شاعری که شعر نمی نویسد.
چند سال پیش
مجموعه کتابی نوشتم درباره دختری به نام "پوِلک"، مجموعه ای که در سوئد
هم منتشر شده. در این پنج کتاب پولک با کله شقی تلاش می کند شبیه پدرش باشد، پدری
که قهرمان اوست. به عنوان یک خواننده، قلب تان به دهن تان می آید وقتی که این
موضوع را متوجه می شوید، آخر پدر پولک مواد مخدر مصرف می کند و هیچ کاری هم در
زندگی نکرده ، اما ادعا می کند که یک شاعر است. شاعری که شعر نمی نویسند. پولک نمی
تواند در برابر معمای پیچیده وجود پدرش مقاومت کند. او می خواهد پدرش به دنیا نشان
بدهد واقعا کیست، و تلاش می کند او را به نوشتن وادار کند. برای آن که به هدفش
برسد هم، شروع می کند به مطالعه پدرش. سعی می کند جهان عجیبی را که پدر در آن
زندگی می کند بفهمد. پولک حتی برای یک لحظه هم نمی خواهد "خودش" باشد،
این فکر حتی به ذهنش نمی رسد. تنها چیزی که می خواهد این است که پدرش کسی باشد که
می گوید هست : یک شاعر. پس خودش شروع می کند به نوشتن شعر تا به پدرش نشان بدهد
چقدر هویت او به عنوان یک شاعر برایش مه است. پولک شعر می گوید تا پدرش را به
نوشتن تشویق کند. او شعر می گوید تا برای پدرش مهم شود : این انگیزه نوشتن اوست. و
بعد در کمال تعجب متوجه می شود که خودش یک شاعر است. اما این فقط یک اتفاق است.
نیاز عاجزانه او برای این که وجودش برای کسی مهم باشد، در این مورد پدرش، او را به
حرکت وا می دارد.
بخشی از متن سخنرانی خوس کایر هنگام دریافت جایزه آستریدلیندگرن
* عروسک سخنگو، شماره257_258، ترجمه رویا زنده بودی.
+ نوشته شده در ساعت توسط
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.