داشت نقاشی می کشید. دستمال خیلی نرم بود و نوک خودکار گیر کرده بود. یک تپه کشید با خانه ای که بالای ان تپه بود. در خانه زنی به خواب رفته بود. ردیفی از درخت های بید نابینا خانه را در میان رگفته بودند. بید های نابینا بودند که دخترک را به خواب برده بودند.

دوستم گفت :"وای خدا، بید نابینا دیگه چیه؟"

"یه درختیه که خیلی شبیه بیده."

گفتم:" من هیچ وقت چیزی ازش نشنیدم."

دخترک لبخندی زد و گفت :" برای این که من خودم اونا رو خلق کردم. درخت های بید نابینا گرده خیلی زیادی دارن و مگس های ریزی که اغشته به این گرده ها هستن داخل گوش دختره می خزن و اونو به خواب می برن."

دستمال دیگری بیرون اورد و عکسی از یک بید نابینا کشید. بید نابینایی به اندازه یک آزالیا. درخت شکوفه کرده بود و برگ های سبز تیره ای داشت که مثل دم مارمولک شکوفه ها را در میان گرفته بودند. بید نابینا اصلا شبیه یک بید واقعی نبود.

دیدن دختر صد درد صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل / هاروکی موراکامی / نشر ثالث