به افتخار ورودت نه پر عقاب آتش زدم نه دم موهایم را با چاقوی قدیمی پدرم بریدم. عمیق‌ترین لبخند‌ها، نرم‌ترین عشوه‌ها، مردمک‌هایی که قل می‌خورند گوشه‌ی چشم، شانه‌هایی که بالا می‌آیند و گله‌ی گوزن‌هایی که در آفتاب طلایی یورتمه می‌روند  و نسیمی که می‌وزد و می‌وزد و می‌زود و عطر گل‌های وحشی را به همراه دارد آیین من است برای این که مقدمت را مبارک بدانم.

مبارکی برای من.