زندگی توی ماشین
اگر قرار شد روزی توی ماشین زندگی کنید، حواستان باشد که ممکن است با پا مشکل داشته باشید. مخصوصا اگر قرار باشد با خواهر کوچک و مامان و بابا و خرگوش و دوست خیالیتان توی ماشین بمانید.
مشکلات پا زیاد هستند.
پاهای بدبوی بابا.
بوی کفشهای مامان که معلوم بود بعد از صبحتا شب پوشیدهشدن چه بویی میتوانستند داشته باشند، تازه مامان عادت داشت موقع نشستن کفش هایش را دربیاورد.
پاهای خواهرتان که به محض این که چشمهایتان گرم خواب شود، لگدتان میزند.
خارشهای یهویی خرگوشتان که سعی میکند با پایش شما را بیدار کند.
دوست خیالیتان که پاورچینپاورچین روی مختان راه میرود.
من به مسئلهی «پا» خیلی فکر کردم و آخرسر راهحلی برایش پیدا کردم. بدترین حالتی را که ممکن بود اتفاق بیفتد، در نظر گرفتم.
کاری که کردم، این بود: یک جعبهی تلویزیون خالی را که پشت فروشگاه پیدا کرده بودیم، صاف کردم و بعد بیرون و داخلش را نقاشی کشیدم. کلا سه تا ماژیک داشتم که در یکی از آنها افتاد پشت صندلی و زود خشک شد. برای همین، تنها توانستم چند سگ قرمز بکشم که چشمهای آبی داشتند و چند گربهی آبی با چشمهای قرمز.
داخلش ستاره کشیدم. فکر بدی نبود که پیش از خواب به آنها نگاه کنم.
روی آن نوشتم «اتاغ جکسون. داخهل نشوید.» مامان گفت: «دیکته چند گرفتی امسال؟»
هر شب جعبهام را باز میکردم و کیسهخوابم را توی آن میانداختم.
وقتی میخزیدم توی جعبه حس کرم ابریشم توی پیله را داشتم. مثل اتاق قدیمی خودم بود؛ جایی که میتوانستم تویش بدون مزاحم فکر کنم.
وقتی رابین توی خواب بهم لگد زد، پایش خورد به جعبه که بهتر از این بود که پایش مستقیم به من بخورد.
متسافانه آریتا دوست داشت پیش من بخوابد. برای همین، جعبه کمی بوی کاهوی پلاسیده میگرفت.
علاوه بر آن، جلوی بوی بد پای بابا را نمیتوانست بگیرد.
میدانستم حداقل خوششانس بودیم که مینیون هوندای قدیمیمان را داشتیم. بچهای را دیده بودم که مجبور شده بود یک سال تمام را توی یک فولکسواگن بگذراند؛ قرمز بود و گرد، درست مثل کفشدوزک! و دقیقا همانطور ریزهمیزه. بچهی بیچاره مجبور بود نشسته بخوابد؛ تازه بین دوتا خواهرش له هم میشد.
دلیل دیگر خوششانسی من این بود که کارتنی که توی آن میخوابیدم، بیشتر جنبهی تزیینی داشت، اما بعضیها عملا مجبورند توی کارتن، وسط خیابانها بخوابند.
نه اینکه بخواهم نیمهی پر لیوان را ببینم، فقط میخواهم بگویم وقتی قرار است توی ماشین زندگی کنید، ماشین بزرگ مطمئنا خیلی بهتر از ماشین کوچک است.
همینطور بهتر است کارتنتان توی ماشین باشد تا وسط خیابان.
این یک حقیقت است.
من شبیه به بابام نبودم که همهاش میگفت ما بیخانمان نیستیم، فقط آمدهایم توی ماشین، اردو!
«پاستیلهای بنفش»، کاترین اپلگیت، نشر پرتقال

بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.