تک چشم هم صدایم می کنند چون خودم و بیشتر دخترک های توی نقاشی هایم فقط یک چشم ِ آشکار داریم.

از همان بدو تولد موفرفری ای با پوست سفید و چشمان سرخ و همیشه اشکی و دور پف کرده بودم و حالا هم که 20 سال گذشته همین ثبات را حفظ کرده ام.

هنوز منتظرم استادی که سه سال پیش با هوشمندی ِ تمام فهمیدم یک خون آشام است بیاید و نیش های بلند پنهانش را توی گلویم فرو کند تا پس از آن زندگی ام را به عنوان ومپایر ادامه دهم.

از علاقه مندی هایم می توان به چپاندن سرم توی بغل حیوانات پشمالوی متوسط الی گنده و حلقه کردن دست هایم دورشان موقع خواب اشاره کرد.

احتمالا توانایی عجیبی توی جذب پسرک های شاعر دارم, اگر کسی حاضر به طاق زدنش با توانایی ای حتی 10 درجه پایین تر باشد با کلّه معامله را جوش میدهم *_*

رویایی که توی سرم دارم راه انداختن بیمارستانی با سیستم سریال گریز اناتومی با همان روابط دوستانه ی قشنگش است و کار های گُنده کردن توی همان بیمارستان با همان آدم های صافی که توی قلب و زندگی ام نفوذ خواهند کرد.