تصویرگری از سحر عجمی

6دی...

شد مهم ترین روز سال!

روزی که نفسم توی هوا یخ می زد اما من گرم بودم؛ گرم.

روزی که تمام راه خانه را بدون کاپشن سفیدم راه رفتم و برای خدا بوس فرستادم...

روزی که برف نداشت اما سرد بود، سفید بود ، پر از خاطره بود...

روزی که خیلی ها برایم کم رنگ شدند و ارام ارام محو...

امروز برای خودم یک گوی کوچک رنگی خریدم.

یک گوی کوچک که یک ادم برفی تپلو نشسته است تویش و تکانش که می دهم برف می ریزد رویش.

می خواهم با ادم برفی ام تمام روز های خوب را مرور کنم، روز های خوبی را که بعد از 6دی شروع شد و قبل از ان تمام...

و من قرار است از این به بعد تو را با همه ادم ها اشتباه بگیرم...

 

*تصویرگری از سحر عجمی

نمی دانم چرا خودم را موظف می دانم که به همه لینک های وبلاگم سر بزنم!

ببخشید اگر نتوانستم به همه سر بزنم.این روزها اینترنت را برای خودم جیره بندی کرده ام ،یک ساعت در هفته!

ایهاالناس! من خنگم، اعتراف از این شدیدتر؟! دنبال کد گشتم پیدا نکردم، یکی این کد را خصوصی کامنت بگذراد برایم، اگر ممکن است!