بیش فعالی= درس گوش ندادن= مریض بودن= قرص مصرف کردن = خندیدن= ...

بوق بوق...
گوشی اش را که جواب می دهد حس می کنم یک نوجوان 14-15ساله پشت خط دارد با من حرف می زند.انقدر خوشحال است و می خندد که کمی شوکه می شوم.اما به روی خودم نمی اورم و من هم می خندم،درست مثل خانم دوست فاطمه...
خانم دوست فاطمه دبیر المپیاد زبان انگلیسی ام بودند و البته معلم سال اول و سوم دبیرستان هم!(یعنی اول به خاطر المپیاد بود که دوست شدیم و بعد که معلم زبان انگلیسی ام شد دوست تر شدیم!!!)
بعد خانم دوست فاطمه هی حرف می زند،از این گلایه می کند که من خیلی بی معرفتم و امسال این اولین باری بوده که با او تماس گرفته ام، به دیدنش نرفته ام و فقط اس ام اس زده ام...
بعد من می خندم و می گویم:" شرمنده ام!" (به نظرم شرمنده ام بهترین واژه است برای خلاص شدن از بعضی از موقعیت هایی که به وجود می اورند برای ادم!)
خانم دوست فاطمه می گوید صدایم بزرگ تر شده است، و وقتی می گوید هر روز توی راه مدرسه مرا می بیند چشم هایم اندازه در قابلمه می شود! بعد می خندد و می گوید:" فکر می کنی دارم دروغ می گم،من هر روز می بینمت فریبا!" و بعد ادامه می دهد:" تو اونقدر تند تند راه می ری و سرت پایینه که اصلا متوجه من نشدی که پشت سرت راه می ام!" (قابل توجه دوستان که من خیلی دختر سر به زیریم هااااااا) بعد بلند می خندد و می گوید:" حالا می فهمم وقتی بهم گفتی هیچ پسری دنبالت نمی افته دلیلش چیه؟! بیچاره ها جرات نمی کنن!..."
می خندم،بعد هی فکر می کنم که یک سال با خانم دوست فاطمه هم مسیر بودیم و من اصلا متوجه نبودم.
خانم دوست فاطمه می گوید:" درس می خونی فریبا!" می خندم و می گویم:" درس چیه خانم؟! می خوام ازدواج کنم!" بلند بلندمی خندد و می گوید:" اخه کی می اد تورور بگیره!" می خندم :" اگه دعوت کنم می اید؟!" با تعجب می پرسد:" کجا؟!" می گویم :" خب عروسیم دیگه!" بعد جدی می گوید:" واقعا؟!" می خندم، و خانم دوست فاطمه همین طور که می خندد می گوید:" من که گفتم هیشکی با تو ازدواج نمی کنه!"
خانم دوست فاطمه هر سال این حرف را به من می زند و بعد می گوید:" شوخی می کنم ها!"
چقدر دل خانم دوست فاطمه از من پر است،می گوید من خیلی اذیتش کردم، همش حرصش می دادم با شیطنت هایم و این که سر کلاس اصلا به درسش گوش نمی دادم، مدام حرف می زدم و هی می خندیدم،هی می خندیدم، بعد می گوید :" منتظر رتبه ات تو کنکورم، می خوام ببینم رتبه چند زبان رو می اری؟!" و ادامه می دهد:" تو خیلی حرصم دادی، ایشالا اگه زبان هم تدریس کنی یه کلاس دانش اموز مثه خودت گیرت بیفتن تا بفهمی من چی کشیدم!" بلند می خندم و می گویم:" خانم جان ، نفرین نکنید دیگه!"
ما حرف زدیم با هم، خیلی زیاد،خیلی خیلی، از همه جا... و چقدر دل خانم دوست فاطمه پر بود از دست شیطنت هایم!
می گویم:" من هر چی بزرگ می شم شیطون تر می شم، سر به هواتر! درسم نمی خونم،شعر می نویسم، داستان، و کیف می کنم واسه خودم!" بعد خانم دوست فاطمه خیلی جدی می گوید: " فریبا یه دکتر برو، فکر کنم تو بیش فعالی داری ها،قرص مصرف کنی درست می شی! باور کن راست می گم!" و من می خندم، به اینکه چقدر مریض بودم و خودم خبر نداشتم، بعد خانم دوست فاطمه برایم شرح می دهد که بیش فعال ها دو دسته اند، ان ها که همه را اذیت می کنند با کارهایشان و هی خراب کاری می کنند، انهایی که اصلا تمرکز ندارند...
و من هر چقدر فکر می کنم می بینم راستی راستی جز هیچ دسته ای نیستم، من جز مسعود و مامان و بابا و فریده کسی راحرص نمی دهم(!!!!!!) و خوب می توانم روی کارهایی که بهشان علاقه دارم تمرکز کنم، به خانم دوست فاطمه می گویم:" خب خانم اگه من مریض بودم که نمی تونستم تمرکز کنم و شعر بگم، اینقدم رتبه نمی اوردم..." می گوید:" حالا تو برو دکتر!"
می خندم! بعد خانم دوست فاطمه می گوید:" من هر چی راجع به شاگرد هام بگم درست در می اد، تو تمام سال های تدریسم همین طور بوده!!!" می گویم:" چه خوب، روانشناسیتون پس خیلی خوبه!" می گوید:" اره خیلی خوب! همیشه درست می گم!"
...

خیلی جالب بود برایم! حرف زدن با خانم دوست فاطمه و اینکه بعد از سال ها متوجه شدم بیش فعالی دارم(!!!!!) و باید قرص مصرف کنم، ان هم به خاطر اینکه سر کلاس انگلیسی به درس گوش نمی دادم و به خاطر...
اینکه بقیه خیال کنند ادم ناراحتی روحی دارد جالب است،نه؟!( بیش فعالی ناراحتی روحی ست دیگه ، نه؟!)
پ.ن:
من از این یادداشت های بی سرو ته سر در نمی اورم اما این دلیل نمی شود که پیشنهاد نکنم که این نوشته ها بخوانید دلیل می شود؟!
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.