آیا این شنبه، شنبه‌ای‌ست که مرا به سوی رویاهام راهنما می‌شود؟

پاسخ یک «نه» محکم است. این شنبه هم مانند همه‌ی شنبه‌های نفرت‌انگیز دیگر است که من رغبت ندارم ریخت همکارانم را ببینم و به دیالوگ‌هایشان گوش بدهم و هی کارهایم را روی برگه‌های یادداشت کوچک بنویسم تا فراموش نکنم و منتظر عدد پنج عزیز باشم. پنج عزیز را که عقربه‌ها نشانم بدهند و من یک مسیر تکراری را برای هزارمین بار طی کنم تا به پناهگاه برسم: خانه.