این چه گهی بود که در یه عصرِ روشنِ بهاری خوردم؟
چرا به همکار سابقام گفتم پایاننامهش رو براش ویرایش میکنم و فصل سوم رو یه روزه بهش تحویل میدم. در حالی که این همه دست تنهام تو مغازک هویج و با دوازده ساعت کار روزانه هم کم میآرم.
به راستی چرا خواننده؟
خیر، در ازای انجام این کار یه قرون هم نمیگیرم.
پینوشت: حسین فهمیده دورههای خصوصی فداکاریش رو پیش من پاس کرده بود. خراب رفاقتام.
بدویید اون مدال طلا رو از طاقچه بردارید بیارید تقدیمم کنید.
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.