمی‌تونم.»، «وای مگه می‌شه آدم قهوه نخوره؟ پس چی بخوریم؟»، «من معتاد چای‌ام هویج جون. اصلا فکرش رو نکن که نخورم.» بخورید خب. من فقط راه‌هایی که با کمترین خرج می‌تونید به پوست صاف‌تری برسید بهتون می‌گم. اگه از محصولات مراقبتی خوبی استفاده نمی‌کنید یا بودجه‌ی کافی ندارید، بهتره مسئله رو از درون حل کنید و چیزهایی که باعث لک بیشتر می‌شن به حداقل مصرف برسونید.
۴. رفتارهای پوستی‌تون رو اصلاح کنید. یعنی باید در طول روز حتما حتما دوبار صورتتون رو با یه شوینده مناسب بشویید. شوینده‌ای که پوست‌تون رو خشک نکنه و در عین حال پاک‌سازی کنه. اگه یه شوینده مناسب برای پوستتون ندارید، ازش انتظار نداشته باشید که جوش یا منافذ بزرگی نداشته باشه. 
۵. رو بالشتی‌تون رو هفته‌ای یه بار حتما بشویید. در طول شبانه‌روز، صورتتون ساعت‌های زیادی در تمام مستقیم با بالشته. اگه روبالشتی آلودگی داشته باشه باعث ایجاد جوش رو پوستتون می‌شه. منظورم از آلودگی این نیست که چرک از روبالشتی می‌ریزه. در طول شب صورت هم مثل هر جای دیگه بدن عرق می‌کنه و چربی تولید می‌کنه و این تعرق و چربی‌ها به خاطر تماس مستقیم با بالشت، روی روبالشتی می‌مونه. پس لازمه که هر هرفته روبالشتی‌مون رو تمیز کنیم.
۶. یه بار در هفته با روشور (سفیدآب) تو حموم خیلی ملایم صورتمون رو ماساژ بدیم. دور چشم نزنیم‌ها. فقط صورت. این‌جوری سلول‌های مرده‌ی پوست با یکی از سنتی‌ترین روش‌ها پاک‌سازی می‌شن.

خدایی این شش تا روش چقدر خرج داشت؟ دیگه اون ماتحت گشاد رو جمع کنید و این چندتا رو انجام بدید تا من بیام و درباره‌ی بقیه‌ش حرف بزنم باهاتون.

وقتی حتی نمی‌دونی سنجد دریایی چیه

بعد از دو سال استفاده‌ی روزانه از محصولات کره‌ای و درآوردن چشم بازار این محصولات، هنوز هم با چیزهایی آشنا می‌شم که گاهی چشم‌هام رو گرد می‌کنه و گاهی باعث خنده‌م می‌شه.
دیگه فکرش رو نمی‌کردم «سنجد» هم تو تور کُره‌ای‌ها گیر کنه تا ازش کرم مراقبتی تولید کنند.
اجازه بدید شما رو با یکی از شگفتی‌های محصولات مراقبتی پوستی کره‌ای آشنا کنم:
کرم سنجد دریایی از برند اپیو

 

یکی به این کُره‌ای بگه ول کنند دیگه.
ولی سوالی که دارم اینه چرا از هویج چیزی تولید نکرده‌اند؟
خیلی بهم برخورده. جدی.

هر سری که می‌شینم سفارش‌های شما رو بسته‌بندی می‌کنم انگار یه تیکه از گوشتم رو می‌بُرم، کادوپیچ می‌کنم و می‌فرستم شهرهای مختلف.
بعضی‌هاشون رو هم می‌چسبونم به خودم و دلداری می‌دم «اشکال نداره. قراره یکی دیگه از داشتن‌ت خوشحال بشه.»


حالا خدا نکنه رو مود نباشم.
یه ربع یه بار می‌رم به مامانم می‌گم «این چه گهی بود من خوردم و چیزمیزهام رو فروختم.»
بعد مامانم خیلی خودداری می‌کنه در قابلمه رو نکوبه تو صورتم. به اون انباری (اتاقم) اشاره می‌کنه «حالا مثلا یکی‌ش کم شه چی می‌شه؟ این نرفته، دو تا دیگه جاش برمی‌گرده.» و کیش کیش کیش از آشپزخونه بیرونم می‌کنه تا به درد دوری از چیزمیزای قشنگ‌ام بمیرم.

 

این چرخه‌ایه که اگرچه هر روز نه، ولی دو روز در میون تَکرار می‌شه.
بعد هر بار که از یه نفر پیام خوشحالش رو دریافت می‌کنم به خودم می‌گم «دیدی! این جوری خیلی قشنگ‌تره که.»

 

کدوم جوری هویج جون؟
می‌شه یه کم توضیح بدی.

قال هویج

بازگشت همه سوی رژلب و لاک قرمز است.

 

هر زنی باید یه رژلب قرمز داشته باشه؛
تناژ رژلب‌های قرمز با هم متفاوته و هر رژ قرمزی به هر کسی نمی‌آد. 
پس چه کنیم هویج جون؟
شاید یکی از رسالت‌های شما تو زندگی اینه که رژلب قرمز مخصوص خودتون رو پیدا کنید.

یکی از شما تو اینستاگرام پیام داده: «جدی اگه درباره‌ی کتاب حرف نمی‌زنی آنفالوت کنم.»
حاجی چرا تهدید می‌کنی دیگه.
صبح تا شب تاول می‌زنم از نشستن و نوشتن؛ ده شب برمی‌گردم خونه و هر روز و همیشه کارم نوشتن درباره‌ی کتاب‌هاست...
حالا یه خلوتِ استوری اینیسته‌آ رو از من می‌گیرید؟ نگیرید اَبیلفضلی.
برم کجا درباره‌ی قر و فر حرف بزنم؟
من حتی آقایون رو هم دارم به قر و فر علاقه‌مند می‌کنم. اون‌وقت شما علاقه‌ای نشون نمی‌دید؟
حرف‌زدن درباره‌ی کتاب‌های خوب واقعا زمان‌بره و اون وسواس و سخت‌گیری‌یی که تو معرفی کتاب همیشه داشتم و دارم، انرژی زیادی ازم می‌گیره.

 

 

از پیام یه نفر دیگه هم کلی انرژی گرفتم.
عکسی که از یه کرم دورچشم و یه دیوار یاسی رنگ برام فرستاده و با هیجان صداش رو ضبط کرده:
یعنی خانوم فریبا... خانوم هویج... [می‌خنده]
انقدر امروز خوشحال شدم بسته‌م رسید؛ خیلی خوشگله.
اولش که دلم نمی‌اومد بازش کنم. 
بعد که انقدر بوی خوبی می‌ده، احساس می‌کنم بوی اتاقت رو می‌ده.


کلمه‌هاش رو مرور می‌کنم:
خیلی خوشگله (این توصیف متعلق به یه کرم دورچشمه)
انقدر بوی خوبی می‌ده (این توصیف هم متعلق به یه کرم دورچشم و بسته‌بندی منه)
احساس می‌کنم بوی اتاقت رو می‌ده...
من خودم نمی‌دونم چه بوی می‌ده یا وسایلی که می‌فرستم رایحه هم دارند؛ رایحه‌ای وام گرفته از من و جزئیات زندگی‌ام.
ولی این رد به جا مونده رو دوست دارم. رد به جا مونده تو روبانی که گره می‌زنم؛ بسته‌ای که کادوپیچ می‌کنم و ...
همین برای من کافیه.
دیگه چی می‌خوام مگه؟

 

امروز مژده هم درباره‌ی عطری که به پیشنهادم خریده بود، برام نوشت:
«پیشنهاداتت همیشه عالی هستند؛ همیشه...»
وقتی این کلمه‌ها رو می‌شنوم؛ فکر می‌کنم این تجربه‌ای که از انتخاب و استفاده‌ی محصولات مختلف داشتم، یا زمانی که صرف خوندن کتاب‌ها کردم، درست‌ترین کاری بوده‌ند که تو زندگی‌م انجام دادم و هیچ‌وقت ازشون پشیمون نمی‌شم.

قال هویج...

خیلی دلم می‌خواد سر فرصت درباره‌ی این چیزها باهاتون صحبت کنم و مفصل توضیح بدم.
ولی از اون‌جا که صفحات و فروشگاه‌هایی زیاد و پرمخاطب شده‌اند که محصولات پوستی چینی می‌فروشند، پیشنهاد دوستانه و صادقانه‌ام اینه که از این محصولات استفاده نکنید. ریسک‌کردن با پوست و سلامتی و تن، بزرگ‌ترین ریسکه واقعا. هر محصولی که رو بدن‌مون، پوست، مو، صورت، دست و ... استفاده می‌کنیم، رو پوست باقی نمی‌مونند، بلکه از منافذ جذب بدن و وارد خون می‌شن... پس خیلی مهمه که بیشتر از این که دنبال محصولات کم‌قیمت و شبیه به برندهای نا‌م‌آشنا باشیم، سلامتی‌مون رو اولویت قرار بدیم.

دیشب تو اوج خواب پیام‌هام رو جواب می‌دادم. یکی از شما که حتی درست یادم نیست کدوم‌تون بودید، برام نوشته بود: «من حتی مامی که استفاده می‌کنم همونیه که تو معرفی کردی.» اصلا یادم نبود که روزگاری تو این وبلاگ در ستایش یکی از بهترین مام‌ها یعنی مام اولداسپایس نوشته بودم. برام عجیب بود و غرورآفرین. حس شگفت‌انگیزی داره که تو ذهن آدم‌ها ردی به جا بذاری که حتی اگه سال‌ها بعد خودت به یاد نیاری، اون‌ها به یادت بیارند.
امیدوارم این حس اعتماد هیچ‌وقت کمرنگ نشه واقعا.
آمین.

اینستاگرام پیام داده ویدئویی که گذاشتی در حد انتظارمون دیده نشده و به سطح بازدیدهای ویدئوهای اروپایی نمی‌رسه.
چرا یکی براش شیشکی نمی‌بنده؟ 
نمی‌دونم کجاش باید ریپلای بزنم که حاجی همین که ۸۰۰ نفر نشسته‌اند ویدئوی ۵۳ دقیقه‌ای من رو دیده‌ند باید کلاهم رو بندازم هوا.
 

 

انقدر ذوق می‌کنم برام می‌نویسید که خیلی از سوال‌های ذهنی‌تون با توضیحات من برطرف می‌شه.
با این که بچگی‌ها عاشق این بودم معلم بشم، اما الان از شغل معلمی فراری‌ام و برام عجیبه که بعضی‌ها می‌نویسند «باید معلم بشی. خیلی خوب توضیح می‌دی.»


 

اسپری‌ کراتینه‌ای که بعد از حموم برای موهام استفاده می‌کنم چنان خوشبوئه که دوست دارم خودم رو بغل کنم و دماغم رو بکنم لای موهای خودم و هی بگم «چقدر خوشبویی تو هویجکم.»
هر سری مامان نفس‌های عمیق می‌کشه می‌گه «انگار عطر زدی.»
کاش می‌شد درش رو باز کنم و شیرجه بزنم توش. 

کمرم شکست تا ویدئوم رو آپلود کنم.
چقدر سخته حاجی.
چشمم خشک شد انقدر مانیتور رو نگاه کردم و استرس کشیدم تا یه وقت وسطش قطع نشده.
حالا درسته ایرانسل خیلی خاک‌برسره، ولی اگه اینترنتش نبود نمی‌تونستم ویدئوم رو اپلود کنم.
سرعت اینترنت خونه خیلی بالاست، اما خب، از اون‌جا که برای «آپلود‌کردن» سرعت بیشتری نیاز داشتم، مجبور شدم هات اسپات کنم و با اینترنت ایرانسل بذارمش.
۵۳ دقیقه سخنان دُر و گوهر درباره‌ی چی؟
تو این ویدئو سعی کردم به سوال‌هایی که این مدت ازم پرسیدند جواب بدم.
کلی از سوال‌ها هنوز مونده.
ولی تو ویدئویی که گذاشتم درباره‌ی:
۱. ضرورت شست‌وشوی صورت دو بار در روز
۲. استفاده از کرم‌های مراقبی
۳. نقش تونر روی پوست
۴. استفاده از کرم دورچشم
۵. استفاده از سرم‌های ضدجوش و ضدلک 
۶. ترتیب استفاده از کرم‌های مراقبتی مختلف 
و خیلی چیزهای دیگه حرف زدم.
وسطش هم تپق دارم و یه مگس خاک‌برسرِ ذلیل‌شده هی ویراژ می‌داد جلو چشمم.
ولی فکر کردید این‌ها رو حذف کردم؟
هنوز انقدر باکلاس و پیشرفته نشدم این چیزمیزها رو کات کنم.
تا قبل از این که این ویدئو رو ضبط کنم فکر می‌کردم همه می‌دونند چطوری باید شست‌وشوی صورت رو انجام بدن یا از کرم دورچشم‌شون استفاده کنند.
ولی تو این یک ماه انقدر سوال‌های مختلف ریز و درشت از آدم‌های مختلف و سنین متفاوت داشتم که ترجیح دادم تو یه ویدئو کامل توضیح بدم.
البته اگه ماتحت گشادم رو جمع کنم، در ادامه ویدئوهای تکمیلی هم ضبط می‌کنم.
مثلا فرق شوینده‌ها و پاک‌کننده‌های مختلف پوستی
تشخیص نوع پوست‌مون و رفتار درست باهاش
کنترل چربی صورت
آبرسانی پوست
و ...

زندگی و البته حوزه‌ی آرایش و زیبایی به من یاد داده که نیمی از موفقیت و رسیدن به هدف، اصلاح رفتارهای اشتباهه. یعنی همین که بدونی کدوم رفتارت اشتباهه تا تکرارش نکنی نیمی از راه رو رفتی و بخش زیادی از مشکلات آدم به خودیِ خود حل می‌شن. بخش دیگه نیازمند شناخت و آگاهیه... وقتی به شناخت و آگاهی درباره‌ی موضوعی می‌رسیم، می‌تونیم اون رو به دانشِ درونی، و در شعاع اون به رفتار روزمره تبدیلش کنیم. می‌دونید دارم از چی حرف می‌زنم؟ از معجزه‌ی آگاهی. آگاهی از خود.
 

یه ویدئو گرفتم ۵۳ دقیقه توش فک زده‌م. به خودم می‌گم «کی می‌شینه این همه سخنرانی‌ت درباره‌ی پوست و مراقبت ازش رو گوش می‌ده.»
بعد به خودم دلداری می‌دم شاید یکی دو نفر گوش کنند حالا.
دردِ زیادحرف‌زدن یه طرف، این که خروجی ویدئوم شده ۷ گیگ یه طرف دیگه.
گریه چشم‌هاش اندازه‌ی در قابلمه می‌شه و می‌گه «۷ گیگ؟ اشتباه می‌کنی‌ها. مگه با چی ضبط کردی؟»
با دوربین فیلمبرداری‌ فیلم‌های اکشن هالیوودی. حالا شده ۷ گیگ دیگه. بیا درد من رو دوا کن به جای چشم‌گردن‌کردن.
اپلودکردن این ۷ گیگ که با اینترنت ایران ناممکنه.
باید حجمش رو کم کنم. 
برم ببینم چه گِلی باید به این سرم بگیرم.
خودم حال ندارم حرف‌هام رو یه بار دیگه تکرار کنم و از اول فیلم بگیرم، بعد توقع دارم آدم‌ها با یه کاسه پف‌فیل و تخمه بشینند پای سخنان گوهربارم.
ولی خداوکیلی آپلودش کردم بشینید ببینیدش.
بهتون یاد دادم که چطوری پوستتون رو به کون بچه تبدیل کنید.
 

 

تو بیست و چهار ساعت گذشته برای پونصد و چهل و شش نفر توضیح دادم این آمپول‌هایی که انقدر سنگ‌شون رو به سینه می‌زنم و انگار تولید لابراتور بابامه، آمپول تزریقی نیستند. بمال‌بمال‌هایی‌اند که در نهایت از آدم یه هلو می‌سازند. (حالا پس فردا می‌آن یقه‌م رو می‌گیرند می‌گن: دوست‌پسرم گفته هنوز هلو نشدی. خاک بر سرت هویج با این معرفی محصولت. اون‌جاست که باید یقه بدرم و از جلد هویج‌بیوتی خارج بشم و برم تو یونیفرم دکتر هویج و مشاوره‌ی روابط عشقی‌مِشقی بدم.)

بین تمام کسایی که درباره‌ی محصولات مراقبتی پوستی سوال کرده‌اند، فقط یه نفرشون آقا بوده. دوست پسر یا همسر کدوم‌تونه خدا می‌دونه. خلاصه یکی‌تون قراره خوشحال بشه. 

 

سلطانِ سوالِ خاورمیانه که هر روز با سوال‌های آرایشی و بهداشتی‌ش دانش‌های خودآموخته‌ی هویج‌بیوتی رو به چالش می‌کشه، امروز با سوالش مغزم رو چیز کرد.
یه صلوات محمدی‌پسند بفرستید بابا.
اونقدرها هم که فکر می‌کنید حالی‌م نیست به خدا.
زندگی داره سخت می‌شه کم‌کم.
سوالش رو دیدم می‌خواستم برم تو گلدون بشینم و جیغ بزنم: «می‌خوام به زندگی هویجی‌ام برگردم. دست از سرم بردارید دیگه.»

یعنی هربار که تصمیم می‌گیرم بخشی از اتاقم رو مرتب کنم، به گه‌خوردن می‌افتم.
گفتم خوشیِ تو خونه موندن رو با یه پایان دلچسب، خوش‌تر کنم. به این نتیجه رسیدم بشینم لوازم ارایشم رو دستمال بکشم و نگاشون کنم و یادم بیاد چی دارم و چی ندارم برای مالیدن!
آمار خط چشم‌های رنگی‌ام داشت یادم می‌رفت. آمار ریمل‌هامم. 
تا همین الان که ماتحت‌ام رو بکوبم رو صندلی، داشتم دستمال می کشیدم.
ریمل خیلی چیز باحالیه. کارایی ریمل‌ها (به جز تفاوت جزئی تو فرمولشون)، به مدل فرچه‌شون بستگی داره. فرچه‌های تپل و فشرده، مخصوص بلند و پرپشت‌کردن مژه‌هان. فرچه‌های منحنی‌دار (که یه قوس کوچیک دارن) قدرت فرکنندگی بیشتری نسبت به ریمل‌های دیگه دارند. فرچه‌هایی با دندونه‌های پلاستیکی و جدا از هم، برای جداکردن و بلندکردن مژه‌ها استفاده می‌شن و معمولا حالت طبیعی به مژه‌ها می‌دن. ریمل تو آرایش‌، حکم کفگیر تو آشپزی رو داره. دیدی برای هرکاری یه کفگیر مخصوص هست؟ ولی از دور که نگاشون می‌کنی همه‌ی کفگیرهای دنیا شبیه هم‌اند.

یه نکته‌ی آموزشی هم بهتون بگم تا شما رو بنده‌ی خودم کنم.
اولا که موقع ریمل‌زدن، نباید فرچه‌‌ش رو هی بکنی تو، بیاری بیرون، بکنی تو، بیاری بیرون. این کار باعث می‌شه هوا بره داخل ریمل و زودتر خشک بشه.
بعدم ریمل غلط کرده خشک بشه. اگه خشک شد، یا می‌تونیم آب مقطر (که داروخونه‌ها دارن) یکی دو قطره چکوند داخلش یا ریمل رو قبل از استفاده به مدت یه دقیقه کرد تو یه لیوان آب جون. این کار باعث می‌شه مایع داخل ریمل دوباره نرم بشه و قابل استفاده!
 

بعد از تجربه‌ی داشتن انواع خط چشم‌های رنگی، طوسی، قهوه‌ای، مشکی، زرشکی، بنفش، بنفش اکلیل‌دار، زرد، سبز، آبی آسمونی، آبی کبالت، باید بگم که قشنگ‌ترین خط چشم همون مشکیه، بعد آبی کبالت. یعنی اگه برای اولین بار خواستید تو زندگی‌تون خط چشم رنگی رو تجربه کنید، فقط به آبی کبالت یا مشکی پول بدید. خط چشم قهوه‌ای یا طوسی هم مخصوص اوناییه که می‌خوان آرایش خیلی ملایم و طبیعی داشته باشن و زیاد معلومه نباشه خط چشم کشیدن.
آبی کبالتم تو گوگل سرچ کنید ببینید چه رنگ محشری داره. دیگه هرچیزی رو که من نباید نشونتون بدم. آبی کبالت همه‌چیزش قشنگه اصلا. هرچیزی به رنگ آبی کبالت معمولا دل آدم رو می‌بره، مگه این که خلافش ثابت شه.