در که باز شد، یه جفت چشم درخشیدن گرفتند «عزیزم... عزیز دل من.»
دگمهی استاپ دنیا زده شد. زمان از حرکت ایستاد. چشمهام جایی رو نمیدید. اما گوشهام خوب میشنید.
همین طور که محکم بغلم کرده بود، بوسم میکرد «تو چقدر خوشگلتر از عکسهاتی عزیزم.»
چند ثانیه همینطور سفت تو بغلش نگهم داشت. انگار جدی جدی یه هدیهی غیرمنتظره بودم براش.
آخرین باری که یه نفر از دیدنم شگفتزده شده بود یادم نمیاد.
جادوگره میگه «تو یه شاهماهیای براش.»
شاه ماهی؟ وایسا گوگلکنم چه شکلیه. همون ماهی گندهها که سیبیل دارند؟
تو تا حالا از نزدیک شاه ماهی دیدی نانا؟ شاهماهی خوشگله؟ کجام شبیه شاه ماهیه؟
ما اگه یه شاهماهی از نزدیک ببینیم خوشحال میشیم به نظرت؟
اگه خوشگل نباشه بهش میگیم که خوشگله؟ باید بگیم به نظرم. ممکنه ناراحت بشه.
به نظرت یه شاهماهی تا کی میتونه نشونهی شانس آدم باشه و براش خوشحالی بیاره؟
یکی از امیدهای واهیام تو زندگی اینه که بالاخره یه جایی نفرت و خشمم به دوستداشتن تبدیل میشه.
اون چوب جادویی فرشتهی سیندرلا جایی وسط سینهم تکون میخوره و گرد و غبار نفرت و غم رو میتکونه.
به نظرت آدمها لیاقت بخشیدهشدن دارند نانا؟
فراموشکردن رنجی که بهت بخشیدن رو چی؟
هوم.
حتی فکرکردن بهش سخته.
ول کن این حرفها رو.
بیا یه بوس بده.
مامانم که زنگ میزنه میگه «دلم برای بچه یه ذره شده. چی کار میکنه؟»
و منظورش از بچه این تولهی پشمالوی وزهست که عین آدامس میجسبه بهم و همه جا دنبالمه.
تو دلچسبترین آدامس دنیایی نانا.
یکی از نشونههای امیدداشتن به زندگی اینه که ساعت یازده و نیم شب تو گوگل دنبال پارچ یدکیِ مخلوطکن فیلیپس میگردم که نانا خرد و خاکشیرش کرده.
مخلوطکن ناقصام یکی از عزیزترین داراییهام تو زندگیه. چون نانا خرابش کرده. مخلوطکن و نانا هر دو بهم کمک میکنند موتور رویاسازیام خاموش نشه و دووم بیارم. مخلوطکنام با رویای نوشیدنیهای تازه و نانا با لحظهلحظهی حضورش تو زندگیم.
صبحی که با خردهشیشهها روبهرو شدم هیچ چیزی برام مهم نبود جز سلامتی نانا. چند قطره خون رو زمین و یه تیکه موی کندهشدهی خرمایی وسط شیشهها غمانگیزترین تصویری بود که میدیدم. دسته گلش رو به آب داده و نشسته بود روی میز، چشمانتظار واکنش من. خرابکاری بزرگی بود. هیچ کدوم انتظارش رو نداشتیم. بغلش کردم و تا میتونستم بوسش کردم. «اشکال نداره مامان... خب؟ میدونم ترسیدی... میدونم...»
مخلوطکنام رو بعد از ماهها برنامهریزی خریده بودم. با این حال برای اولین بار تو زندگیم بابت ازدستدادن چیزی غمگین نبودم. نانا برام از مخلوطکن عزیزتره. نانا برام از هر دارایی کوچیک و بزرگی با ارزشتره.
آخ نانا.
ممنونم که عشق بزرگ دلم شدی مامان.
ممونم که من رو انتخاب کردی و سر راهم قرار گرفتی.
دوستت دارم. خب؟ خیلی زیاد.