دیروز این یادداشت رو توی توییتر بازنشر کردم و خیلیها برام نوشتند «چرا آبروش رو نمیبری؟»، «چرا اسکرین شات پیامهاش رو نمیذاری؟»
امروز همین آقا که اتفاقا ناشناس نیست و تو فضای اینستاگرام و توییتر فعاله، بعد از دیدن توییتام و درخواست مکرر خوانندهها برای افشاکردن اسم و عکسش، اومد و در کمال وقاحت برام نوشت «برو اسکرین شات هم بذار. صرفا جهت اطلاعت میگم. من با بیتوجهی نمیمیرم. اگه آلت تناسلی ندیدی بگو تا بفرستم.»
دوباره پیامش رو بیپاسخ گذاشتم. بدون این که واکنشی داشته باشم. بعد همین پیامش رو هم تو توییتر بازنشر کردم. این بار اصرارها بیشتر بود و سوالها متفاوتتر «دلیل سکوتکردنت چیه؟»، «چرا رعایت حالش رو میکنی؟»
آدم گاهی در برابر سوالهای دیگران خودش رو زیر ذرهبین میذاره. خودش رو قضاوت میکنه که به راستی بزرگواره یا به این وسعت قلب «وانمود» میکنه؟
برای یکی از درخواستکنندهها نوشتم «اسکرین شات پیامهاش رو دارم. عکسهای خودش رو هم دارم.» بهم پیام دادند «اگه خودت نمیخوای بذاری من برات میذارم.» این حمایتهای روحی و عاطفی و فکری کمنظیرند و امیدبخش. اما زندگی بهم یاد داده کسی «قدرتمنده» که در اوج قدرت، خشم و ناراحتی، «آرامش»، «عطوفت» و «اقتدارش» رو حفظ کنه.
برام من تبلور قدرت همینه که این آقا دوباره برام مینویسه و با صدای لرزون و نفسهای بریده ازم خواهش میکنه که میخواد باهام حرف بزنه و مسئله رو حل کنه. واکنش من چیه؟ سکوت و بیتوجهی. ویسها و توضیحاتش رو میشنوم. تاکیدش به این که «فکر نکن با تهدیدهات میترسم. فقط میخوام مسئله رو حل کنم. سوءتفاهم شده.»
اصرار میکنه. لابهلای صحبتهاش نفسهای عمیق میکشه. بزاقش تو دهنش میپره و سرفهش میگیره. عصبی و مضطرب میخنده.
پایان وُیسهای طولانیش تو اینستاگرام برام نوشته «ولی من اشتباهی نکردم...»
حماقت و وقاحت اگه چهرهای داشت، بیشک شبیه ایشون بود.
کسی که ازش حرف میزنم تو روسیه درس میخونه. تو یکی از شاخههای مدیریتی.
یادتونه قبلتر نوشته بودم شعور و انسانیت نه به تحصیلاته، نه به نویسنده یا مترجمبودن، نه به سطح اجتماعی، نه به شهر و خانوادهای که توش بزرگ شدید و زندگی کردید، نه به شغل و درآمدی که دارید... پس به چیه هویج جون؟ به ذات و درک و دریافتهای اکتسابیِ فردی و ریشههای تربیتی نهادینهشده در آدمها...
اگرچه تکراریه، اما دوباره مینویسم که یکی از دعاهای درخشان مامانبزرگم این بود «وقتی به پشت سرت نگاه کردی شرمندهی خودت نباشی...»
باور قلبیام اینه که بخشی از تبلور این دعا در گروِ اینه که دیگران رو هم شرمندهی خودت و خودشون نکنی.
امروز به این فکر میکردم چه چیزهای دیگهای تو زندگی مایهی تعجبام میشن؟
شاید گفتن این حرف خیلی شعارزده باشه، اما ته قلبم از کسی که هستی رو بی هیچ ستونی استوار کرده سپاسگزارم که با مسائل مختلف قدرت و صبرم رو بیشتر میکنه. قطعا برای چیزهای بزرگتری آمادهم میکنه...
یه نفر برام نوشت «حتی از خوندنش هم حالم بد شده...»
من خیلی شرمندهم و عذرخواهی میکنم که مایهی حس و حال بدتون شدم.
قصد و نیتام از نوشتن این یادداشتها و تجربههای شخصی چیز دیگهایه.
همیشه دلم خواسته حس و حال خوبی بهتون انتقال بدم. ببخشید اگه گاهی واقعیتهای تلخ زندگی رو بیسانسور مینویسم...