من از تو می ترسم.

از اینکه با شلوارک سفیدت ، بامب بامب توی خواب هایم راه می روی و من زیر پتو می لرزم.

من از تو می ترسم.

از اینکه گاهی دوستم داری و گاهی نه.

از اینکه بامب بامب همه جا تاریک می شود و دست های بزرگ تو جای امنی نیست برای پناه گرفتن.

من از پناه گرفتن در دست های تو می ترسم.

من از همه چیز می ترسم.

وقتی از بلندترین طبقه ها خواب هایم را پرت می کنی پایین.

وقتی لبه ی پنجره با دست های باز راه می روم و تو به من لبخند می زنی.

من از تو می ترسم.

از این که از من نمی ترسی.

از اینکه همیشه ی همیشه ها بامب بامب توی خواب هایم راه می روی.

من از تو می ترسم.

از خواب هایم.

از اینکه دست هایم را می گذارم روی چشم های خرس پشمی ام تا خواب های بد مرا نبیند.

من از تو می ترسم.

من خیلی خیلی خیلی از تو می ترسم.

از اینکه

بامب

بامب

بامب

بامب

بامب

راه می روی توی خواب هایم

و من، ایستاده بر  لبه ی پنجره ، به تو فکر می کنم، به دست هایت...