تو ان طرف ایستاده ای. کنار نرده های سفید. تند تند حرف می زنی و لپ هایت تکان تکان می خورد وقت خندیدن. حواست به من نیست. من این طرف نشسته ام. لبخند می زنم. حواسم به تو است. دلم می خواهد وقتی لبخند می زنی ، بیایم و بنشینم توی مردمک هایت. تو بلند بلند می خندی و صدای خنده هایت پرنده ها را می پراند و حواس انگشت هایم را پرت می کند. انگشت هایم گره می خورند توی هم و شانه هایم می ایند بالایی و من فرو می روم توی یک صندلی پلاستیکی ابی.

تو ان طرف ایستاده ای. کنار نرده های سفید. ان جا که تو ایستاده ای خورشید همه ی سایه ها را قورت داده است.

این جا دنیای خنده های بلند بلند است، دنیای دوستی های کشدار مخملی ست، دنیای هیاهوی نارنجی کفش هاست. کفش ها تند تند می گذرند. کفش های قرمز تق تقی از کنارت رد می شوند، تو چشم هایت برق می زند. کتانی های کپل خاکستری می اید می ایستد روی موزاییک خالی کنار کفش هایت. لب هایت تکان می خورند. من نمی فهمم تو چه می گویی. دلم می خواست یک جفت کتانی خاکستری بودم و می ایستادم روی موزاییک خالی کنار پاهایت. کتانی های سفید که رد می شوند، رد نگاهت را می دزدند از حوض دایره ای و این فواره کج و کوله ای که این جا تک و تنها شبیه من نشسته است. کتانی های سفید که دور می شوند، تو می ایی کنار حوض ابی، دست های درشتت را می گیری زیر قطره های این فواره کج و کوله و نفس های عمیق می کشی. من به فواره ی اب حسودی ام می شود که قطره هایش می نشیند کف دست هایت. من اگر فواره اب بودم، قول می دادم خیس از اب ت کنم. اگر حوض اب بودم، قول می دادم یک عالم ماهی قرمز داشته باشم برای تماشا کردن.

تو ان طرف ایستاده ای. هیچ وقت هم نمی ایی این طرف. کنار این صندلی های ابی. اگر بیایی همه چیز خراب می شود. اگر بیایی من دفترم را می بندم و دیگر نمی توانم این طوری دایره های کوچک و بزرگ بکشم. تو بهتر از تمام دایره های دنیایی، با ان شکم گردالی و لپ های چاقالویت. تو بلدی از تمام دنیا دو دایره کوچک و بزرگ باشی و چهار خط ساده و یک لبخند گشاد توی دفتر یادداشت صورتی ام. تو بلدی بهانه ی کوچکی شوی که گنجشک کوچکی بیاید و توی سینه ام ساکت و ارام بنشیند. تو می توانی شعر کودکانه ای شوی برای لحظه های تنهایی ام.

تو ان طرف ایستاده ای. کنار نرده های سفید. کفش های قرمز تو را می دزدند و می برند پشت ان دیوار ها. پشت ان ساختمان هایی که تا اسمان رسیده اند. می برند به سرزمین های دوری که من نمی شناسم. غصه نمی خورم. برای ادم چاقالوی توی دفترم یک پروانه می کشم. دفترم را می بندم. فرو می روم توی صندلی ابی ام. عینک می زنم.شانه هایم را می دهم بالایی. دفترم را می چسبانم به سینه ام و با موزاییک لق زیر پایم تق توق بازی می کنم...