رستاخیز
کمی زنده.
آواز نمیخواند.
اما بعضی وقتها زیر لب
زمزمه میکند
بیمعنی.
«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا
«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا
و وزن آب را
روی خودم،
و اطرافم
آرامش امن فرورفتن را.
کنار استخر شاید زشت باشم،
اما وقتی با زبان شنا حرف میزنم
من زیبایم.
«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا

بعد از خواندن رمانهای «اَپل و رِین» (نشر هوپا) و «ما یک نفر» (نشر پیدایش) و آشنایی با قلم و جهانِ ذهنی «سارا کروسان» پیشبینیِ دور از ذهن و انتظار زیادی نبود که «وزن آب» هم یک رمان خوب باشد. اما واقعیت این است که «وزن آب» بیش از یک رمانِ خوب بود. یک رمان عاطفیِ درخشان که موضوعات اجتماعی- روانشناسی مختلفی را در برمیگرفت و حالا بیش از پیش مطمئن شدهام که نام «سارا کروسان» به لیست نویسندههای محبوبم افزوده شده و هر اثر دیگری را که از او منتشر شود، بیمعطلی میخوانم.
«وزن آب» داستان یک دختر نوجوانِ لهستانی به نام کاسینکا است که به خاطر شرایط خانوادگیشان دچار بحرانهای مختلفی شده، «تاتا» (پدرش)، او و مادرش را ترک کرده و سگِ سیاهِ افسردگی عضو تازهای از خانوادهی کوچک و ترک شدهی آنهاست. خانوادهای که با رفتن و ترک کردن یکی از ستونهای اصلیاش، «پدر»، فروپاشیده و در سایهی این فروپاشی، مادرش هم رو به نابودی است.
از همان ابتدای داستان تناقض احساسی «لارا» (مادر کاسینکا) به وضوح دیده میشود، صحنههای مشاجره در ذهن دوازده سالهی کاسینکا تداعی میشود و با وجود اختلافها و رابطهی به پایانرسیدهای که بین «لارا» و «تاتا» جریان داشت و این خیانتی که یک شبه از سوی «تاتا» اتفاق افتاد و گلوی کاسینکا و مادرش را گرفت، «لارا» دارایی ناچیزش را در چمدانی جمع میکند و به امید پیدا کردن «تاتا» در کشوری دیگر، راهی سفری طولانی و پرماجرا میشوند. این «عشق» است که او را مجاب میکند تا تن به مهاجرت بدهد یا انتقام گرفتن از طرد شدن؟ چه میشود که با وجود نفرت و علمِ به پایان رسیدن یک رابطه، آدمی همچنان سعی دارد ویرانهها را به هم بند کند و تمام آنچه را که فرو ریخته از نو بنا کند؟
در پی این تصمیم لارا است که کاسینکا، دخترک نوجوان داستان، دچار بحرانهای دیگری میشود. او که پیش از این شاهد مشاجرههای پدر و مادرش بود و غم ترک شدن را چشیده بود، حالا باید زهر مهاجرت را هم بچشد.
شاید بهتر است بگویم «وزن آب» ادبیات مهاجرت است و پرداختن به تمام چالشها و بحرانهایی که مهاجران با آن دست و پنجه نرم میکنند و گاهی هیچوقت از پس تمام مشکلات این تصمیم بزرگ برنمیآیند. با رفتن به کشوری دیگر (انگلیس) است که زندگی چهرهی دیگری از خودش را به کاسینکای نوجوان نشان میدهد، تنها ماندن، پذیرفته نشدن در گروههای مدرسه، نابلدی زبانِ کشوری که به آن مهاجرت کردهاند، تلاش برای پیدا کردن تاتا در شهری بزرگ و سختتر و پررنگتر از همه پذیرفتن و هضم کردن این حجم از غم که بر زندگیشان سایه انداخته...
وقتی مامان گفت
«میرویم انگلیس.»
فکر نمیکردم اینطور تنها بشوم.
میدانستم تفاوتهایی دارم،
و خارجیام.
میدانستم از همهچیز سردرنمیآورم.
اما فکر کردم، شاید فقط کمی متفاوت باشم،
مثل یک سنجاب قرمز بین سنجابهای خاکستری،
مثل دختری انگلیسی در گدانسک.
اما من یک دختر انگلیسی در گدانسک نیستم.
من یک لهستانیام در کاونتری.
و اینها اصلا یکی نیستند،
اصلا.
یکی از بزرگترین ویژگیهای قلم «سارا کروسان» این است که از هیچ جزئیاتی چشمپوشی نمیکند و به بهترین و زیباترین شکل تمام دغدغهها، افکار، احساسات و ... را از زبان و نگاه شخصیتهای داستانش روایت میکند؛ و همین جزئیات هستند که آثارش را، با وجود غمی که در آنها جریان دارد، سرشار از امید و روشنی میکند.
یکی دیگر از ویژگیهای آثار کروسان، انتخاب قالب و زبان شعر است برای رمانهایش. او جسورانه این زبان را برای روایت برخی از رمانهایش (مثل یکی دیگر از رمانهایش، ما یک نفر) انتخاب میکند و از شکستن ساختارها هیچ ترسی ندارد. شاید شعر هوشمندانهترین و درستترین انتخاب برای آثار او باشد، انتخابی که بار عاطفی داستانهایش را دو چندان میکند و دست نویسنده را باز میگذارد برای بیان جزئیترین و پنهانیترین و اولین تجربهها. شاید این قالب (شعر) گویاترین و بهترین زبان باشد برای بیان احساساتی که یک دختر نوجوان میتواند از اولین تجربهها در زندگیاش داشته باشد...
در ستایش «وزن آب»، اولین رمان کروسان نوشتهاند:
ـ کتابی بسیار شگفتانگیز و تکاندهنده. آنچنان زیبا نوشته شده که تا ورق خوردن صفحهی آخر، متوجه تمامشدنش نمیشوی. (بوکبگ)
ـ اولین رمان سارا کروسان، داستانی درخشان و واقعی است. گاهی غم به دل مینشاند. اما در حقیقت در ستایش زندگی است. (اینک پلت)
ـ شعرهایی کوتاه با آهنگی ملایم که از مهاجرت، تعصب و خودخواهی، خانواده و نخستین عشق سخن میگویند. عشقی که زندگی را دگرگون میکند. (روزنامهی ساندی تایمز)
«وزن آب» در سال ۲۰۱۳ نامزد نهایی مدال کارنگی و برندهی جایزهی CBI شده است.
فاش کردن احساساتمان
بیشتر از هر بوسهای برایم ارزش دارد.
«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا
چقدر دلم میخواهد در ستایش این فاش کردنها بنویسم، دربارهی تقدس احساسات و عاطفهای که به اشتراک گذاشته میشود، هزار بار ارزشمندتر از هر بوسه و تماس دیگری... پس چرا نمینویسم؟ نمیدانم. شاید خودخواهانه میخواهم این بینش از عاطفه را برای خودم نگه دارم.
پس شکل واقعی دوستداشتن و بالاترین مرتبهی دوستی، شریک شدن در اشتباهات یکدیگر است و در نهایت لبخند زدن. آنجایی که اشتباهها بامزه جلوه میکنند، لبخند میآورند و هیچ اشکالی ندارند اگر دوباره تکرار شوند...
اگر در زندگیتان کسی را دارید که میتوانید کنارش اشتباه کنید و همچنان لبخند بزنید، انسانِ سعادتمندی هستید.
آدم پرموییام.
موهای کلفت دارم
و سیاه
زیر بغلهایم
و روی پاهایم
و بینشان
آدم پرموییام.
این را نمیدانستم تا این که
توی استخر
چشمم به زنهای دیگر افتاد.
زنهایی با پوست مخملی.
آدم پرموییام.
برای همین وقتی برمیگردم خانه
تیغ مامان را کش میروم،
جیم میشوم توی دستشویی
و روی مشکلام کار میکنم.
با دو پای پرمویم روی صندلی توالت لم میدهم
و تیغ رویشان میکشم.
جیغ میکشم، بلند
انگار کسی میخواهد بکشدم.
مامان توی راهرو میدود
و در میزند:
«چی شده کاسینکا؟»
میخواهد بداند.
میخواهد بداند
که یک وقت نمرده باشم.
رودهای قرمز کوچکی
به سمت قوزک پایم راه میافتند
و روی صندلی دستشویی میریزند
میگویم: «خوبم مامان.»
موهایم را نتراشیدهام
به جایش پوستم را رنده کردهام.
تکهای گوشت صورتی
روی تیغ مانده،
اما هیچ مویی نیست.
وقتی از دستشویی بیرون میآیم،
هنوز پر از مویم،
و پر از بریدگی
«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا
پسرها را نمیدانم، اما در سالهای آغازین جوانیِ دخترها، یکی از بزرگترین چالشهایی که با آن رو به رو میشوند و کمتر کسی میتواند کمکشان کند، روبهرو شدن با «تن» جدیدشان است و پذیرفتن تفاوتهایشان با تنهای دیگر. در جهانِ امروزی که به نمایش گذاشتن زیباییهای تن، به یک هدف بزرگ در ذهن و اندیشهی خیلیها تبدیل شده و در راستای این هدف، تلاش و برنامهریزی میکنند، نمیدانم دخترها و پسرهای نوجوان درباره خود و دیگری چه طور فکر میکنند. فقط میدانم در این چالش جهانی و فراگیر، پذیرفتنِ خودِ واقعیات با تمام زیباییها و تفاوتها، یک جنگ است و «پیروز» میدان کسی است که خودش را تمام و کمال بپذیرد و دوست داشته باشد.
خواندن این فصل از کتاب «وزن آب» روزها و سالهایی را به خاطرم آورد که به خاطر موهای زائدم از خودم شرمزده بودم و یکی از بزرگترین آرزوهایم این بود که بدون زخم و خونریزی از پس موهایم بربیایم و کار به جایی نکشد از مامان کمک بخواهم. کمک خواستن مساوی بود با مردن. از زخمی شدن و دیدن قطرههای کوچک خون که کف حمام را زرد میکرد هم ترسناکتر بود. در ذهنِ حصارکشیده و تاریکِ روزهای نوجوانی فکر میکردم راه رهایی از این تن، از این نفرت، از این شرمزدگی کدام است؟
حالا فهمیدهام تنها یک راه برای رهایی وجود دارد: دوست داشتن تمام و کمال خودت، با موهای زائد، خالها، لکها، جوشها، بریدگیها و رد ماندهی زخمها و خاطرهها...
دستم را میگیرد
و فشار میدهد،
مثل امتحان میوه توی مغازه
قبل از اینکه بخریاش.
«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا
این همان الفبای تفاهم با فشاری ظریف نیست؟ فشارهای اطمینانبخشی که قلب را سرشار از عشق و امید میکند.
با خواندن این شعر از کتاب «وزن آب» یادم آمد که از ابتداییترین حقوق بشر، همین است که بداند چه اشتباهی کرده تا جبرانش کند.
از چشمهای تو حرف نمیزند ماچا؟
من که بارها و بارها در زندگیام تا سر در ناامیدی فرو رفتهام و خیال کردهام دیگر هیچگاه نور هیچامیدی به دلم نمیتابد، حالا دیگر مطمئن شدهام بالاترین ثروت در دنیا «امید داشتن» است. اگر هنوز به چیزی/کسی (هرچقدر هم کوچک یا بزرگ) امید دارید، یعنی ثروتمندترین آدم دنیا هستید.
«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا
همین حالا برای خودم آرزو میکنم هیچوقت آغوشم برای بغل کردن کسی کوچک نباشد. همیشه فکر کردهام میتوانم برای غمهای کوچک و بزرگ خودم کاری کنم، اما این ناتوانی در برابر غمِ دیگران دیوانهام میکند. وقتی در غم و اندوه کسی شریک میشوم، دنیا آنقدر تنگ و تاریک و کوچک میشود که تنها آرزوی قلبیام خلاصه میشود در رها کردن یک نفر از غم. احمقانه است؟ شاید.
جادوگره در هوا، با گَردی خاکستری، مثلثی رسم کرد و سه راسش نوشت: ظالم، مظلوم، ناجی. یک لیوان آب داد دستم: «باید از نقش ناجی بودن بیرون بیایی.» و با ناخنِ انگشت اشارهاش روی «ناجی» خط زد. «ناجی» شبیه مگسی که در هوا شکار شده باشد، ناپدید شد. تنها احساسی که داشتم این بود لیوان پلاستیکی نیمه پر آب، توی دستم، به اندازهی یک صخره سنگینی میکرد.
ما هر شب صدای آدمهای بیشخصیت را میشنویم
که به آسمان و زمین فحش میدهند
مامان برای خودش طلب آمرزش میکند
و اتاق را با آب مقدس میشوید
و به من اصرار میکند که دعایم را بخونم
و من میخوانم،
همانطور که زیر لحاف پر قایم شدهام
و امیدوارم خدا صدایم را بشنود،
اینجا، در کاونتری.
«وزن آب»، سارا کروسان، نشر هوپا
اوج درماندگی در زندگی جایی است که خیال میکنی صدای خودت به آسمانها و گوشِ خدای ریشدارِ نشسته بر کهکشانِ راه شیری نمیرسد. این است که دیگران را مجبور میکنی به «دعا کردن». مجاب کردن دیگران در آرزو کردن خواستهی درونی خودت، جز ناکامی سرانجام دیگری ندارد. روزگار دوری را به خاطر میآورم که شبها و روزها به خاطر نمازهایی که نمیخواندم و دعایی که بر زبان نمیآوردم چه اندازه سرافکنده بودم و بیزار از خودم. دعاهای مامانم در دهانم جا نمیشد. در خانهی کوچک ما، به جای شسته شدن اتاق با آب مقدس، مُهری بود که شبیه آبنبات بیمصرفی به سویت تعارف زده میشد و وقیحانه بود که این دعوت ناخوانده را رد کنی. خدا گوشههای خانهمان نشسته بود تا دعاهایمان را بشنود. پس چه مرگم بود که نمیخواستم دعا کنم؟ من فقط میخواستم دعاهای خودم را داشته باشم و آینده را با تصویرهای ذهنی خودم روشن ببینم.
این همان چالشیست که بیشتر وقتها درگیرش میشوم. تلاش برای آرام کردن، بیآنکه بخواهی هیزم آتش را تندتر کنی، یا خودت زخمی شوی. حالا که این یادداشت یک خطی را پای این گزیده مینویسم از خودم میپرسم: «اصلا چرا باید برای آرام کردن کسی تلاش کرد؟» پاسخ واضح است. چون آدمها ناتوانتر و ضعیفتر از آن هستند که با خشم و نفرت درونیشان، با خودشان، این خودِ واقعیشان تقابل کنند؛ و بیشتر وقتها با آتشزدن تکهی بزرگی از خودشان سعی در سوزاندن دیگران دارند.