رستاخیز

مامان دوباره زنده است،
کمی زنده.

آواز نمی‌خواند.
اما بعضی وقت‌ها زیر لب
زمزمه می‌کند
بی‌معنی.


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

خانه

آب، جهان دیگری است:
سرزمینی با زبان مخصوص خودش

که کامل می‌دانمش

بیگانه است و خطرناک
حتی نمی‌توانم این زیر نفس بکشم.

اگر آرام بگیرم
در آب شناور می‌شوم؛
اگر بجنگم،
غرق خواهم شد.

باید به خودم اطمینان کنم،
به قلمروم اطمینان کنم
و به بدنم
قدرت هر عضوم بدنم.

سکوت می‌خواهم.

و وزن آب را
روی خودم،
و اطرافم
آرامش امن فرورفتن را.

کنار استخر شاید زشت باشم،
اما وقتی با زبان شنا حرف می‌زنم

من زیبایم.

 

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

در ستایش چادر

وقتی زن‌هایی را توی خیابان می‌بینم
با پوششی تا نوک پایشان،
چادر
باز هم حسودی‌ام می‌شود
به پناهگاهشان حسودی‌ام می‌شود.
به قبایی که می‌تواند بپوشاندم
از فرق سر تا نوک پا
و از جهان پنهانم کند

انگار زرهی باشد،
پوششی که می‌پوشاندم
از فرق سر تا نوک پا
تا کسی چیزی نفهمد.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

کتابخانه‌ی کوچک من_وزن آب

 

بعد از خواندن رمان‌های «اَپل و رِین» (نشر هوپا) و «ما یک نفر» (نشر پیدایش) و آشنایی با قلم و جهانِ ذهنی «سارا کروسان» پیش‌بینیِ دور از ذهن و انتظار زیادی نبود که «وزن آب» هم یک رمان خوب باشد. اما واقعیت این است که «وزن آب» بیش از یک رمانِ خوب بود. یک رمان عاطفیِ درخشان که موضوعات اجتماعی- روان‌شناسی مختلفی را در برمی‌گرفت و حالا بیش از پیش مطمئن شده‌ام که نام «سارا کروسان» به لیست نویسنده‌های محبوبم افزوده شده و هر اثر دیگری را که از او منتشر شود، بی‌معطلی می‌خوانم.
«وزن آب» داستان یک دختر نوجوانِ لهستانی به نام کاسینکا است که به خاطر شرایط خانوادگی‌شان دچار بحران‌های مختلفی شده، «تاتا» (پدرش)، او و مادرش را ترک کرده و سگِ سیاهِ افسردگی عضو تازه‌ای از خانواده‌ی کوچک و ترک شده‌ی آن‌هاست. خانواده‌ای که با رفتن و ترک کردن یکی از ستون‌های اصلی‌اش، «پدر»، فروپاشیده و در سایه‌ی این فروپاشی، مادرش هم رو به نابودی است.
از همان ابتدای داستان تناقض احساسی «لارا» (مادر کاسینکا) به وضوح دیده می‌شود، صحنه‌های مشاجره در ذهن دوازده ساله‌ی کاسینکا تداعی می‌شود و با وجود اختلاف‌ها و رابطه‌ی به پایان‌رسیده‌‌ای که بین «لارا» و «تاتا» جریان داشت و این خیانتی که یک شبه از سوی «تاتا» اتفاق افتاد و گلوی کاسینکا و مادرش را گرفت، «لارا» دارایی ناچیزش را در چمدانی جمع می‌کند و به امید پیدا کردن «تاتا» در کشوری دیگر، راهی سفری طولانی و پرماجرا می‌شوند. این «عشق» است که او را مجاب می‌کند تا تن به مهاجرت بدهد یا انتقام گرفتن از طرد شدن؟ چه می‌شود که با وجود نفرت و علمِ به پایان رسیدن یک رابطه، آدمی همچنان سعی دارد ویرانه‌ها را به هم بند کند و تمام آن‌چه را که فرو ریخته از نو بنا کند؟
در پی این تصمیم لارا است که کاسینکا، دخترک نوجوان داستان، دچار بحران‌های دیگری می‌شود. او که پیش از این شاهد مشاجره‌های پدر و مادرش بود و غم ترک شدن را چشیده بود، حالا باید زهر مهاجرت را هم بچشد.
شاید بهتر است بگویم «وزن آب» ادبیات مهاجرت است و پرداختن به تمام چالش‌ها و بحران‌هایی که مهاجران با آن دست و پنجه نرم می‌کنند و گاهی هیچ‌وقت از پس تمام مشکلات این تصمیم بزرگ برنمی‌آیند. با رفتن به کشوری دیگر (انگلیس) است که زندگی چهره‌ی دیگری از خودش را به کاسینکای نوجوان نشان می‌دهد، تنها ماندن، پذیرفته نشدن در گروه‌های مدرسه، نابلدی زبانِ کشوری که به آن مهاجرت کرده‌اند، تلاش برای پیدا کردن تاتا در شهری بزرگ و سخت‌تر و پررنگ‌تر از همه پذیرفتن و هضم کردن این حجم از غم که بر زندگی‌شان سایه انداخته...

وقتی مامان گفت
«می‌رویم انگلیس.»

فکر نمی‌کردم این‌طور تنها بشوم.

می‌دانستم تفاوت‌هایی دارم،
و خارجی‌ام.
می‌دانستم از همه‌چیز سردرنمی‌آورم.

اما فکر کردم، شاید فقط کمی متفاوت باشم،
مثل یک سنجاب قرمز بین سنجاب‌های خاکستری،
مثل دختری انگلیسی در گدانسک.

اما من یک دختر انگلیسی در گدانسک نیستم.
من یک لهستانی‌ام در کاونتری.

و این‌ها اصلا یکی نیستند،
اصلا.


یکی از بزرگ‌ترین ویژگی‌های قلم «سارا کروسان» این است که از هیچ‌ جزئیاتی چشم‌پوشی نمی‌کند و به بهترین و زیباترین شکل تمام دغدغه‌ها، افکار، احساسات و ... را از زبان و نگاه شخصیت‌های داستانش روایت می‌کند؛ و همین جزئیات هستند که آثارش را، با وجود غمی که در آن‌ها جریان دارد، سرشار از امید و روشنی می‌کند.
یکی دیگر از ویژگی‌های آثار کروسان، انتخاب قالب و زبان شعر است برای رمان‌هایش. او جسورانه این زبان را برای روایت برخی از رمان‌هایش (مثل یکی دیگر از رمان‌هایش، ما یک نفر) انتخاب می‌کند و از شکستن ساختارها هیچ ترسی ندارد. شاید شعر هوشمندانه‌ترین و درست‌ترین انتخاب برای آثار او باشد، انتخابی که بار عاطفی داستان‌هایش را دو چندان می‌کند و دست نویسنده را باز می‌گذارد برای بیان جزئی‌ترین و پنهانی‌ترین و اولین تجربه‌ها. شاید این قالب (شعر) گویاترین و بهترین زبان باشد برای بیان احساساتی که یک دختر نوجوان می‌تواند از اولین تجربه‌ها در زندگی‌اش داشته باشد...

در ستایش «وزن آب»، اولین رمان کروسان نوشته‌اند:
ـ کتابی بسیار شگفت‌انگیز و تکان‌دهنده. آن‌چنان زیبا نوشته شده که تا ورق خوردن صفحه‌ی آخر، متوجه تمام‌شدنش نمی‌شوی. (بوک‌بگ)
ـ اولین رمان سارا کروسان، داستانی درخشان و واقعی است. گاهی غم به دل می‌نشاند. اما در حقیقت در ستایش زندگی است. (اینک پلت)

ـ شعرهایی کوتاه با آهنگی ملایم که از مهاجرت، تعصب و خودخواهی، خانواده و نخستین عشق سخن می‌گویند. عشقی که زندگی را دگرگون می‌کند. (روزنامه‌ی ساندی تایمز)
 
«وزن آب» در سال ۲۰۱۳ نامزد نهایی مدال کارنگی و برنده‌ی جایزه‌ی CBI شده است.

خالی

به او می‌گویم
خبرم نکند.
نمی‌خواهم
خداحافظی کنم.
عادت دارم خداحافظی را از دست بدهم.

برای همین
یک روز
وقتی می‌آیم خانه،
در اتاقش باز است،
تختش خالی است،
کتاب‌هایش رفته‌اند،
و اتاقش خالی است.

نظرم عوض می‌شود:
حالا می‌خواهم خداحافظی کنم.



«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

شاید نباید

به ویلیام فکر کنم
و تمام بدنم
تیر بکشد.

اما هر بار که مامان می‌بیندم...
و آن‌قدر از نزدیک نگاهم نمی‌کند تا رسوایی‌های را ه 
روی همه‌ی تنم حک شده ببیند،
هیچ احساس پشیمانی نمی‌کنم.


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

فاش کردن احساساتمان
بیشتر از هر بوسه‌ای برایم ارزش دارد.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

چقدر دلم می‌خواهد در ستایش این فاش کردن‌ها بنویسم، درباره‌ی تقدس احساسات و عاطفه‌ای که به اشتراک گذاشته می‌شود، هزار بار ارزشمندتر از هر بوسه و تماس دیگری... پس چرا نمی‌نویسم؟ نمی‌دانم. شاید خودخواهانه می‌خواهم این بینش از عاطفه را برای خودم نگه دارم. 

وقتی می‌خندد، مشعلی دارم انگار
روشن برای خودِ خودم...
تمام گوشه‌های تاریکم را روشن می‌کند،
هیچ نمی‌فهمم چطور همه‌ی آدم‌ها
عاشق نیستند.


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

نگاهم می‌کنی و می‌خندی
و این 
روزم را
می‌سازد.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا


درست مثل تو ماچا
که با هر لبخندت
جانِ تازه‌ای در من دمیده می‌شود.
قربان خنده‌های خوبت
بیشتر بخند.

توی تنهایی‌هایم
نمی‌دانم کی‌ام.

توی تنهایی‌هایم
هیچ‌چیز نیستم.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

عشق یک واو بزرگ است

عشق تماشا کردن است
عشق انتظار کشیدن است
عشق نیاز داشتن است
عشق نگران بودن است
عشق آرزو کردن است
عشق خواستن است
عشق زمزمه است
عشق مرطوب است
عشق بی‌کلام است
عشق او است
عشق من است
عشق ما است
عشق...
عشق...
آه.

ویلیام است.


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

برداشت غلط

دوست ندارم مخفی کاری کنم.

من و مامان روی یک تخت می‌خوابیم.
هر شب و هر شب با هم هستیم.

ولی بعضی چیزها را
نمی‌توانم بهش بگویم.

مامان شنونده‌ی خوبی نیست.

گاهی وقتی حرف می‌زنم،
و فکر می‌کنم چیزی را بهش گفته‌ام،
او کاملا
چیز دیگری می‌شنود.

واکنشش را نمی‌توانم پیش‌بینی کنم.

مثلا هفته‌ی پیش، ازش پول خواستم
تا ریمل بخرم.

یکی از ابروهایش را بالا انداخت
و روی شکمش کوبید.

اصلا نفهمیدم.

«زن‌های هرزه همیشه بچه‌دار می‌شوند
یکی از آن‌ها نباش، کاسینکا!
دختر خوبی باش!»

کاش یکی بهم بگوید
چطور ریمل حامله‌ام می‌کند؟


برای همین وقتی با موهای چیده‌شده‌ام به خانه برگشتم
نگفتم کار کلر بود که در جلسه‌ی مدرسه
با قیچی کند، پشت سرم نشست

بهش می‌گویم، معلم موهایم را کوتاه کرد
می‌گویم آدامس به موهایم چسبیده بود.
چون مامان نمی‌فهمد،
و راهی پیدا می‌کند که سرزنشم کند.

این داستان مامان را می‌خنداند:
«بهت گفته بودم این عادت مزخرفی است.
اما تو هیچ‌وقت به حرف مادرت گوش نمی‌دهی.»


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

به ویلیام عزیز

نمی‌خواهم برایم شعر بنویسی
اما اگر بنویسی خیلی خوب است.

و اگر برایم گل رز بخری
هم خوب است
اما نمی‌خواهم مجبور باشی که برایم
گل بخری.

نمی‌خواهم کیف کتاب‌هایم را برایم بیاوری
اما اگر دوست داشتی این کار را بکنی
با میل خودت
جلویت را نمی‌گیرم.

جلوی رمانتیک بودنت را نمی‌گیرم
اگر خودت این طور می‌خواهی.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

آه، نوازنده

کاش بلد بودم ساز سختی بزنم
شاید چیزی شبیه کلارینت،
یا فلوت،
آن وقت با دهانم تمرین می‌کردم
و انگشتانم،
نفس‌های عمیق می‌کشیدم
یک باره
تا صدایی دلنشین
خلق کنم.

من حتی تا حالا با هیچ پسری حرف نزده‌ام،
اما از آن جایی که
هر روز 
در تلویزیون
یا فیلم‌ها
دیده‌ام،
نباید خیلی هم سخت باشد،
حرکت‌ها طبیعی‌اند و 
ملایم،
بیشتر وقت‌ها آدم ملایمی نیستم،
پس از کجا بدانم چه کار کنم
وقتی،
اگر یک وقت،
او با سری که کمی خم کرده، جلو آمد؟

آه.

خیلی سخت‌تر از آن است که فکرش را می‌کردم.

انگار باید کلارینت بزنم، بی‌آن‌که آموزش دیده باشم؛
سال‌ها طول می‌کشد تا یاد بگیرم،
تا این‌ چیزها را یاد بگیرم.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

صورت کانورو خیس بود و چشم‌هاش ابری،
ستاره‌های توی چشم‌هاش گم شده بودند.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

کاش تاتا مرده بود

پدرهای مرده به خواست خودشان خانه را ترک نمی‌کنند.
آن‌ها می‌توانند مقدس باشند.
می‌توانیم به یادشان شمع روشن کنیم
و سنگ قبرشان را تمیز نگه داریم.

اما نمی‌توانی این کارها را برای پدر گم‌شده‌ات بکنی.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

شراکت

ویلیام انگلیسی‌ام را درست می‌کند.
ملایم و صبور.
وقتی کلمه‌ای را نادرست تلفظ می‌کنم، لبخند می‌زند.
فکر می‌کند اشتباهاتم بامزه‌اند.
و برای اولین‌بار
در تمام عمرم
می‌توانم اشتباه کنم
و ایرادی ندارد.
از آن بهتر
بامزه هم هست.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

 

پس شکل واقعی دوست‌داشتن و بالاترین مرتبه‌ی دوستی، شریک شدن در اشتباهات یکدیگر است و در نهایت لبخند زدن. آن‌جایی که اشتباه‌ها بامزه جلوه می‌کنند، لبخند می‌آورند و هیچ اشکالی ندارند اگر دوباره تکرار شوند...
اگر در زندگی‌تان کسی را دارید که می‌توانید کنارش اشتباه کنید و همچنان لبخند بزنید، انسانِ سعادتمندی هستید.

انتقامِ بزرگ

کانورو غمگین نگاهم می‌کند.
می‌گوید:
«انتقام تو باید خوشحالی‌ات باشد، کاسینکا.
خوشحالی.»
با این‌که حق با اوست،
ولی حالم را بدتر می‌کند.
چون نمی‌دانم
چطور خوشحال باشم.


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

رنده کردن

آدم پرمویی‌ام.
موهای کلفت دارم
و سیاه
زیر بغل‌هایم
و روی پاهایم
و بین‌شان

آدم پرمویی‌ام.

این را نمی‌دانستم تا این که
توی استخر
چشمم به زن‌های دیگر افتاد.
زن‌هایی با پوست مخملی.

آدم پرمویی‌ام.

برای همین وقتی برمی‌گردم خانه
تیغ مامان را کش می‌روم،
جیم می‌شوم توی دست‌شویی
و روی مشکل‌ام کار می‌کنم.

با دو پای پرمویم روی صندلی توالت لم می‌دهم
و تیغ رویشان می‌کشم.

جیغ می‌کشم، بلند
انگار کسی می‌خواهد بکشدم.
مامان توی راهرو می‌دود
و در می‌زند:
«چی شده کاسینکا؟»
می‌خواهد بداند.

می‌خواهد بداند
که یک وقت نمرده باشم.
رودهای قرمز کوچکی
به سمت قوزک پایم راه می‌افتند
و روی صندلی دستشویی می‌ریزند

می‌گویم:‌ «خوبم مامان.»
موهایم را نتراشیده‌ام
به جایش پوستم را رنده کرده‌ام.

تکه‌ای گوشت صورتی
روی تیغ مانده،
اما هیچ مویی نیست.

وقتی از دستشویی بیرون می‌آیم،
هنوز پر از مویم،
و پر از بریدگی


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا


پسرها را نمی‌دانم، اما در سال‌های آغازین جوانیِ دخترها، یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هایی که با آن رو به رو می‌شوند و کمتر کسی می‌تواند کمک‌شان کند، رو‌به‌رو شدن با «تن» جدیدشان است و پذیرفتن تفاوت‌هایشان با تن‌های دیگر. در جهانِ امروزی که به نمایش گذاشتن زیبایی‌های تن، به یک هدف بزرگ در ذهن و اندیشه‌ی خیلی‌ها تبدیل شده و در راستای این هدف، تلاش و برنامه‌ریزی می‌کنند، نمی‌دانم دخترها و پسرهای نوجوان درباره خود و دیگری چه طور فکر می‌کنند. فقط می‌دانم در این چالش جهانی و فراگیر، پذیرفتنِ خودِ واقعی‌ات با تمام زیبایی‌ها و تفاوت‌ها، یک جنگ است و «پیروز» میدان کسی است که خودش را تمام و کمال بپذیرد و دوست داشته باشد.
خواندن این فصل از کتاب «وزن آب» روزها و سال‌هایی را به خاطرم آورد که به خاطر موهای زائدم از خودم شرم‌زده بودم و یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم این بود که بدون زخم و خون‌ریزی از پس موهایم بربیایم و کار به جایی نکشد از مامان کمک بخواهم. کمک خواستن مساوی بود با مردن. از زخمی شدن و دیدن قطره‌های کوچک خون که کف حمام را زرد می‌کرد هم ترسناک‌تر بود. در ذهنِ حصارکشیده و تاریکِ روزهای نوجوانی فکر می‌کردم راه رهایی از این تن، از این نفرت، از این شرم‌زدگی کدام است؟
حالا فهمیده‌ام تنها یک راه برای رهایی وجود دارد: دوست داشتن تمام و کمال خودت، با موهای زائد، خال‌ها، لک‌ها، جوش‌ها، بریدگی‌ها و رد مانده‌ی زخم‌ها و خاطره‌ها...

پنج‌شنبه

توی رختکن
خودم را در آینه نگاه می‌کنم.
می‌خواهم مطمئن شوم
طبیعی‌ام.

نیستم:
گوشه‌هایم نوک‌تیز است،
مثل یک تکه مبل سوئدی
که خودت باید سرهمش کنی
و بد سرهمش کرده‌ای
همه جایم خط‌های صاف است،
بی‌هیچ انحنایی.

انگشت‌های دست‌وپایم زیادی بلندند.
دماغم نوک‌تیز، پایین‌تنه‌ام تخت.

کی این‌طوری شدم؟


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

اگر توی تیم شنا بودم، شاید مرا می‌دیدند

بعضی وقت‌ها دلم می‌خواهد لباس‌هایم را پاره کنم
و نشان‌شان دهم که زیر این لباس‌ها،
من هم مثل آن‌ها هستم
شاید هم بهتر.

فرقی نمی‌کند چه پوشیده باشم.
همیشه متفاوت به نظر می‌رسم:
تا جایی که فهمیده‌ام،
لباس‌هایم زیادی سنگین‌اند.
نمی‌دانم باید چه کنم؟!
واقعا نمی‌فهمم مشکل از کجاست!


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

دستم را می‌گیرد
و فشار می‌دهد،
مثل امتحان میوه توی مغازه
قبل از این‌که بخری‌اش.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا


این همان الفبای تفاهم با فشاری ظریف نیست؟ فشارهای اطمینان‌بخشی که قلب را سرشار از عشق و امید می‌کند.

در تاریکی

بدترین چیز:
حتی نمی‌دانم
چه کار اشتباهی کرده‌ام

یک چیز دیگر:
حق دارم بدانم
چه اشتباهی کرده‌ام
تا جبرانش کنم.

کلر می‌گوید: «بی‌خیالش شو!»
اما نمی‌شوم.
چطور می‌توانم فراموشش کنم،
وقتی خودش نمی‌گذارد؟

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

 

با خواندن این شعر از کتاب «وزن آب» یادم آمد که از ابتدایی‌ترین حقوق بشر، همین است که بداند چه اشتباهی کرده تا جبرانش کند. 

همیشه با خودش لبخند و چشمان درخشانش را می‌آورد.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

 

از چشم‌های تو حرف نمی‌زند ماچا؟

امید تنها چیزی است که مامان دارد
و من نمی‌توانم از او بگیرمش.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

 

من که بارها و بارها در زندگی‌ام تا سر در ناامیدی فرو رفته‌ام و خیال کرده‌ام دیگر هیچ‌گاه نور هیچ‌امیدی به دلم نمی‌تابد، حالا دیگر مطمئن شده‌ام بالاترین ثروت در دنیا «امید داشتن» است. اگر هنوز به چیزی/کسی (هرچقدر هم کوچک یا بزرگ) امید دارید، یعنی ثروتمند‌ترین آدم دنیا هستید.

اشتباه

وقتی مامان گفت
«می‌رویم انگلیس.»

فکر نمی‌کردم این‌طور تنها بشوم.

می‌دانستم تفاوت‌هایی دارم،
و خارجی‌ام.
می‌دانستم از همه‌چیز سردرنمی‌آورم.

اما فکر کردم، شاید فقط کمی متفاوت باشم،
مثل یک سنجاب قرمز بین سنجاب‌های خاکستری،
مثل دختری انگلیسی در گدانسک.

اما من یک دختر انگلیسی در گدانسک نیستم.
من یک لهستانی‌ام در کاونتری.

و این‌ها اصلا یکی نیستند،
اصلا.

 

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

مامان مداد را روی نقشه تکان می‌دهد
و مداد وی نقشه به پرواز در می‌آید
همان‌طور که قلبش باید در پرواز باشد،
هربار به تاتا فکر می‌کند.

کاش قلب من هم این‌طور می‌شد وقتی به او فکر می‌کردم.
یا هر کس دیگری.


«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

مامان هنوز گریه می‌کند.
اما بابسیا این‌جا نیست که بغلش کند.
و دستان من برای این کار زیادی کوچک‌اند.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

 

همین حالا برای خودم آرزو می‌کنم هیچ‌وقت آغوشم برای بغل کردن کسی کوچک نباشد. همیشه فکر کرده‌ام می‌توانم برای غم‌های کوچک و بزرگ خودم کاری کنم، اما این ناتوانی در برابر غمِ دیگران دیوانه‌ام می‌کند. وقتی در غم و اندوه کسی شریک می‌شوم، دنیا آن‌قدر تنگ و تاریک و کوچک می‌شود که تنها آرزوی قلبی‌ام خلاصه می‌شود در رها کردن یک نفر از غم. احمقانه است؟ شاید. 
جادوگره در هوا، با گَردی خاکستری، مثلثی رسم کرد و سه راسش نوشت: ظالم، مظلوم، ناجی. یک لیوان آب داد دستم: «باید از نقش ناجی‌ بودن بیرون بیایی.» و با ناخنِ انگشت اشاره‌اش روی «ناجی» خط زد. «ناجی» شبیه مگسی که در هوا شکار شده باشد، ناپدید شد. تنها احساسی که داشتم این بود لیوان پلاستیکی نیمه پر آب، توی دستم، به اندازه‌ی یک صخره سنگینی می‌کرد.

ما هر شب صدای آدم‌های بی‌شخصیت را می‌شنویم
که به آسمان و زمین فحش می‌دهند
مامان برای خودش طلب آمرزش می‌کند
و اتاق را با آب مقدس می‌شوید
و به من اصرار می‌کند که دعایم را بخونم
و من می‌خوانم،
همان‌طور که زیر لحاف پر قایم شده‌ام
و امیدوارم خدا صدایم را بشنود،
این‌جا، در کاونتری.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

اوج درماندگی‌ در زندگی جایی است که خیال می‌کنی صدای خودت به آسمان‌ها و گوشِ خدای ریش‌دارِ نشسته بر کهکشانِ راه شیری نمی‌رسد. این است که دیگران را مجبور می‌کنی به «دعا کردن». مجاب کردن دیگران در آرزو کردن خواسته‌ی درونی خودت، جز ناکامی سرانجام دیگری ندارد. روزگار دوری را به خاطر می‌آورم که شب‌ها و روزها به خاطر نمازهایی که نمی‌خواندم و دعایی که بر زبان نمی‌آوردم چه اندازه سرافکنده بودم و بیزار از خودم. دعاهای مامانم در دهانم جا نمی‌شد. در خانه‌ی کوچک ما، به جای شسته شدن اتاق با آب مقدس، مُهری بود که شبیه آبنبات بی‌مصرفی به سویت تعارف زده می‌شد و وقیحانه بود که این دعوت ناخوانده را رد کنی. خدا گوشه‌های خانه‌مان نشسته بود تا دعاهایمان را بشنود. پس چه مرگم بود که نمی‌خواستم دعا کنم؟ من فقط می‌خواستم دعاهای خودم را داشته باشم و آینده را با تصویرهای ذهنی خودم روشن‌ ببینم. 

با این که خیلی دلم می‌خواهد آرامش کنم،
نمی‌دانم چطور
بی‌آن‌که عصبانی‌اش کنم، آرامش کنم.

«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

 

این همان چالشی‌ست که بیشتر وقت‌ها درگیرش می‌شوم. تلاش برای آرام کردن، بی‌آنکه بخواهی هیزم آتش را تندتر کنی، یا خودت زخمی شوی. حالا که این یادداشت یک خطی را پای این گزیده‌ می‌نویسم از خودم می‌پرسم: «اصلا چرا باید برای آرام کردن کسی تلاش کرد؟» پاسخ واضح است. چون آدم‌ها ناتوان‌تر و ضعیف‌تر از آن هستند که با خشم و نفرت درونی‌شان، با خودشان، این خودِ واقعی‌شان تقابل کنند؛ و بیشتر وقت‌ها با آتش‌زدن تکه‌ی بزرگی از خودشان سعی در سوزاندن دیگران دارند.