از خنده های صورتی به یک عدد ادم لپ گلی بی معرفت

هنوز هم وقتی شروع می کنم به توصیفت غش غش خنده ام می گیرد، دست هایم را می گیرم بالا و چهره ات را روی صورتم تجسم می کنم، می گویم که چانه ات چقدر با چانه ام فرق دارد و لب هایت چه همه دوست داشتنی اند و چشم هایت، که عادت کرده ای همیشه از گوشه نگاهم کنی. اوج می گیرم، شبیه تو دستم را می اندازم روی فرمان تجسمی و ژست می گیرم و از گوشه چشم به خاله نگاه می کنم و غش غش می خندم. می گویم که تو این طوری هستی. کپ می گذارم سرم و می شوم تو. باد می اندازم به گلویم و می شوم تو. نگاهم را تند تند به زمین می دوزم و شمرده حرف می زنم و می شوم تو. غرور توی چشم هایم موج می زند و می شوم تو. غش غش می خندم. نمی دانم چرا. خاله به این همه دیوانگی ام می خندد. کار دیگری جز خندیدن هم می شود انجام داد؟! نه والا. نه بلا. می زنم به سینه ام که :" قربونت برم کپلی من!" و صورتم را جمع می کنم و می گویم :" دیوونه خر!" دیوانه ی خر را دقیقا با تو هستم. این عاشقانه ترین کلمه ای است که این روز ها دلم می خواهد برایت به کار ببرم. دیوانه خر را که می گویم، ولو می شوم روی پای خاله. خاله می زند به پهلویم که :" پاشو ببینم!" خاله ویشگون می گیرد از بازویم. از پهلویم. که این اداهایم را جمع کنم. این اداهایم را جمع نمی کنم. من زنده ام به همین اداهایم. می گویم :" خاله با من ِعاشق کاری نداشته باش!" یعنی جوری می خندد که مطمئن می شوم ایمان اورده به خل بودنم. دستم را می گیرم جلوی دهانم، مثلا که یک بی سیم دستم گرفته ام و دارم رادار می زنم :" از خنده های صورتی به یک عدد ادم لپ گلی بی معرفت، از کپلی شماره یک به کپلی شماره دو، الو الو، صدایم را می شنوی؟! یک عدد دیوانه دارد دلش کپک می زند برای تو..." بعد مثلا بی سیم را قطع می کنم و برایت دست تکان می دهم از ته اتاق خاله، مثلا تو هم داری نگاهم می کنی :" دالی ی ی! یوهو!"
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.