مامانم می‌گه «تو اهمیتی نده چی می‌گن.» و ادامه می‌ده «باز خدا رو شکر با دورکاری تو موافقت کرده‌ند. اگه مجبور بودی بری سرکار که نمی‌تونستی کارت رو پیش ببری.»
 

من اون‌جایی خدا رو شکر می‌کنم که حتی یه درصد احتمال ندادی از شغل تخمی‌ و مسوم‌ام استعفا داده‌م.
وقتی مامانم احتمال نده، بابام هم همچین احتمالی از ذهنش عبور نمی‌کنه.