بعد از مدتها خوندن کتاب «پسر، موش کور، روباه و اسب» بهم چسبیده؛ اگرچه حرفها و نکتههای زیادی دارم که دربارهش بنویسم و باهاتون صحبت کنم. اما کلا مُرید هرچیزیام که من رو به مکث و تفکر وا میداره و این کتاب تصویری کودک تو هر صفحهش همین کار رو باهام کرده. یه چیزی تو مایههای شازده کوچولو بود. اما اگه از من میپرسید خلاقانهتر و سادهتر و دوستداشتنیتر از اون بود.
ملت همیشه در صحنه اَن شازده کوچولو رو هم درآوردند و بفهمی نفهمی، خوش ندارم ریخت شازده کوچولو رو هر جایی میبینم. شازده کوچولو رو دفتر یادداشت. شازده کوچولو رو ماگ. شازده کوچولو رو شورت ماماندوز. مجسمهی شازده کوچولو. پیکسل شازده کوچولو. ساعت شازده کوچولو. کارت پستال شازده کوچولو.
اما تصویرسازیهای ساختارشکن و بیپروای این کتاب، چیزی بود که جملههای کلیشهایش رو به اثری متفاوت تبدیل میکرد. نیاز دارم دوباره بخونمش و بیام کالبدشکافیش کنم و بگم از کدوم نکتههاش خوشم اومده و از کدوم خوشم نیومده.
اگه دوست دارید یه کتاب حالخوبکن و ساده بخونید و قشنگترین حرفها رو بدون ادا و اطوارهای روشنفکری بهتون بگه، این کتاب گزینهی خوبیه.
آخ از تصویرسازیهاش. وای از تصویرسازیهاش.