اقای راننده را دوست دارم. اقای راننده مرد جالبی ست به گمانم. حتی اگر جالب هم نباشد من دوستش دارم. اقای راننده موهای فرفری بلند خاکستری دارد و سبیل های پر پشتی که تمام لبش را پوشانده است.با یک بینی بزرگ خمیده و گونه های استخوانی که شبیه لوتی های زمان شاه شده است. اقای راننده یک پیراهن سفید گشاد می پوشد و دو دکمه بالایی لباسش همیشه باز است و موهای فرفری سینه اش از یقه اش بیرون می زند. اقای راننده همیشه استین هایش را تا می کند و با این که جثه درشتی ندارد همیشه دست هایش را باز می کند و جوری راه می رود که انگار بالا تنه اش یک قدم جلوتر از پایین تنه اش راه می رود. اقای راننده یک شلوار سیاه پیله دار گشاد می پوشد و کمر بند دایره دایره ای اش را محکم می بندد. شلوار اقای راننده شبیه دامن سیندرلا می باشد. من عاشق کفش های تق تقی اقای راننده ام.کفش های تخم مرغی نوک تیزی که پاشنه دارند. اقای راننده با کفش هایش تند تند راه می رود و موهای فرفری خاکستری اش بالا پایین می رود. اقای راننده به کسی نگاه نمی کند. هیچ وقت نگران پر شدن صندلی های ماشین اش نمی شود. توی دنیای خودش غرق است انگاری. اقای راننده از توی ایینه کسی را نگاه نمی کند. غر نمی زند. پسر ها را دعوا نمی کند. خودش را می اندازد روی فرمان و گاز می دهد و جواد یساری گوش می دهد و داوود مقامی و گاهی اهنگ های سیاوش قمیشی را...

اقای راننده شبیه هوای گرگ و میش صبح است با ان موهای خاکستری رنگش. با ان لباس های چرک گرفته ای که هیچ وقت عوض نمی شوند. اقای راننده شبیه صبح های زود می ماند. ساکت است. نه جواب سلام می دهد. نه خداحافظی می کند. اقای راننده شبیه پارک های خلوتی ست که کلاغ ها پاییزی قار قار روی برگ های زردش رژه می روند...

 

شیوا حریری هم به جمع وبلاگ نویس ها پیوست.