بیوگرافی-۷۷

فاطمه هستم ، ملقب به فاطی ،فَتَطَی(حاصل یک اشتباه تایپی)،فاطی ندوشن و نظیر اینها

شهرت:والا من متعلق به همه ام ولی شهرتم به زرافه ی درازی هست که کاکتوس میخوره!!

وسیله ی هنری:عینک ریبون اصلُم

کار:تا ساعت۶صبح بیدارم و از ۶:۰۱دقیقه تا ۱۵:۰۰عصر میخوابم و به هیچ وجه از تختم دل نمیکنم مگر خبری از پیتزا باشد.

حالت:چیز خاصی نیستم،یه فرد جامد که کش اومده(شما بخون درازه)

لقب مدرسه ای:شُمپُت،نیش باز ،بهم دلقک کلاس هم میگن ولی من میگم خودتونید.

علایق:مادر بیا بشین که نمیدونم از کدومش بگم؛از هر بازیگر و والیبالیستی که لقب «اوووف»به او نسبت گیرد و ساختمان های قچنگ و دلربای زاها حدید بگیر تا چرخ تایر فولکس واگن قرمز

شغل فرعی:چرخیدن در تلگرام و تمام وقت خود را در ان تلف کردن

شغل نیمه شب:در یخچال را باز کردن و گیج طور به ان نگاه کردن سپس بستن آن
اگه چیزی بود که ورمیدارم میخورم

تیپ:هر چی دم دست م باشه و نیاز به اتو کردن نداشته باشه و ترجیحا رنگ هاشون هم با هم ست باشه،قربون دستتون

مکان تحصیل:همه جای سمپاد سرای من است:/

عرض دیگری نیست :)
شماره کارت رو بدم؟؟

بیوگرافی-۷۶

فاطمه هستم ، ملقب به فاطی ،فَتَطَی(حاصل یک اشتباه تایپی)،فاطی ندوشن و نظیر اینها

شهرت:والا من متعلق به همه ام ولی شهرتم به زرافه ی درازی هست که کاکتوس میخوره!!

وسیله ی هنری:عینک ریبون اصلُم

کار:تا ساعت۶صبح بیدارم و از ۶:۰۱دقیقه تا ۱۵:۰۰عصر میخوابم و به هیچ وجه از تختم دل نمیکنم مگر خبری از پیتزا باشد.

حالت:چیز خاصی نیستم،یه فرد جامد که کش اومده(شما بخون درازه)

لقب مدرسه ای:شُمپُت،نیش باز ،بهم دلقک کلاس هم میگن ولی من میگم خودتونید.

علایق:مادر بیا بشین که نمیدونم از کدومش بگم؛از هر بازیگر و والیبالیستی که لقب «اوووف»به او نسبت گیرد و ساختمان های قچنگ و دلربای زاها حدید بگیر تا چرخ تایر فولکس واگن قرمز

شغل فرعی:چرخیدن در تلگرام و تمام وقت خود را در ان تلف کردن

شغل نیمه شب:در یخچال را باز کردن و گیج طور به ان نگاه کردن سپس بستن آن
اگه چیزی بود که ورمیدارم میخورم

تیپ:هر چی دم دست م باشه و نیاز به اتو کردن نداشته باشه و ترجیحا رنگ هاشون هم با هم ست باشه،قربون دستتون

مکان تحصیل:همه جای سمپاد سرای من است:/

بیوگرافی-۷۴

شیرینم ولی بهم میگن شَکَر یه گوساله ای هم هست بهم میگه شرک
از وقتی یادم میاد چتری داشتم
عاشق سیاستم و همینکه بشینم تحلیل کنم قضایا رو( درِ جا نونی را باز می کند)
من،
خخخدااااای چسناله م :| ینی امکان نداره یه اتفاقی بیفته من نیام عر بزنم..پشت بندشم یه خون گریه ای میزنم که نمیگم میترسم ناراحت شید همین الان یه قطره اسک کوچولو جم شد گوشه ی چشمم(یک کف دست نان برداشته مچاله کرده همچنان ک دماغش را میکشد داخل دهانش می گذارد)
تف تو ریا باشه ولی میگن خیلی خوشگلم همین حملات تروریستی چن روز پیش به عشق من بوده‌
یه عده بزغاله میگن خسیسم مام شنیدیم فقط، شمام بشنویدُ باور نکنید
تعریف از خود نباشه ولی تی ام بکس اهنگ دافی جونو برا من خونده ی جاش هست با عرض شرمندگی ولی میگه دافی جون چقد شیرینی میرینی (روم سیاه ولی بخدا همینو میگه) اینجاشو نمیدونم خیلی با ابهام حرف زده شایدم این قسمت منظورش من نباشم بازم نمیدونم قول نمیدم

بیوگرافی-۷۵

یحتمل مهران ترین پرندِ دنیا ام،به این صورت که همه معتقدن خدا منو امتحانی ساخته،بعد دیده آخ آخ چه افتضاحی شد..تنظیماتو شیفت دیلیت کرده..
نقاشی و تصویر سازی و ساز زدن و زبان یاد گرفتن و کتاب خوندن و یه عالمه کار دیگه هست که دوست دارم،ولی معمولا مفیدترین کاری که در این راستا میکنم اینه که یه گوشه پخش شم و به دیوار زل بزنم
توی پلی لیستم ممکنه بعد از شجریان یه دفعه خوشگلا باید برقصن پلی شه،وسط درس خوندن ممکنه به پشم زیر گلوی ببر آیندم فکر کنم و ..
همینقدر ذهنم به هم ریخته اس که همیشه به این نتیجه میرسم جای درس خوندن برم مرده شور شم،ولی پیشنهاد خواهرم اینه که بریم با مایکل جکسون آهنگ بندری بفروشیم
میگن در عین بی مغزترین بودن،منطقی ترینم..بی خیال ترینم تو زندگیم..شما منو به قصد کشت بزن،نه ناراحت میشم نه عصبی..ولی جرئت داری آب و بیخودی جلوم باز بذار..آخ از اون روز
از بچه ها متنفرم،ولی به طرز نفرت انگیزی بچه ها عاشقم میشن..آخرش راه اینویزیبل شدن و پیدا میکنم و در حالی ک جیغ میزنم و ناپدید میشم

بیوگرافی-۷۳

چون پنجمین فرزند خانواده ام، دیگه دم دست ترین اسمی که به ذهنشون رسیده برام انتخاب کردن.
چشمای سبزم خیلی جلب توجه میکنه.اما توی چشمام رنگین کمون مخفی کردم که فقط اونایی که خیلی دوستم دارن متوجهش میشن:)
قراره پزشک یه روستای دورافتاده بشم، یا جهانگردی که شب ها تو خونه های گلی، کلبه های حصیری یا بالای درخت میخوابه.
مدت هاست دنبال مغازه ی سمساری استرس فروشی ام.تا در ازای استرس هام بهم آبنبات چوبی بدون آدامس بدن.
خیلی بی نظمم.دلم میخواد هفته ای یک بار برم خرازی و پودر پرواز بخرم. نمیخوام پرواز کنم ها! میخوام بپاشم روی وسایل اتاقم تا توی هوا معلق بشن.بلکه اتاقم جای خلوت تری بشه برای زندگی! از بیماری بلد نیستگی فیزیک رنج می برم و خوب میشد اگه میتونستم از خرازی معجون نامرئی کن بخرم بریزم توی غذای تمام مسئله های فیزیک جهان.
من توی یه کهکشان زندگی میکنم که پر از ستاره های آبی و خنگه:)

بیوگرافی-۷۲

وقتی بچه بودم دوتا خرگوش داشتم و گربه کبک‌هامو خورد.
عاشقِ آسمونم و با بتلجوس(پرنورترین ستاره‌ی صورت‌فلکیِ شکارچی :) ) زندگی میکنم.
همه‌ی زندگیم ممنونم که شعرا وجود دارن و وقتی آنه‌شرلی و عقایدِ یک دلقک تموم شدن ناراحت شدم چون هنوز می‌خواستم بخونمشون.
دارم برنامه‌نویس و نوازنده میشم و میخوایم بعد از اینکه یه شب تو کویر خوابیدیم و تو اون کافهه تو پاریس که کوچیک و سفیده صبحونه خوردیم، تو یه دشتِ کلزا تو اسپانیا با اسبای خوشگلمون بریم و بریم و تو خورشید محو شیم...

بیوگرافی-۷۱

اسمم صوفیاست. صوفی صدام میکنن.
پونزده سالمه. کرم کتابم و اگه تا فاصله یک فرسخیم کتاب ببینم، یک ثانیه ای دخلشو میارم!
گاهی از توی در و دیوار مغزم رفقای عجیب و غریبم میان پیشم و منم مینویسمشون. دیگران به نوشته هام میگن داستان.
از نوک قلمم شعر هم میچکه. منم نمیزارم حتی یه قطرش از دستم بره!
اوه راستی، من نوازنده خیس ترین و تُف مالی ترین و دهنی ترین ساز دنیا هم هستم. ساز دهنی! بهت گفته بودم که هر کدوم از کهکشان ها توی یکی از سوراخای سازم قایم شدن؟ منم توشون فوت میکنم تا کهکشانا بریزن بیرون. واسه همینه که وقتی ساز میزنم، تو صدای ستاره ها رو میشنوی!
یه رفیق یه چشمِ سیاه دارم که خیلی حافظش قویه! با هم قشنگ ترین صحنه های دنیا رو نگاه میکنیم. ولی من یادم میره و اون یادش میمونه. هر وقت هم که بخوام، دوباره نشونم میده! گاهی ساعت ها با هم خاطره بازی میکنیم و کیف میکنیم!
از ده سالگیم عاشق فلسفه ام! یادمه دوازده سالم بود، که توی خیالم با افلاطون رفیق شدم. یه عکس یادگاری سه نفره هم با افلاطون و سقراط دارم. (نمیدونم چرا هر کی عکسمونو میبینه میگه نقاشی قشنگیه! :/)
من پونزده ساله که دارم توی این دنیای بنفش و قاطی پاتی و پر سروصدا زندگی میکنم:
"دنیایِ صوفی"!

بیوگرافی-۷۰

مینّا‌ هستم ولی کبری میگن بهم

با توجه به استاندارد قد در آسیا به زمین نزدیک‌ترم
از کل دنیا یه ابرنگ ۲۴ رنگ و یه ویولن دارم
میتونم با ویولن صدا آژیر پلیس دربیارم (آبرنگم فقد جنبه دکوری داره)
چاقم و لباسای بزرگ که رو‌ تنم‌ زار بزنه میپوشم که چاق‌تر دیده بشم
همه چیو سبز میبینم...
عاشق ریاضی هستم...
دوست دارم‌ همه چیزم ساخته‌ی دست خودم باشه
توم یه ‌پیرمرد خسته دارم که دوس داره تنهایی بره پارک و چایی بنوشه

بیوگرافی-۶۹

هانا صدام میزنن. روز اول مدرسه فکر کردم هرکی مدرسه بره یه اسم جدید بهش میدن، منم شدم خاطره.
میدونم ژاپنی ها منو جهت کارهای تحقیقاتی جای بچه مرده خونواده فعلیم گذاشتن و یه روزی میان و زندگیمو بهم پس میدن.
نشون به اون نشون ژاپنیم که چشامو با کارد کند بریدن.
تو زندگی قبلیم رقاص دوره گرد بودم و "ر" هارو "غ" تلفظ می کردم.
دوران تحصیلم رو "مسیر اشتباهی" می خونم چون لای کتاب شیمی و زیستم رمان قایم می کردم.
به وفور عاشق شدم و چرا دلم آبدیده نمیشه؟ نمیدونم.
تکه ای از من تو فیلم the funtain جا مونده.
صدای ادیت پیاف حسرت های زندگیمو برق میندازه.
شغلم بافنده اس. خیالبافم.
27 ساله تلاش می کنم اون چیزی که ارزشش رو واسه به دنیا اومدنم داشته، پیدا کنم.
به دست آوردنم سخت نیست،راحت میشه با فیلم و کتاب خرم کرد.
علاقمندی شامل خوشمزه ها میشه ولی نمیدونم چرا لقبم اسکلتیه.
و آخر از همه میدونم روزی اونیکه بوی درخت کاج میده میاد و زندگیمو کریسمس میکنه. تا ابد که نمی تونه گورش رو گم کنه، می تونه؟
پ.ن: اگه برنده شدم لطفا به من یه سنجاب ماهی عزیز با امضای نویسنده بدین
(امیدوارم یه روزی تو قسمت تاریخ ادبیات کتب درسی بیوگرافی بهتری ازم بنویسن)

بیوگرافی-۶۸

راستش رو بخواید فکر میکنم من یه آدم عادی نیستم.خودم هم زیاد مطمئن نبودم اما یه روز وقتی خیلی کوچیک بودم و با خواهر بزرگم رفته بودم مزرعه تا هویج و سیب زمینی درو کنیم صدای یه کرم خاکی رو شنیدم که داشت با بچه هاش سر اینکه بدون اجازه از خاک رفتن بیرون دعوا میکرد و میگفت ممکنه جونتون به خطر بیوفته.اولش برام عجیب بود ولی وقتی دقت کردم دیدم که صدای موشی که دیشب دم یه گربه رو به سیم برق گره زده بود و فاتحانه داشت اینو برای دوستش موش کور تعریف میکرد رو هم میشنیدم.

من فقط صدای حیوون ها رو نمیشنوم.مثلا وقتی در یخچال رو باز میکنم صدای ته دیگ مغرور ماکارونی رو میشنوم که میگه کاش منو نخوره و صدای موز تنهایی رو میشنوم که میگه ترجیح میدم به شیر موز تبدیل بشم تا اینکه این دختر چاقالو همینجوری منو گاز بزنه.من حتی صدای ماشین های مدل بالایی رو میشنوم که توی خیابون های شلوغ دارن به ماشین های مدل پایین تر فخر میفروشن.

من صدای اجاق گاز،عروسک ها،جعبه مداد رنگی قدیمی و قلک خرسیمو هم میشنوم و چون یه بار توی 8 سالگی شنیدم که تختم از اینکه مجبوره هر شب وزن سنگین منو تحمل کنه ناراحته شب ها روی زمین میخوابم.

بیوگرافی-۶۷

من یه زندانی سلول انفرادی ام. شاید فک کنین که تنهام اما با موش و سوسکای اینجا خیلی رفیق شدیم.
سوسکه بعضی شبا راهشو گم میکنه و سر از رو شکم یا زانوی من در میاره. من ناراحت نمیشمو میشم و میزارمش در خونش که زیر تختمه. بالاخره هوا تاریکه هر سوسک دیگه ام بود گم میشد. تازه وقتی سه ماهه حموم نرفتی نباید انتظار داشته باشی پروانه روت بشینه!
من چند ماهی هست که اومدم اینجا اما دقیقشو بخواین باید از موش بپرسین اون حواسش به همه چی هست داره بالاخره بابا میشه دیگه. شبا صداشونو میشنوم که دارن اسم انتخاب میکنن از منم خواستن که اسم یکی ازتوله موشارو انتخاب کنم و پدر خونده ی ۷تاشون شم. خیلی خوشحال شدم اما مسئولیت سنگینیه هنوز تصمیم نگرفتم!
غذای هرروز اینجا یه دونه نون خشک کوچولو با یه بند انگشت پنیر واسه صبونه- که من با موشه قسمتش میکنم- ، یه سوپ بدمزه که که بش میگن سوپ پنبه ای واسه شامه. شاید باورتون نشه اما اینجا تنها چیزی که نداره اب خنکه!!

من قراره تا وقتی که ماه و خورشید به هم برسن اینجا بمونم پس زندگیم همینه به گمونم.

بیوگرافی-۶۶

مَمَدم
ممد ژاپنى
ولى خالم بهم ميگه ممل آمريكا(خدايي خيلييي حال ميكنم)
تو فيلم كندو بهروز وثوقي يه ديالوگ داره من بهش ميگم بيوگرافي(شما هر چى دوس داري بگو)
ميگه:
خیلیا منو زدن ... پاسبونا ... شوفرا ... پارچه فروش های کوچه مهران ... آدمای ممل ارباب ... سیاهی های کوچه سرخپوستا ... می دونی ... همیشه بعدِ یه کتک خوردنِ مفصل یه جوری میشم ... مثل آدمی که خارش داشته باشه و حسابی بخاروننش ... از دردش خوشم میاد ... مثلِ این می مونه که حکمِ مرخصیمو امضا کرده باشن....
(بعد رضا كرم رضايي خدا بيامرز ميگه:)ميزنن داغونت ميكننا،من نميدونستم تو انقَذه كله خرى.
،
،
اينجاشو خودم ميگم كه نگين نگفت
ممد ژاپني رو به كرم رضايي
،
،
واس چي انقد تو دل منو خالي ميكني
آخه تو چي ميدوني كورِسگ
از بس زدن تو سرم دُمبل دراوردم
از بس دو اومدم و هيچ غلطي نكردم حالم از خودم بهم ميخوره.

پايان

تيتراژ

بیوگرافی-۶۵

خصوصیات بارزظاهری:همیشه تو عکسا دماغم بلندتر ازخود واقعیش میفته
دستاو ناخونام کشیده و خوشگلن مثه عکسای رو لاک پاک کن ها
دندونام به هیچ روشی سفید سفید نشدن!
ارنج و زانوهام همیشه یه لایه سیاهی پوست مرده دارن روشون
بیماری ها:جاهایی از بدنم ک زخم میشه یادرد میگیره هی فشار بدم تابدتر درد بگیره
گاز گرفتن لبم تا سرحدخون اومدن
تو دششویی هی برگردم پشتمو نگاکنم ببینم جنی چیزی نباشه
شبا تو تاریکی قیافه مو تو اینه ترسناک کنم از الکی و بترسم راستکی
بشینم پیشبینی کنم تیکه انداختن های بقیه رو،و براشون جواب دندان شکن پیداکنم!
دست کردن تو دماغ و پرتاب کردن در خاک گلدان و بررسی رشد گلدان مذکور نسبت ب سایرین
اهداف:تبدیل شدن بدنم به بدن مدل های لاغرمردنی زارا و منگو
یادرمورد چیزی اطلاعات نداشته باشم،یا ناقص نباشه دونسته هام درمورد موضوعی
توزندگی بعدیم بامنصور ضابطیان ازدواج کنم!

بیوگرافی-۶۴

مريم استم
اسم خودمو گذاشتم ماروآل
من سه تا چشم دارم همه ام ميدونن پس فك نكن سومي پس سرمِ و اين يه رازه!(بچه زرنگ)
از علايقم اينه كه دنيا رو بعضي وقتا با چشم سومم ببينم!
هميشه فك ميكنم بلاخره يه روزي وقتي در كمدمو باز كنم پشت لباسام يه در ميبينم كه از اونجا ميرم كه يه ماروآل در سرزمين عجايب بسازم ولي فعلا كه خبري نيست!(پووف)
بيهوشي ميخونم به هركي ام ميگم اولين جمله اي كه ميشنوم (و بعدش يدونه ضد تهوع ميندازم بالا )اينه كه"بيهوشمون نكني حالا"!(نكشيمون از خنده)
اووم ساكتم ولي آروم نيستم.تنهام ولي خلوت نيستم.
اها راستي من از اوناشم كه زياد نوك ميزنم تو مغز پوكم كه چرا اله و بله و جيمبله!
رويا زياد دارم ولي يكم خسته و شلم. بازار و خريد نبايد برم چون برم با جيب خالي و دست پر برميگردم.و اينكه هميشه جاي دندون عقلم در حال هواخوريه چون نيشم از اين سر تا اون سر بازه حتي وقتي غم انگيزناكم!
و....يه آبجي دارم كه داف واقعيِ منه.
و در آخر ماچ و يك عدد دلفين نيلي به اين هويج بنفش و اعضاي كانالش*_*

بیوگرافی-۶۳

وي در خانواده اي غير مذهبي چشم به جهان گشود.
به هيچ جا نگرفتنِ هيچ چيز از خصوصيات بارز ايشان بود.
در كودكي از وسواس چيدن مداد رنگي ها به ترتيب رنگ رنج مي برد.او تمام زندگي اش را وقف باز گذاشتن تمام درهاي بي گناه عالم اعم از قابلمه،كابينت و اتاق كرده بود و آدم درنبندي بود.به گفته ي راويان،از نظر مادرش چاره ي اين عادت زجرآور او شوهر دادنش به "فاميل دور" بود!(كه با اين درد اگر دربند در مانند،درمانند)
وي در عنفوان جواني سالها با بيماري مهلك "جوش زير پوستي" دست و پنجه نرم كرد و بر آن فايق نيامد و سرانجام در سال ٩٦ چشم از جهان فرو نبست چون هنوز خيلي كارهاي بزرگ و شاخ براي نكردن در دنيا وجود داشت كه بايد قبل از مرگ نميكردشان.
پي نوشت:بعدها فهميدند كه كيبورد اين فرد بزرگ هرگز ي بي نقطه نداشت

بیوگرافی-۶۲

اینکه چرا پدر ومادر رفتن تو عملیاتی که منجر به تولدم شد رو خبر ندارم؛ اما میدونم سر زا دکتر به جای پاهام دماغ وگوشام رو کشید که کش اومدن.
آرزوم وزارت بود. براش از تجربی تغییر رشته دادم رفتم ریاضی تا قواعد اختلاسو یاد بگیرم. برای این هدفم کنکور دادم و با افتخار باید بگم تنها نفری بودم که از ادبیات تا ریاضیات رو منفی زد. حالا چی شد که شدم مهندس شیمی نمیدونم؛ شاید اونجای سازمان سنجش خل شد که راهم داد به تعیین رشته ... الانم نه که مهندس شده باشم نه دانشجوی انصرافیم و قراره روانشناس یا وکیل شم.
ارزوم این بود که نویسنده شم اما جوگیر شدم الان خبرنگارم تا حال مسئولایی رو بگیرم که به من فرصت وزارت ندادن. از هنرام اینه که میتونم به طرز فجیعی گه بزنم به اعصاب خودم و اطرافیانم تا جایی که تو مهمونیا ازم خواهش می کنن نرم! منم از مهمونیا متنفرم و از فامیلای عفاده ای بدم میاد. بماند که جدا از رفتن رو اعصاب از حرکت انتحاری داعش تا افسردگی کبوترهای همسایه امون از دید پدر ومادر تقصیر منه...
از خوشتیپیم همینو بگم که یه شهر ارزو دارن دوست دختر من شن و اصلا فکر نکنین تا حالا ده ها بار تلاش مخ زنیم با این جمله " بیا دوست معمولی باشیم" رو برو شد . سلنا گومز بهم پیشنهاد دوستی داد. اصلا این شعر در وصف من نیست

بعدِ یک عمر در اندیشه‌ی فرهاد شدن

یک نفر عاشق من بود که شیرین می زد

از الان بگم وزیر شدم درخواست وام ندید در شانم درخواست کنید ازم. مثلا بخواید با هم بریم اختلاس کنیم تا چهاردرصدی شیم

بیوگرافی-۶۱

یک پشت کنکوری خیال پرداز هستم که توانایی بالقوه ای در عاشق شدن داره البته نه در دنیای واقعی ...اولین عشقم تاروی فوتبالیست ها بود که متاسفانه به خاطر شغل پدرش کارتونو ترک کرد و من با اولین شکست عشقی عمرم روبه رو شدم...
البته الان بزرگ تر  و خفن تر شدم و عاشق زوکوی آواتارم!!!به طور کلی هیچ بازیگرو ورزشکارو نویسنده و خواننده و ...ای نیست که از دستم در امان باشه!به محض اینکه از جلو دوربین رد شن عاشقشون میشم...
بزرگ ترین سرگرمیمم حمله به آینه و تغییر قیافه ست...
معتقدم توی زندگی قبلیم برگ دلمه بودم و آرزو دارم تو زندگی بعدیم شنی باشم آرمیده در اعماق اقیانوس ها
شغل مورد علاقمم جادوگریه ولی خوب چون تو ایران خیلی امکانش نیست به جایی برسمو شبیه جادوگرای کارتونا بشم ممکنه به رمالی و دعا نویسیم رضایت بدم...
معتقدم کهن الگوی دلقک وجودم خیلی فعاله هر چند که به نظر اطرافیان اصلا آدم بامزه ای نیستم...
یکی دیگه از ویژگی هام اینه که ۳ هفته دیگه کنکور دارم و نمیدونم اینجا چه غلطی میکنم...

بیوگرافی-۶۰

نام : ايدا ولي خب دوست داشت ليلي صدا زده بشه
تخلص : مهربون همه ، بهترين گيف دار تو خاور ميانه
شغل : هيزي كردن
حالت : چهار فصل ايران در پنج دقيقه
علايق : اقا هاروكي موراكامي جانش و هر شخصي كه به اون بگويد جان ، جانم
تيپ : گله گشاد دهاتي

بیوگرافی-۵۹

نام: هديه
نام مدرسه اي : هوشنگ
حالت : هيكل تخته اسكيتي
كار : صب تا شب چك كردن
محل كار : گوشي
تيپ : اتو پرسي
علايق : سروش

بیوگرافی-۵۸

نرگسم و دانشمندا می گن مردم من رو 20 درصد جذاب تر از اونی که فکر می کنم می بینن اما من احساس می کنم گوزن م!
خیلی سر به زیرم و دکمه 1 و G و B رو تو آسانسور اشتباه می زنم. بچگیام با هیولای زیر تختم دوست بودم.
این روزا دو دو تا رو می کنم 10 تا ، یه کوچولو دیگه مونده واکسن مو بسازم ، دو کوچولو دیگه هم مونده دکتری قبول بشم!

پدرم دوستم داره و همیشه زیر لب می گه بدرخش ای الماس دیوانه

علایق: اونی که نگاه ش لحن داره و صداش زنگ تار داره و وقتی دورت شلوغه بیشتر از همه دلتنگ ش می شی



آخ خدا، عالی نبود؟ اما این به معنای برنده شدنش نیست...

بیوگرافی-۵۷

نام : غزل
نام خانوادگی : غزل زاده
سن: ۲۰
توانمندی ها: خندیدن و خنداندن.. به طوری که گاهن مشاهده شده وی از فرت خندیدن خود را خیس کرده و از خنده و جیش وی دوست او نیز اختیار خود را از دست داده و هر دو جان به جان افرین تسلیم کرده اند.
علایق: غزل پلاستیکی

بیوگرافی-۵۶

ايتس مِرى!يك عدد دانشجوىِ ترمِ دوىِ ادبياتِ اين گيلى سى!
بى اعصاب در حدى كه وختى ميگن:"زبان ميخونى؟!"
صراحتن جواب ميدم:زبون ميخواى برو كله پزى!اه!
هنوزم بوىِ قرمه سبزىِ مامان پزو به كوكوشنل ترجيح ميدم و معتقدم يه روز بايد ادكلنِ بوىِ خاكِ نم دارِ حياطِ مام بزرگمو بسازن!
علاقه مندم به هرجايى كه آدم توش نباشه و كتاب باشه!
و خب يه بشرى كه قراره ونِ پرتقالىِ بخره و باهم بريم هاوايى شلواركِ گل گلى بپوشيم و شب كنار ساحل آب نارگيل بخوريم.

بیوگرافی-۵۵

بیوگرافی-۵۴

سارا ام!
شونزده ساله وقتی حالم خوبه فکر می‌کنم حاصل برخورد یک سوزن طلسم شده با دست‌های یه پیرمرد ژاپنی‌م که برای رد گم‌کنی من رو فرستاده این‌جا و برام اتفاق‌های جادویی فروارد می‌کنه. ولی راستش وقتی حالم بده به این نتیجه می‌رسم که در حالی که گریه می‌کردم دکتر من رو کشون کشون آورده اینجا.
دوست دارم رو چمن پارک‌ها ولو بشم و با دوستام حرف بزنم، بی‌هدف و به دنبال پرتقال فروش تو مترو و خیابون و اتوبوس راه برم تا آدم‌ها رو نگاه کنم، و برای چیزی که فکر می‌کنم مهمه بجنگم.
از ویژگی‌های بارزم می‌تونم به خواب در شرایط حساس، جمع کردن گیف‌های محمود و تبدیل کردن فرصت‌ها به تهدید اشاره کنم.

بیوگرافی-۵۳

اسمم عطیه ست. وقتی هنوز خوندن و نوشتن بلد نبودم یه روز به همه اعلام کردم که بهم بگند ستاره!همه ینی همه ی اونایی که من تو خیالم باهاشون معلم بازی میکردم،مادرشون بودم و گاهی هم زن یک کدومشون میشدم. وقتی رفتم مدرسه و دیدم تو کلاس اسم های تکراری زیاد هست از اسمم خوشم اومد. اسم من نه توی مدرسه بود، نه توی کوچه و نه توی فامیل و آشنا. اسم من فقط مال خودم بود .حالا که بزرگتر شدم دلم میخواد در کنار اسمم بهم یه صفت بدند. یه صفت مثل،اوووووم مثل عطیه سلطان لبخندها...حالا این عطیه سلطان لبخند ها در مقابل تمام خوشی ها و ناخوشی ها سه تا اسلحه داره:گریه.خنده.نوشتن.

بیوگرافی-۵۲

من اسمم عاطفه ست، البته برای بابام عاطیطی ام. ساختن باهام کار حضرت فیله، به قول دوستام یه مغروری هستم که میخاد کتمان کنه مغروره، ولی بعضی وقتا که دنیام مث اب پرتقال نارنجیه، با گوگولم کل کل راه میندازم و میگم بچه‌ای که بی اندازه لوس شه تبدیل میشه به درخت توت، و باعث میشم فلسفه ی پیدایش درخت و ارتباطش به مقوله‌ی پیچیده ی انسان در اعماقش نفوذ کنه. عاشق کشیدن نوک دماغ نوزاد و دست کردن توی گوش نزدیک ترین دوستم و بردن انگشت اشاره ام تا ته، توی دماغ عشقم هستم. فیلمای ترسناک دوست دارم، فیلمایی که توش مار نباشه چون ازبچگی وقتی دوست بابام با یه مار واقعی برام گردنبند درست کرد با مار و گردنبند خداحافظی کردم.
کلی لباس میخرم وحس میکنم شرط اول جهانگرد شدنم لباسای قشنگه که باهاش بتونم به همه ی نقاط عجیب دنیا پا بذارم. آدما رو دوست دارم واز ارتباط برقرار کردن باهاشون نمیترسم. دراصل با ادما دوست میشم که اونارو صاحب خوراکیام کنم، بهترین کادو هارو براشون بخرم،تا اینطوری توی قلب آدما برای همیشه بمونم، شاید برای وقتی که مث هاپو میپرم و بهشون میگم برای همیشه قهرم باهات و از دنیاشون محو میشم.

بیوگرافی-۵۱

با اسم سیمین به دنیا اومدم اما خب دیدن سخته دیگه مینا صدام زدن. شغلم اینه استاد یه سری بچه رنگی پنگی و هپی مپی معماریم، البته عنوانش استاده وگرنه استادی که تا نصفه شب فرت فرت دلداری بده که به هیچ جای دنیا نیست دوست پسرت رفته دلبندم، که دیگه استاد نیس، میشه کلم.
عاشق عکسم و دارو درخت و کوه و البته متنفر از همه ساختمون‌ها!
و دلقک بودن از کانسپت‌های خلق من بوده بی شک.

بیوگرافی-۵۰

اسم: زهرا اما شما بخونید رها
شغل: یک عدد مهماندار خسته
توانایی‌ها: لبخندای الکی زدن، چاق شدن، پیچوندن سرمهماندار ب بهترین نحوه ممکن،خوابیدن (هرچقد طولانی تر بهتر)

آرزوها: پیداکردن یه ادم پایه برای دیونگی ها، انقد پایه که بیاد بریم تو یکی از دهکده های سوییس باهم زندگی کنیم
علاقمندی‌ها: آسمون ، خرید، خواب، راه رفتنای دم غروب وقتی اسمون داره قرمز میشه، دوباره تاکید میکنم خواب
نقطه قوت: میگن چشام ستاره داره

بیوگرافی-۴۹

شادی َ م ولی دلم می خواد 6a2i باشم ...

+ به جز کتاب خوندن و فیلم نگاه کردن و نوشتن تا حالا کار ِ مفیدی انجام ندادم که بهم افتخار کنن ...

+ فوق العاده ترین دست آوردهام استیکرای ِ خر ِ تلگرام و ماشین های کوچیک ِ تخم مرغ شانسیاس !

+ تا جایی که بتونم به آدما توهین نمی کنم، ولی آدما خودشون میگن بیا به ما توهین کن ...

+ دلم می خواست معلم ِ کلاس اولیا بشم، الان دلم می خواد کتابفروشی ِ خودمو داشته باشم!

+شخصیت های دوس داشتنیم ، خر توی کارتون شرک ، وروجک ( وروجک و نجار ) ، جوجه اردک زشت، سید (عصر یخبندان ) و خودم !

خر و جوجه تیغی هم حیوونای مورد علاقــَــمن

با میوه ها حرف میزنم و میتونم بشنوم که خرمالو و فندق با التماس میگن که بخورمشون و هندونه ها ازم متنفرن !

مهمترین و دوس داشتنی ترین شخص ِ زندگیم خودمم ... توی زندگی ِ بعدیمم دلم می خواد خر باشم !

بیوگرافی-۴۸

نام: گاوروش

(اسمم دزدیه، مال یه پسر کوچولوی آرمانخواه فرانسوی بوده فقط صبحا میرفته آرمان میخواهیده شب برمیگشته توی فیلش)
شغل: یه شغل سری توی یه سازمان خیلی سری، انقدر سری که خودم هنوز پیداش نکردم.
شغل رویایی: می فروشی منتهی به صورتی که نخرند و خود بنوشی و اینا، آره دیگه
متفاوت با بقیه آدم ها به دلیل: داشتن لاغر ترین مچ دست دنیا، داشتن دستای درختی و موهایی که هرگز نباید لمسشون کنید، این یه هشداره.
مذهب: می خوردن و چیز بودن آیین من است ^_^
بزرگترین دستاورد: دلداده ام به یاری شوخی کشی نگاری ^.^
فوبیا: اینکه وصال دولت بیدار ندهندم چون که خفته ام در آغوش بخت خواب زده
برنامه های پیش رو: خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه، با هدف اینکه خب کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود.
دوست نزدیک: آقا جلال، آقا جلال رومی
افتخارات :
اینکه هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل، هر کو شنید گفتا للهِ دَرُّ قائل (یعنی همه زلفاشون ریخت و تحسینم کردن که چه خوب گفتی)

بیوگرافی-۴۶

روز تولدم عموم زنگ زد گفت اسم بچتونو چی گذاشتین؟ مامانم گفت فاطمه. عموم گف به به تولد زهرا خانوم مبارک باشه.

متحصص چی ام؟ گند زدن به هر کاری.کافیه نیت کنم کاری رو شروع کنم همون لحظه است که بعید نیست شهاب سنگ از اون بالا بخوره زمین تا اون کار گند بخوره.
انگیزم از شرکت تو این مسابقه؟ آره مطمئن باشید اومدم که تو این مسابقه هم مثل بقیه چیزا گند بزنم.

بیوگرافی-۴۵

بدون هیچ اسم و تخلص و این مسخره بازیا میخوام بهت صادقانه بگم که من خیلی باحالم مطمئن باش و برای اولین بار تو عمرت بم اعتماد کن
پس جایزه رو کارت ب کارت کن.
تنکس هانی.

بیوگرافی-۴۴

تو زندگى قبليم يه دختر سرخپوست از قبيله ى چروكى بودم كه با روباهم به پيتزا فروشياى حومه حمله مى كرديم و پيتزا شكار مى كرديم!
اما الان!؟ نشستم منتظر يه نامه از هاگوارتز كه خب هنوز هم نرسيده، اما يه روزى مياد بالاخره، نيومد هم از در پشتى كمدم مى رم به سمت سرزمين ميانه و جنگل ميرك وود پيش الف هاى سياه بيشه.
واسه همين چيزاست كه بى اعصابم، غر مى زنم زياد ولى هميشه مى خندم و دوست دارم بخندونم!
چون من اشتباهى ام.

بیوگرافی-۴۳

بیوگرافی-۴۲

اسم: میترا
شغل: کنکوریِ به دنبال کار در کتابفروشی.
شغل رویایی: کارگردان، که برنده‌ی اسکار می‌شه.
تیپ: کلاسیک، در آرزوی کولی بودن.
عدد شانس: ۱۶
علاقه‌مندی‌ها: چهارراه ولی‌عصر، لباسای فیبی، تهران، کتاب، گل نرگس.
دربارهٔ من: عینکی‌م و عینکی بودنم رو دوست دارم.
اجتماعی نیستم.
خیال‌پردازم.
می خوام زیر پل منهتن چادر بزنم.
سخنرانی اسکارم رو از الان تمرین کردم.
دیوانگی‌هایی دارم از نوع خوبش.
رنگِ من: بنفش‌م، بنفش پررنگ با رگه‌هایی از سبز زمردی.

بیوگرافی-۴۱

اشکانم
یک بی‌کار مسن و کسی که تمام امیدهایش درست همان روز که برای ثبت نام یا استخدام گفتند که سنش بالاست، ناامید شد!

دائما دلتنگم و یک بدبین احساسی هستم ...
از دو قل یک قول هستم و سخت مشغول به یک قول دو قول ...
شغل دومم پرت شدن در رویاهایی است که با برخورد سر به بالش ایجاد می‌شوند.
ساکن شامرانیه و مذهب باد رانی هه!

ضمنا
No pv
و برید کنار شاخی نشید

بیوگرافی-۴۰

سارا هستم
13سالمه
یه عالمه دوست خوب و خل و چل دارم
یلدايي که کمي لوسه!
شیلايي که خیلي زود میخابه و ملقبه به مرغ
و یه کسي هم هست که هرچي واسش میفرستم فقط یه استیکر تشکر ميفرسته
ازش مي ترسم
ولي همگي دوسش داریم
متن و شعر مي نویسم
و کتاب مي خونم
کمي با بقیه متفاوتم
براي همین همون شخص استیکریه بهم میگه املي
چون با بقیه راهم متفاوته و میگه شبیه اشراف انگلیسي

بیوگرافی-۳۹

تو بچگیم دلم میخواست هنرپیشه بشم. حالا یه دانشجوی روانشناسی درس نخونم. درس نخوندن، تنها کاری که توش مهارت دارم. و بامزه بودن، تنها چیزی که توش استعدادی ندارم.

بزرگترین افتخارم این بود که تونستم از شکیبای ۶۰ کیلویی تبدیل به شکیبای ۴۸ کیلویی بشم و به جمع ریقوها بپیوندم. بعد از اون موفقیت چشم گیری نداشتم.

بزرگترین ترسم؟ عاشق شدن و تنها موندن.

بیوگرافی-۳۸

نام : رايحه
القاب : پرفيوم ، بو ، راه راه ، يايه
كسي كه هنوز كه هنوزه وقتي صبحا از خواب پا ميشه ميبينه سرش دقيقا برعكس جهتيه كه ديشب خوابيده
وضايف روزانه : ايجاد كننده ي انواع الودگي هاي صوتي ، بر هم زننده ي ارامش اهل خانه ، و مقابله با خود در جهت انجام هر گونه كار مفيد
دوست داشتني هام : ابر ، چيزاي نرم و پفكي مثه ابر، كلمه ي ژاژ خاييدن و وژي وژي ، فاگوسيتوز ، رنگين كمون ، كتاب ، انيمه
سوال اصلي زندگيم : چرا نميتونيم رنگين كمون بالا بياريم ؟
هدف فعلي : يافتن ومپاير ها جهت ماندن در اخرين سال تين ايجي

بیوگرافی-۳۷

اسم: سعیده
لقب: یه گوله پشم_پشمینه‌ی بابا
راسته: پشم داران
شغل: تولیدات پشم و الیاف صنعتی
علایق: پایین کشیدن شلوار دیگران و سپس دراوردن موهای زیرپوستی پاهاشون:|
ارزو: یه روزی بتونم رنگ پوستمو ببینم!
توقع ام از جامعه علمی: کشف داروی رفع موهای زاید بدون درد
تیپ: لباس هایی ک کمترین نقطه از تن لختمو نشون بده تا لازم نباشه همش اپیلاسیون کنم.

بیوگرافی-۳۶

اسم سرخ پوستی: کلاغ کوچک در نبرد پیاپی
شغل: از 5 سالگی رویای کتاب فروش شدن یا بستنی فروش شدن را در سر می پروراند.
توضیحات تکمیلی: تنها استعداد نامبرده زل زدن به درخت ها برای ساعت های متمادی.
وی مفتخر به دریافت دیپلم افتخار گشادی مفرط است.

بیوگرافی-۳۵

اسممو توی شناسنامه گذاشتن محمد، اما تنها کسی که به این اسم صدام میکنه دوست‌دخترمه. تا وقتی یه کوچولوی موفرفری بودم بهم می‌گفتن مملی. بزرگتر شدم موهام صاف شد بهم گفتن ممد. دوران دانشجویی، همخونه‌هام بهم می‌گفتن خروس. چون هر ساعتی می‌خوابیدم سر ساعت ۶ صبح بیدار بودم. حسابدارم. به حساب‌وکتاب مردم و شرکتها می‌رسم اما نوبت زندگی خودم که میشه، باید ۸ رو گرو بذارم تا ۹ رو بگیرم. عاشق آشپزی‌ام و آرزوم همیشه این بوده که دانشمند بشم؛ البته هنوز هیچ پُخی نشدم ولی خدا کریمه.

بیوگرافی-۳۴

عاشق چشمای وحشی ام. و جونم در میره واسه چین گوشه چشم عشقم.
به صداها حساسم، صداهای از یه تن به بالا رو اصلا نمیتونم تحمل کنم، گریم میگیره.
به بدترین حالت ممکن هم جلو کسی که دوسش دارم هول میکنم، لکنت میگیرم و فقط نگاش میکنم و وقتی لبخند میزنه به آروم ترین حالت ممکن لبهام حالت منحنی میگیره به خودش و سعی میکنم یه طوری نگاش کنم که همه دوست داشتنم رو از چشام بگیره.

بیوگرافی-۳۳

بابای من اسمش احمده.
خیلی آدم خلاقی نیست، حرفای اسم خودش رو پس و پیش كرد شد اسم من.
یه اسم كه نه میشه مخففش كرد نه دیگه پس و پیش كه بشه یك اسم تازه كه بذارم رو بچه ام!
برای همین از همون موقع‌ها به فكر اسم بچه هام افتادم و اسم دختر دومم رو اسپاگتی گذاشتم.
عاشق رنگ و بو ام و این بزرگترین ویژگیمه که می تونم رنگ و بوی آدما رو زود بفهمم.
هیچوقتی نتونستم با دیدن یك آدم بفهمم چندسالشه و این بزرگترین ایرادمن شد!
از ارتفاع می ترسم ولی عاشق تله كابینم (البته نگاه كردنش از بیرون!)
بزرگترین آرزوم داشتن یك كوالاست كه همیشه‌ی خدا بغلم كنه و بزرگترین رویام استخدام یك تك شاخ برای سفر به ماهه!

بیوگرافی-۳۲

نام: فاطمه
نام مدرسه ای: فاطی قارداش
حالت: کلا نیشم بازه
کار: غر زدن کلا هم حواس پرتم به شدت
محل کار: مدرسه نمونه دولتی
تیپ: لاکچری کلا هیچ وقت رنگ سیاه نپوشیدم
علایق: پووووووف از کدوم بگم برات کتاب و ساعت اولویته. آهنگ هم زیاد میگوشم و کلا قر تو کمرم فراااووونه
یه توصیه: از کارهایی که در شب جمعه ثواب بسیار دارد مسواک زدن قبل از رفتن به دستشوییه ذهنتم اصلاح کن دوست عزیز
و من ا... توفیق

بیوگرافی-۳۱

تو شناسنامه مرجانم ولی از لحظه جدا شدن از بیمارستان بهم گفتن عسل که بعدها به عسلی تغییر نام دادم. خواهر کوچیکام صدام می کنن عدس. شوهرم میگه عسل بانو. بچه هام میگن مامان عسلی. مادرشوهرم میگه مرجان خانوم.کلا هر کی غضنفر هم صدا کنه من جواب میدم.
عاشق کتابم در حد لالیگا. فیلم می بینم تا سر حد غش کردن.
آشپزی برام یه وظیفه هست که ازش بیزارم.
عاشق ساختارشکنی بودم و هستم. کلا با تابوها مشکل دارم.
دلم پر از عشقه. برای یه بوی خاص،یه صدای گرم، یه دست عرق کرده از هیجان، یه نگاه پر تمنا، یه بغل پر از صدای تاپ تاپ دل.
مهندسم ولی باید ادبیات می خوندم یا مثلا کارگردانی. کلا زندگیم پر از اشتباه بوده و هست.
تو زندگی قبلی‌م یه بار یه پیرزن همه چی دان ایل بودم. یه بار یه مرد عاشق پیشه رت باتلر طور. یه بار یه دختر سر به نیست شده به خاطر عشقی ممنوعه و یه بار یه اعدامی که لحظه آخر بخشیده شده.

بیوگرافی-۳۰

نام: مریم
نام مدرسه ای: ماریو گوجه خوار
شغل: به همه میگه کنکور داره ولی درس که نمیخونه :|
علاقمندی ها: ضایع کردن فاطمه جلو همه
توانایی ها: دادن انواع سوتی ها جلوی انواع معلم ها،مسخره بازی

بیوگرافی-۲۹

نام مدرسه ای: زری لیف باف
حالت : عاشقی کاذب، افسردگی مزمن، خستگی مفرط، خود شاخ پندارم هستم
سرگرمی مورد علاقه : پاچه رفیقامو میزنم بالا پشماشونو میبینم میخندم. اگرم پشمالو نبودن بیشتر میخندم
فوبیا : نگاه کردن به آسمون، قطع شدن اینترنت، از پله برقیم میترسم
كار : لش کردن، ماسماسک بازی، فکر کردن ب دلبر
محل كار : عموما تلگرام
شغل رویایی : تروریست پلیز
تيپ : اسپرت، هر چی شاختر و لات تر بهتر
علايق : کتاب، خودکشی، کتک زدن مردم، چاقوکشی
آرزو : دلبرو بزنم در حد مررررگ، بعد ی سیگار روشن کنم برم ب سمت افق، بابامم نگه کجا داری میری بدون اجازه

بیوگرافی-۲۸

بیوگرافی-۲۷

باید بگردم دنبال کسی که تاحالا منو جایی ندیده!
از لوس بازیایی ک بهم آرامش میده؟ دستامو بدم ب مامانم که روش نقاشی بکشه.
سفید پررنگ و قرمزکاهی رو به بنفشی که اخیرا مد شده ترجیح میدم.
آرزوم؟ جدیدترین خنده‌ی پدر و مادرم از آخرین خنده شان طولانی تر شده باشه.
بعد از هایدی دومین دختری خواهم شد که با یه قاصدک میرم تو آسمون!

بیوگرافی-۲۶

پدرم تا ۵ سالگی عسل صدایم کرد، تا ۱۲ سالگی دختر و زمانی که به آگاهی و درک و فهم نسبتا قابل توجهی رسیدم حوصله ش نکشید استخوان توی گلو صدایم کند.
خودم؟زمانی که زبان باز کردم کسی حرف هایم را نمیفهمید.حرف ب و آ را به صورت کامل و جداگانه تلفظ میکردم اما اصرار داشتم که آب درست نیست .باب است که درست است، و خب حالا که فکرش را میکنم میبینم آب یا باب چه فرقی می‌کند؟
نام خانوادگی من دو قسمتی بوده ،که من از قسمت دومش همیشه بدم می آمده .اما نمیدانم این موضوع چطور به گوش عابر بانک ها رسیده که همیشه در آن کاغذ لعنتی رسیدشان، اولین قسمت نام خانوادگی م را به دومین قسمتش وصل کرده و باعث شدند مرا گرجیدز صدا کنند.
علایق خیلی جدی‌ام:
لواشک را با پلاستیکش بجوم بعد تف کنم به دورها و دورها
بستنی نرم ِ در شرف آب شدن
آن ته ِ بشقاب غذا که شامل یک مایع نسبتا غلیظ از خورش و برنج و آب ِ سالاد و ترشی ست
جوجه خامی که چندساعت در پیاز و ادویه جات و سس و کیوی و اینجور چیزها خوابانده شده
به سینما اگر میروم ، فیلم ایرانی اگر دانلود میکنم ۸ درصد به خاطر تبلیغات اول فیلم است
بر روی تمامی دارایی م چه موجودات زنده و چه غیرزنده اسم گذاشته و صدایشان را در می آورم
استیکرها...دلم میخواهد جاهای خالی را با استیکرهای مناسب و غیرمناسب پر کنم
ایمان دارم همان طور که کفش های قرمز فیک آلستارم مثل کفش سیندرلا باعث آشنایی‌ام با او شد، روزی در یک قرعه کشی خیلی خفن مثل چارلی برنده خواهم شد.
بیشتر از چندثانیه نمی‌توانم به پاهای بدون جوراب نگاه کنم .میترسم.
با عنوان «دختری که می‌خواست خدا باشد» ِ سیلویا پلات خیلی همذات پنداری می‌کنم و دوست دارم بعد از مرگم تیتر خبرها به این صورت باشد:گرجیدز، Handmade Artist، عکاس، تصویرگر، مجسمه ساز، نویسنده، پیانیست و... در سن ۹۲ سالگی با لبخند درگذشت...

بیوگرافی-۲۵

ویژگی بارزم اینه که تو بچگیم قرمز بودم...موهامو میگم....بعد نارنجی شد...الانم قهوه ایه.بم میگن آنشرلی اما فک نکنید همش بخاطر ویژگی خوب موهای رنگیمه.بلکه بخاطر کک مک های منه‌.بزرگترین مشکل من تقریبا بعد از سختی رشته تحصیلیم یعنی پزشکی و بابام ک تو خونه سرصدا میکنه همین کک مک ها هستن.از صبح که بیدار میشم بعد از تلاش برای مخفی کردن کک مکا با کرم و پنکک و ... میرم بیمارستان و اونجا هم تلاش میکنم برای فرار از گزند استاد و سال بالایی.تلاش اونجا ک تمام میشه میام خونه و تلاش میکنم تو سرصداهای بابا یا بخوابم یا درس بخونم.پس کلا شد یک دختر مو فندقیه کک مکیه اهل تلاش...که البته آرزوش این بود یا فروشنده شه یا باغبون.

بیوگرافی-۲۳

تا چهارده سالگى بند انگشتى خونواده محسوب ميشدم ،يهو بلوغم نبوغ پيدا كرد و به اين قائله خاتمه دادم و شدم مسئول كابينت بالايياى خونه .تنها رازى كه مامان هنوز نتونسته درباره من كشفش كنه ،اينه كه چرا من اين همه ميخورم خوشبختانه چاق نمیشم و بارها فرضيه انگل داشتن من توسط متخصصين مختلف رد شده .
كتابا رو ميتونم درسته و تر تميز قورت بدم اما ميونه ى خوبى با كتاب درسى و دانشگاهى ندارم .بله يه همچين معلمى ام .
مامان و خاله ها معتقدن هنرمند بودن ُ از اونا به ارث بردم و عمه ها بالعكس، اما من معتقدم هيچ كدوم مالى نيستن، حتى اگه يه طرف قضيه من باشم .

بیوگرافی-۲۲

من مریمم
اسمم منو یاد یه لبخند کج رو لبای مادربزرگم میندازه وقتی که تونسته بود اسم منتخبش رو به پسر و عروسش تحمیل کنه !
اگه تو یه کلان شهر به دنیا اومده بودم شاید می تونستم دوبلر باب اسفنجی باشم اما اسم مستعار "زی زی گولو" تنها دستاورد صدای کارتونیمه !
اگه تو کره ی جنوبی به دنیا اومده بودم احتمالا یه مدل مشهور و پر در آمد بودم اما تو کشور خودم در بهترین حالت ، لاغریم اطرافیان رو یاد کودکان قحطی زده ی سومالی میندازه و بعدش رو می تونید خودتون حدس بزنید ؟! هر جایی که حاضر میشم با انواع و اقسام رژیم های غذایی چاق کننده مواجه میشم ! البته نگران نباشید مفتخرم اعلام کنم که با موفقیت تونستم حیله های مکارانه ی فامیل رو برای افزایش پرده های گوشت دور شکمم خنثی کنم .
وقتی دبیرستان بودم شروع به نوشتن کردم . تنها خواننده ی پر و پا قرص نوشته های ناشیانه و نوپای من دختری بود که نیمکت جلویی من می نشست و با به به و چه چه نوشته های منو کش می رفت و سر قرار اونا رو به اسم خودش به دوست پسرش قالب می کرد ! اما من جنبه این حجم از محبوبیت رو نداشتم و همون جا تو اوج با نوشتن خداحافظی کردم !
4 سال پیش وارد دانشکده ی مهندسی شدم و تصورم از خروجیش یه مخترع جوان روی سن بود که مامان تپلشو به عنوان مشوقش معرفی می کنه اما الان ته ته دانش من به بستن یه مدار ساده ی الکتریکی تو آزمایشگاه قد میده و بس ! حالا از اون چند واحد باقی مونده ی نگذرونده هم که خودش میشه یه ترم اضافه فاکتور میگیرم !
بزرگترین افتخارم اینه که با وجود چپ دست بودن از دست راستم برای غذا خوردن استفاده می کنم ! پس احتمالا شما هم فهمیدید که قادر به تکون دادن خودم هم نیستم ، دنیا و مخلفاتش پیشکش.

بیوگرافی-۲۱

تک چشم هم صدایم می کنند چون خودم و بیشتر دخترک های توی نقاشی هایم فقط یک چشم ِ آشکار داریم.

از همان بدو تولد موفرفری ای با پوست سفید و چشمان سرخ و همیشه اشکی و دور پف کرده بودم و حالا هم که 20 سال گذشته همین ثبات را حفظ کرده ام.

هنوز منتظرم استادی که سه سال پیش با هوشمندی ِ تمام فهمیدم یک خون آشام است بیاید و نیش های بلند پنهانش را توی گلویم فرو کند تا پس از آن زندگی ام را به عنوان ومپایر ادامه دهم.

از علاقه مندی هایم می توان به چپاندن سرم توی بغل حیوانات پشمالوی متوسط الی گنده و حلقه کردن دست هایم دورشان موقع خواب اشاره کرد.

احتمالا توانایی عجیبی توی جذب پسرک های شاعر دارم, اگر کسی حاضر به طاق زدنش با توانایی ای حتی 10 درجه پایین تر باشد با کلّه معامله را جوش میدهم *_*

رویایی که توی سرم دارم راه انداختن بیمارستانی با سیستم سریال گریز اناتومی با همان روابط دوستانه ی قشنگش است و کار های گُنده کردن توی همان بیمارستان با همان آدم های صافی که توی قلب و زندگی ام نفوذ خواهند کرد.

بیوگرافی-۲۰

سین. نون هستم,
دارای لقب اهدایی UPS
(useless piece of shit)
توانایی ها: از هم گسستن روز افزون عضلات گلوتئال در جهت ابزاری برای فرار از درس خواندن در طول ترم و فرجه ها.
رمزی حرف زدن در گروه های تلگرامی جهت شکست دادن برادران سایبری در چک کردن مکالمات..
و از همه مهتر اینکه "آن که بی باده کنم جان تو را مست منم".
خارق العاده ترین قدرت: توانایی جذب مزخرف ترین پسر های ممکن به خود.
تخصص: بگایی اگر در ثریا هم باشد من بی شک به آن دست پیدا خواهم کرد.
بهترین دوست: خر ِ درون.
و کلام آخر این که عزیز جان, اگر دوست پسر چیز خوبی بود کریستن استوارت دوست دختر نداشت, پس وا بده هم وطن.
[و بسی مفرح ذات است که از این تریبون توانسته گولتان بزند و همه دوست پسرهای عالم را آن ِ خویش کند]
و خب به گمونم علایق هم مشخص شد, دوست پسر!

 

 

از خوندنش کیف کردم. 

بیوگرافی-۱۹

من یه مامان هستم.
یه جورایی از اول زندگیم یه مامان بودم منتها در جثه های متفاوت و بدون یک فرزند از گوشت و خونم، الان وضعیت کمی بهتر شده.

یه مامان عاشق هستم.
یه توت‌فرنگی دوساله دارم که حاضر نیست کسی جز من کارای خصوصیش- پاک کردن مرواریدهای توی پوشک‌ش- رو انجام بده.

حالا که یه مامان واقعی شدم ، من رو با خواهر بزرگ توت‌فرنگی اشتباه میگیرند. این یک ضد حال بزرگه!

همه منو با لبخند پهن شده رو صورت میشناسن. اخلاق بدم همینه. به دوست و دشمن لبخند تحویل میدم و احمقانه دلسوزم.
گول نمیخورم. چون میتونم ذهن آدما رو بخونم. ولی یه وقتایی میذارم طرف زرنگ تر به نظر بیاد. همه‌ش هم به خاطر همون دلسوزیه احمقانست و ضعف قدرت نه گفتن!

بعد از آقای همسر عاشق دست‌هامم. با این دست‌ها میتونم ساعت‌ها خودم رو با گلدوزی ، بافتنی ، دوخت و دوز و ... خفه کنم و عاشق تموم هنرهای عالم باشم.

به لحن و صدا وقت صحبت کردن حساسم. کوچیک ترین تغییر رو حس میکنم و واکنش نشون میدم.

وقت دیدن فیلم دوست ندارم کسی کنارم باشه. زود احساساتی میشم و اشکام سرازیر.

توی قلبم هنوز همون دختر ۱۸ ساله‌م که پر از شور و شوقِ. در عین حال به دوران پیریم زیاد فکر میکنم.

قرار بر اینه بعد از سبک شدن مسئولیت سنگین مامانِ عاشق بودن ، یه کارگاه داشته باشم با کلی گلدون ، یه میز و چند صندلی که توش تموم هنرهایی که یادمیگیرم گنجونده شده باشه. به اضافه چند کارآموز و کلی چیز رنگی با زمینه گلی.
من به مامان‌بزرگی که در آینده‌م امید دارم.



کاش منم یه توت‌فرنگی داشتم.

راستش رو بخواید فکر میکنم من یه آدم عادی نیستم. خودم هم زیاد مطمئن نبودم اما یه روز وقتی خیلی کوچیک بودم و با خواهر بزرگم رفته بودم مزرعه تا هویج🥕 و سیب زمینی درو کنیم صدای یه کرم خاکی رو شنیدم که داشت با بچه هاش سر اینکه بدون اجازه از خاک رفتن بیرون دعوا میکرد و میگفت ممکنه جونتون به خطر بیوفته. اولش برام عجیب بود ولی وقتی دقت کردم دیدم که صدای موشی که دیشب دم یه گربه رو به سیم برق گره زده بود و فاتحانه داشت اینو برای دوستش موش کور تعریف میکرد رو هم میشنیدم.
من فقط صدای حیوون ها رو نمیشنوم. مثلا وقتی در یخچال رو باز میکنم صدای ته دیگ مغرور ماکارونی رو میشنوم که میگه کاش منو نخوره و صدای موز تنهایی رو میشنوم که میگه ترجیح میدم به شیر موز تبدیل بشم تا اینکه این دختر چاقالو همینجوری منو گاز بزنه. من حتی صدای ماشین های مدل بالایی رو میشنوم که توی خیابون های شلوغ دارن به ماشین های مدل پایین تر فخر میفروشن.
من صدای اجاق گاز،عروسک ها،جعبه مداد رنگی قدیمی و قلک خرسیمو هم میشنوم و چون یه بار توی 8 سالگی شنیدم که تختم از اینکه مجبوره هر شب وزن سنگین منو تحمل کنه ناراحته شب ها روی زمین میخوابم.

 

بیوگرافی نبود.
اما چون یه یادداشت خیلی خوب بود گذاشتمش.
اینو یه «هدا» نوشته.
کاش چیزای بیشتری بنویسه و کم کم تبدیل بشه به یه نویسنده.

بیوگرافی-۱۸

حق می دهم پس از پروانه و پریناز رعایت بند «پ» واجب تر بود.
«پ» اصولا حرف مهم و خطیری است. مثل «پی پی دارم!» شرمنده اما این جمله ای بود که بیش از هر جمله دیگری با صدای من در خانه طنین انداز شد. حسی که در تمام دوران تحصیل مرا رها نکرد. من با همین فرمان نسبت به سوالات کنکور عکس العمل نشان دادم و اکنون با احترام به رنگ وزین قهوه ای فارغ التحصیل شده ام.

بیوگرافی-۱۷

سام علیک!
من صبا ملقب به سیبی -صبا سیبی- هستم! سیزده ساله، عینکی، لاغرمردنی و بهترین خصوصیتم فرفری بودنِ موهایم است. در یک سااگی فنر هایی از سرم بیرون پریدند و مرا دختری عجیب الخلقه کردند. از فرط لاغر و استخوانی بودن مانند نخِ خیاطی می مانم و همه همیشه به من می گویند:"غذا بخور! چرا هیچی نمی خوری بچه؟!". تنها چیزی که به خوردنش علاقه دارم پیتزا و مرغ سوخاری است که آن ها هم مضر اند پس در واقع من هیچ چیز نمی خورم. همکلاسی هایم دائم دستشان را در فرفری هایم فرو می کنند و مرا بالش می نامند. از علایقم نوشتن است اما تا می آیم کلمه ای بنویسم انگار کسی دستش را در مغزم فرو می کند و تمام افکارِ رویایی ام را می دزدد! اندکی نقاشی می کشم و بعد فنر هایم(فرفری هایم)را می کشم و با خود می گویم:" من هیچی نمی شم!". در خانه همه از شیطنت ها و جیغ هایم پنبه در گوش فرو می کنند اما در مهمانی ها از پشه صدا در می آید از من نه! گرچه سرتان را درد آوردم اما بگویم که فرفری هایم هم سلام می رسانند! به امید دیدار!



دلم برای خودت و فرفری‌هایت غش کرد صبا

بیوگرافی-۱۶

من بیشتر عمرم در حال نیاز داشتنم. به چی؟ به پول! به پول و خواب . ولی پول بیشتر. به خاطر همینم تبدیل شدم به یه آدم شرکت کننده . شرکت کننده توی چی؟ تو مسابقه ها . فقط برای جایزه ش . من آدم علاقه به جایزه های مادی ام. از هرچی جایزه ی معنویه بدم میاد. جایزه از نظر من باید چیزی باشه که بشه نقدش کرد! نه که مجبور شی به یکی دیگه جایزه بدیش. سن و تحصیلات و رشته هم لوس بازیه . بیوگرافی من؟ دوست دارنده ی پول و خواب . پول بیشتر!

بیوگرافی-۱۵

نسیم سحری ام :) دراز، لاغر
به زور دنیا اومدم،یه خورده توی همه چی شُلم،
زیادی خوش خیالم ،یارو انو گوهمو یکی کرده ،خودش اعتراف کرده جات بودم توی اقیانوسای نمیدونم کجا (بیوگرافی حافظمم که مشخص شد) از بی مهری هایی که بت کردم خودکشی میکردما ولی من میگم نه این دوسم داره ،میچسبم بش، سیریش وارم میخندم :) قشنگ ابله ها (بیوگرافی احترام به خودمو اینام که گفتم برات)
با خدا حرف میزنم ، میگم باهاتم ، بعد میبینم اینجوریه که میبینم هر گهیو ، هوس میکنم یه انگشت بزنم حد اقل ، میلش هست،لامصب :/
یه توهم عجیبی دارم که فکر میکنم خیلی حالیمه و
توی هر زمینه ای هم یع استعدادی دارم که شرایط زندگی نذاشته وگرنه شکوفاش ممیکردمو اینا :/
نجوم دوس داشتم،به آسمون ربط داشت آخه،(علاقم ازونجا شروع شد که چشامو تا حد مرگو کور شدن فشار میدادمو بسته نگه میداشتم بعد که باز میکردم یه رنگی رنگیایی میدیدم فکر میکردم ستارست بعد ذوق میکردم :/
معماری خوندم ! با زار،با هر روز حداقل یه بار گفتن اینکه گه خوردمو اینا..
آخرشم در حد اینکه میرم پینترست بناهای قشنگ قشنگ میبینمو ذوق میکنم معمار شدم ، الانم منتظرم شوهر کنم :/

بیوگرافی-۱۴

از نظر تیپ مثه سلنا گومزم. منتها یه ۳۰،۲۰ کیلو چاقتر.
موهامم شبیه سیم وای فای تو حالته کانکتینگه... :|
قدّمم خوشبختانه از میانگین استاندارد قد دختران آسیا دو متر بلند تره...
تو زندگی کشفیات زیادی داشتم مثلا اینکه بستنی شکلاتی با شیر کاکائو خیلی خوشمزه میشه:))
خیلی ادم اقتصادی هستم مثلا تو بازار به بقیه میگم یه چیزی برام بخرن پولشو تو خونه بهشون بدم اخرشم نمیدم:))))
از روزمرگی هام اینه ک با هواپیما شخصیم میرم سواحل هاوایی "پوست شیر" اِبی گوش میدم برمیگردم:|:v:
دوس دارم یه روز آدمِ بزرگی بشم،اونقد بزرگ که اگه نشستم یجا همه لِه شن:))


 من به این میگم بیوگرافی

بیوگرافی-۱۳

دانشجوی دامپزشکی ام اما هیچوقت, تأکیید میکنم"هیچوقت" نتونستم با حیوونا ارتباط برقرار کنم, خصوصا که فوبیای شدید به گربه دارم!
ملموس ترین استعدادم چاقیه, از وقتی خودمو شناختم یادم نمیاد یه روز حسرت اندام فیت رو نخورده باشم, البته برا لاغری تلاشای زیادی ام کردم اما زودی خسته شدم!
از بچگی ام مدلم اینجوری بوده که در برابر تمام حرفا میخندیدم! خیلی وقتا بهم فحشم میدادن میزدم زیر خنده و بعدها میفهمیدم نباید میخندیدم!
عاشق کفش و لوازم آرایش خریدنم ولی هرچی رو که باید اون لحظه داشته باشم 6 ماه بعدش دارم!
آدمی ام که خیلی دیر به چیزایی که میخوام میرسم
و در آخر اینکه جوش مجلسی رو اول من اختراع کردم, بقیه ام پاسوز من شدن!

بیوگرافی-۱۲

آرش هستم. فرزند ارشد خانواده. من می گم ارشد شما بخون گوسفند قربانی. ارشدا حتی از بچه های کوچیک خونه که «آدم سگ باشه ولی بچه آخری نباشه» هم بدتره وضعشون. کل زندگی ارشدیم، همه ی کارهام یا ازم بعید بوده یا خاک بر سرم که انجام ندادم.

مثبت ترین پسر محله که دختر می دید به خدا پناه می برد. پسر خرخون محل یا «از بچه ی همسایه یادبگیر» سابق.

از علایقم فوتباله که وقتی تو زمینم همه می گن «فقط آرش رو بگیرین!». منم همه ی جایزه ها و پیرهن ورزشی ها رو می گیرم که مامانم مثل یه چرخه ی طبیعی به دستمال آشپزخونه تبدیلشون می کنه. این آرمان ارشدی من نبود قطعا.

تصمیم نهایی برای انتخاب جایزه‌ی نفر اول مسابقه: ۵۰ هزار تومان بن خرید کتاب

علاوه بر جایزه‌ی نفر اول
۵ برگزیده هم خواهیم داشت.

بیوگرافی-۱۱

یه روز یه دختری بود
و یه مزرعه بزرگ گندم
با دو سگ شکاری و یه گونی پر فندق
صبحای زود وقت سحر
اسبو زین میکرد میزد به کوه و کمر
تله میزاشت برا راهزنای پیر
هفتیرشو در میاوردو میکردشون اسیر
عصر خسته و خوشحال
برمیگشت به کلبه اش وسط گندم زار
میشست کنار اتیش
و فکر میکرد به زندگی و رویاهای خیالیش
جایی که پر از کتابه
شباش بدون دزدای بی اعصابه
ادماش مهربونو ساده ان
یه خورده ام همچین ...
تا اینکه کم کم کنار اتیش
خواب میبردش به سرزمین خیالیش
همه چی خوب پیش میرفت و بی سروصدا
تا اینکه نصفه شب بیدار میشد کابوی ما
میکشید پتو رو دورش
دوباره خواب میرفت رو تخت نرمش.

بیوگرافی-۱۰

من زهرام .صدای منو از رخت خوابم میشنوید.
من یک خسته ی همیشه خوابالو؛عاشق خواب و رخت خوابم هستم.معتقدم اگر نمیتونستیم موزیک گوش کنیم و بخوابیم زندگی قابل تحمل نبود.(بخونید الانم نیست)
آدم ها رو دوست دارم اگر مسخره م نکنن و هی نگن چرا همش میخندی؟!
چون حتی وقتی عصبانی میشم خنده های هیستریک دارم.
دوست دارم بیشتر دوست داشته بِشَم!
استاد نیمه تمام گذاشتن کارها،درس ها،رابطه ها...
عاشق تنهایی و متنفر از جمع های فامیلی.(و نه خانوادگی)
بیست و سه سالمه ولی همین چند هفته پیش تو اختتامیه یک جشنواره به عنوان نوجوان ازم تقدیر شد.همین قدر بیبی فیس •_•(شما که نمیبینید چقد زشتم)
سخت معتقد به دقیقه نود هستم و معروف به دقیقه نودی.
همه ی جدولای این شهر منو میشناسن و عاشقانه های بداهه ی خیلی قشنگی که با خودم بافتم و آوازهایی که خوندم رو با جان و دل شنیدن و اصلنم غر نزدن که نخون صدات خوب نیست!والا!
راستی شماها مامان منو ندیدین؟

بیوگرافی-۹

یه کنکوری بدبخت بیچاره که هرکی می‌بیندم میپرسه: سومی دیگه؟ نه عزیزم چهارمم.چهارم.
اگه می‌تونستم انتخاب کنم که کی باشم، ماتیلدا رو تو فیلم لئون انتخاب می‌کردم.
کسی که در آینده می‌شه یه دونده تو مایه‌های هاروکی موراکامی.
یه روز یه دستگاه اختراع می‌کنم که مردم باهاش بتونن جوونیای کلینت ایستوود رو بغل کنن.
اتاقم همیشه نامرتبه. مامانم شاکیه ولی پشه‌ها و سوسکا دوسم دارن.
اگه شماره‌ی کریس مارتین رو دارین بهش زنگ بزنین و بگین من منتظرشم بیاد منو بگیره.

بیوگرافی-۸

آی اَم نات اِ کول گِرل...
من الان روزه هستم و گرسنه و تشنه... به خاطر همین هم هر چقدر به زندگیم نگاه می‌کنم توش فقط روزه هستم و گرسنه و تشنه ... خود شما الان بیاین تو ذهن من یه بیابون می بینین که چندتا کرکس دارن بالاش پرواز می‌کنن...
ولی بازم دارم تلاش می‌کنم که توی تراژدی زندگیم چند تا نکته جور کنم براتون!
اولیش اینکه من عاشق رنگ آبی‌م (آخ آب)
دومیش هم اینکه توی همه زندگیم معمولی‌ترین کسی هستم که می‌شناسم به غیر از یه مورد که توش لنگه ندارم اونم اینه که جاهای مهم به بدترین شکل ممکن بخورم زمین تا موجبات شادی دوستان رو فراهم کنم!
سومیش هم اینه که تضاد شخصیتی در وجودم موج می‌زنه یورتمه میره، پسته می‌خوره.
بهترین شغل دنیا به نظرم پری بودنه (با بال‌های کوچولو و پودر جادویی رو انگشتام.)
و آرزومه یه روز دزد دریایی بشم (با خط چشم سیاه و لباسای بوگندو)



اگه یه روزی نقشه‌های بزرگ داشته باشم، تو رو به عنوان هم‌دست انتخاب می‌کنم...

بیوگرافی-۷

نام: مریم
نام مدرسه ای: ماریو گوجه خوار
شغل: به همه میگه کنکور داره ولی درس که نمیخونه :|
علاقمندی ها: ضایع کردن فاطمه جلو همه
توانایی ها: دادن انواع سوتی ها جلوی انواع معلم ها،مسخره بازی

بیوگرافی-۶

نام: ژوزه
رسالت: توامان ماری کوری و رونالد ویزلی بودن
دست‌آوردها:
۱. کسب برافراشتگی والدینش با قبولی در کنکور سراسری
۲. پیدا کردن کسی که حقیقتا به وی علاقمند باشد
۳. دریافت مقام اول کودکانه‌ترین نقاشی دنیا در سال ۱۳۹۶ ه.ش در مسابقات محله‌ای


مهارتها:
۱. چاق شدن
۲. جوش زدن
۳. خندیدن


علاقمندی‌ها: همه‌ی این چیزایی که عموما آدم‌ها بهشون علاقه دارن مثل آنشرلی و همبرگر و تابستون


توضیحات بیشتر: وی در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود و در ۴ سالگی خواندن آموخت. وی آنقدر مجموعه کتاب‌های هری پاتر را دوست دارد که خود رولینگ هم آنقدر دوستشان ندارد.

بیوگرافی-۵

نام: مرجان
نام مدرسه‌ای: مرجان دودو
حالت: به صورت خمیری شكل،كلا پخشم روی زمین
کار: مدیریت كانال‌های تلگرامی!
محل کار: هرجا نت و گوشی باشه
تیپ: ادا هنرمندا
علایق: پسر!

بیوگرافی-۴

نام: حسین
نام مدرسه‌ای: اشکنه
حالت: جامد
کار: مدیر عامل
محل کار: کارخانه‌ی حامی
تیپ: جین و روز
علایق: فاطمه

بیوگرافی-۳

نام سمیّه
لقب ماشین روحیّه-واقعیت: خدای چُسناله
دانشجوی سال آخر علوم پزشکی
دانشجویچی؟! گفتار درمانی، و اگر بپرسین «گفتار درمانی همون روانشناسیه دیگه» خشتک خود... نه خشتک شما را می دَرَم و میگم کمی مطالعه کن هموطن!
کار: سوتی دادن در مواقع حساس و گرفتن انواع و اقسام مرض‌هایی که هیچ‌کس قادر به گرفتنش نباشد. شخصا معتقدم بلاخره یکی باید فدای همه بشه.
علایق: همه چی به غیر از کارهای زنونه:|
معروف به دختری که در لحظه آخر‌ تولد دختر شد وگرنه که پسره:/

بیوگرافی-۲

اسم: هانیه
اسم مستعار: هانیبا،هانیکا، هانه!
شغل فرعی: مدیر اجرایی گوگل!
شغل اصلی: رویا پرداز!
توانایی‌ها: استاد انواع لبخندها! و قهقه‌های عجیب، معروف به جلل خالق!

بیوگرافی-۱

نام : فاتیمح
نام مدرسه ای: شومپُز :)))
حالت: شنگولیت *-*
کار: امتحان دادن (لم هم زیاد میدم°-°)
محل کار: مدارس تیزهوشان :|
تیپ: هرگونه لباس رنگی‌رنگی و گشاد و دارای جریان‌های هوایی °-°  ملاک اصلی راحتیه کلا.
علایق: مامانم؛ انواع موارد خواندنی، دیدنی، رقصیدنی و به پوست مالیدنی، رنگی و شنگول ترجیحا

دست به دست کنید برسد به دست بامزه‌ها

از دنبال کردن کانال یک روناک ۱۶ ساله ایده یک مسابقه‌ی آبکی «بیوگرافی» نوشتن به ذهنم رسید. بعد از اعلام ایده‌ی این مسابقه در کانالم (havijebanafsh@) بود که چند نفر هیجان زده مسج دادند: «وای آره هویج! مسابقه بذار تو رو خدا!» یعنی یک درصد فکر کنید که من احتمال می‌دادم از این مسابقه استقبال شود.

فراخوان مسابقه را که اعلام کردم تلگرامم منفجر شد از حجم پیام‌های بیوگرافی. متن‌ها را در وبلاگم هم منتشر می‌کنم. چون دوست‌شان دارم.

 

این هم متن فراخوان:

 

چند نفر مسج دادند: وای تو رو خدا مسابقه بذار! (فکر نمی‌کردم جدی بگیرید)
باشه، مسابقه بذاریم.
بیوگرافی خودتون رو مختصر و خلاقانه بنویسید.
جان جدتون بی‌مزه نباشید. اگر بی‌مزه‌اید زور بزنید بامزه باشید.
اگر شرکت‌کننده‌ها زیاد بودن جایزه‌ هم میدم خیلی جدی. اما اگر دو سه نفر باشند خرم مگه جایزه بدم؟
دوستاتونم دعوت کنید. دختر پسر نداره.
دیگه ساده‌م هست دیگه. بلد نیستید خودتونو معرفی کنید چیکار بلدید بکنید دیگه؟ دهن منو وا نکنیدها.
به این @littlefib یا havijebanafsh@gmail.com بیوگرافی‌هاتون رو بفرستید.
فقط چندتا نکته:
طومار ننویسید.
زور بزنید بامزه باشید. بی‌مزه هم بودید دیگه چیکارتون کنیم؟
اگر به آیدی تلگرامم می‌فرستید چت نکنید لطفا، فقط بیوگرافی. حوصله‌م نمی‌کشه با همه چت کنم واقعا.
اونایی که باحال باشند و شانس برنده شدن داشته باشند تو کانالم میذارم. با کسی‌ام تعارف ندارم اگر بی‌مزه بود. از الان گفته باشم.
ببینم چه می‌کنید.