یکی از دلایلی که باعث شد سالها (از ۱۷ سالگی) اینجا بنویسم، این بود که کامنتها رو بستم و ناآگاهانه این بستر رو برای خودم فراهم کردم بدون ترس از قضاوتها و تحت تاثیر قرارگرفتن نظرات و افکار زودگذر دیگران، بنویسم و رها باشم. فکر میکنم به شما هم این فرصت رو دادم تا بخونید، قضاوت کنید و نظراتتون پیوسته در حال تغییر باشه، بدون «جبههگیری» و «اجبار» یا «تحمیل» و «حمایتِ» دیگری، کاملا به انتخاب خودتون اینجا رو بخونید و به یه «شناخت» کلی از من و زندگیم «در طول زمان» برسید. کلمات توی گیومه خیلی مهماند. شناختی که نه براساس گفتههای «دیگری»، بلکه در طول زمان از مجموعه افکار و احساسات کسی حاصل شده باشه، اعتبار داره و تکیهکردنی. میشه رو اون «شناخت»، فارغ از مثبت یا منفیبودنش، حساب باز کرد و تو ذهن بارها بهش استناد کرد.
شما یادتون نمیآد. روزگار دوری، یکی از آزارهای اینترنتی، کامنتگذاشتن تو وبلاگ دیگران بود. پسری که اتفاقا یکی از دوستان مشترکمون بود و اختلال روانی (جدی مشکل شخصیتی داشت و تحت درمان بود و بعدها کارش به درمان با شوک الکتریکی رسید و اتفاقا نویسندهست و اثر چاپشده هم داره) داشت، یکی از تفریحات و کارهاش این بود که با اسمهای مختلف برامون کامنت بذاره. حرفهایی نسبت میداد که برای ذهن نوجوون و دستنخوردهی اون روزها سنگین بود. پیشنهادهایی میداد که حتی معنیشون رو نمیدونستم و از ترس قضاوتشدن مجبور بودم از گوگل کمک بگیرم برای فهمیدن.
بعدها پا رو از دنیای مجازی فراتر گذاشت و پیشنهادها و التماسهای جنسیش به دنیای واقعی نشت کرد و در قالب اساماس و زنگ مطرح شد.
متاسفانه دنیای واقعی و مجازی پر از آدمهایی از جنس این شخصاند. زندگی تو ایران هر روز سختتر و ناامیدکنندهتر از قبل میشه و تمام این سختیها تودهای از «خشم» و «حسادت» و «نفرت» شده تو دل آدمها. همهی ما حق داریم خشمگین و غمگین و ناامید باشیم، اما حق نداریم دیگری رو مورد اصابت گلولههای نفرتمون قرار بدیم و با سمپاشیهای هر روز و همیشه آخرین خردهبازماندههای «امید» رو از بین ببریم.
«درک» و «فهم» این که بیرون از این دنیای مجازی، اون بیرون، تو ذهن و قلب آدمها چه کثافتی در جریانه، «سهمگین»ه.
تنها دفاع من تمام این سالها برای محافظت و مراقبت از خودم «نفهمیدن» بوده. نمیخوام بفهمم تو قلبتون، تو ذهنتون، تو فکرتون چی میگذره. هر چی میگذره برای خودتون باشه. هر قضاوت و درک و دریافتی دارید برای خودتون. هر حس دوستداشتن و نفرتی که دارید، باز هم برای خودتون.
این که من و تفکرات و فعالیتام و وجود و حضورم کدوم احساس رو در شما برمیانگیزه و بیدار میکنه، باید درون خودتون جستوجو کنید. من فقط یه «محرک»ام مثل هزار محرک دیگهای که تو زندگیتون جریان داره و آگاهانه یا ناآگاهانه انتخابش میکنید...
هر کسی از ذن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
میدونید چی میگم؟
بعضیهاتون میدونید و درک و فهم همون چند نفر معدود برای من کافیاند...