مرگ نگرانم میکند
نگرانیام از همسرم است
که بعد از من با این تلنبار هیچ تنها میماند
میخواهم به او بفهمانم که
تمام شبهایی که کنارش خوابیدم
حتا تمام آن جر و بحثهای بی سر و ته
همه برایم با شکوه بودند.
و آن دو کلمهی دشواری که هیچ وقت جرئت گفتنشان را نداشتم
دوستت دارم
«سوختن در آب، غرق شدن در آتش»، چارلز بوکفسکی
بارها به این موضوع فکر کردهام.
به این تلنباری از هیچ که بعد از خودمان به جا میگذاریم
و جریان آرام و متدوام زندگی که انگار تا ابد ادامه دارد
و کک دنیا نمیگزد از این که تو را از دست داده است.
به موضوع دیگری هم فکر کردهام.
همیشه فکر میکنم.
باز هم فکر خواهم کرد.
به همین دو کلمهی دشوار که دیگر جرئت بیان کردنش را ندارم
نه جرئت بیان کردنش را، و نه عواقب و اتفاقهای بعد از آن را
«دوستت دارم» گفتن
ترسناکترین و بهترین اتفاق ممکن است
جملهای که به لحظهای تو را از هرچیزی تهی میکند و در خلاء بیانتهایی شناور...