می‌ترسم کم‌کم به جایی برسم که نتونم زندگی رو بدون غرهای مامانم و تلخی‌های بابام تصور کنم.
الان می‌تونی هویجکم؟ دو تا تصور کن خاله ببینه.


یکی از سوال‌های جدی‌م اینه که مامانم انرژی و توان این همه حرف و غرزدن رو از کجا تامین می‌کنه؟
چطوری می‌تونه هر روز و هر ساعت غر بزنه و خسته نشه؟
ساعت‌ها پای تلفن حرف می‌زنه. یک نفس و تند و بی‌وقفه. ساعت‌هایی هم که پای تلگرام یا تلفن نیست در حال جویدن مغز منه.
دلم می‌خواد ذوب بشم و تو مبل فرو برم. تو تخت فرو برم. تو زمین فرو برم. گوش‌ها و شنوایی‌م رو از دست بدم. تو سکوت و خلاء غرق بشم و دیگه صدای غرهاش رو نشنوم.