چارلز بوکفسکی در یکی از شعرهایش میگوید چیزهای بدتری هست از تنهایی. اما سالها طول میکشد تا آدم این را بفهمد. درست مثل گوش دادن دوباره و سه باره و چندبارهی یک موزیک عربی و مرور بوسههای اتفاقهای نیفتاده.
سلطان قلبها، براتیگانِ بزرگ هم حتما گرفتار تخیلزدگی بوده و در پی آسفالت شدن خود سروده که:
«جهنمی بدتر از آن نیست
که مدام به یاد آوری
بوسهای را که
هرگز اتفاق نیفتاده!»
بن هینشو شصت و چهار سالشه و صورتش عین میمونهاست. داشت دزدکی از پشت یه برگ نگاهم میکرد.
داد زدم «رفتی اون بالا چه غلطی بکنی؟»
«از این جا برو.»
«تو چهت شده؟»
«برو. از اینجا برو. من یه پرندهام. تنهام بذار. از اینجا برو.»
«اُ... پس تو یه پرندهای. هان؟»
«آره. من یه پرندهام.»
«حالا چه جور پرندهای هستی؟»
«توکا.»
«توکا بودن چهجوریه؟»
«عالیه. عالیه.»
«چه خوب.»
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
جنگل
در یک چشم به هم زدن دیگر خواب نبود، چون هم صدای نهر که بیست فوت آن سوتر جاری بود و هم صدای پرندگان نمیگذاشت بخوابم.
بدون این که چشمهایم را باز کنم، چند دقیقهای همانطور توی کیسهخواب ماندم.
همانجا ماندم و دقیق شدم به صداهایی که گوشهایم میتوانست بشنود.
وقتی بالاخره چشمهایم را باز کردم و رنگهای سپیدهدم با صداها درامیخت و در یک لحظه تمام جنگل رویایی شد. اما کمی بعد مثل همیشه شد همه چیز.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
همیشه یکی خوشحاله
گفتم: «جدی دخترها هم مجبورن برن دستشویی؟»
نوجوان که بودم خیال میکردم دستشویی رفتن دخترها کار مسخرهایست.
کیم گفت: «دیوونه!»
نشست روی زانوم.
زیر زیر خنده و چند دقیقهای ریسه رفت.
واقعا نمیدانستم چی اینقدر خندهدار است.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
آقای پرلیچ
فردای روزی که زنش با شلیک گلوله به سرش خودکشی کرد، همهی موهاش ریخت.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
بیداری
سگ از یک صخرهی بلند به جاده سقوط کرده بود و فکر کنم کامیونها و ماشینها به دفعات از رویش رد شده بودند، چون فقط یک اینچ صخامت داشت.
سگ سفید بود، دل و رودهاش هم سفید بود.
چشمم که به سگ افتاد یک لحظه چیزی را که دیدم باور نکردم.
بعد مجبور بودم باور کنم.
بعد گریهام گرفت.
پنج سالم بود
سگ اولین حیوان مردهای بود که میدیدم.
فکر میکردم همهچیز تا ابد زنده میماند.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
یکی از خوبترین تصویرهای پاییزی
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
یک تراژدی نمناک
آنها تمام لباسها و اسباب و اثاثیهشان را جمع کردند و انداختند یک گوشهی پیادهرو.
آقای اَلن اصلا نمی فهمید دور و برش چه خبر است.
دو ساعتی نشست روی صندلی ننوییاش.
باران گرفت و همهی وسایلش خیس شد.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
خانم دراگو
فقط یه بار دیگه توی راه وایسادم. اون هم برای دیدن خانم دراگو بود که داشت گلها رو میسوزند. خانم دراگو تو هفته چند بار این کار رو انجام میده. بیشتر هم زنبق میسوزونه. گلها رو از ساقه میکنه و به یه گوشه روی هم تلنبار میکنه و بعد روشون نفت میریزه و آتیششون میزنه. بعد صندلی حصیریش رو میآره کنار آتی شو روش میشینه. انجیل بزرگ و سیاهش رو باز میکنه و از روش میخونه. خانم دراگو از اون مذهبیهاست. تو چهل سال اخیر فقط یه بار مراسم مذهبی کلیسا رو از دست داده. اون هم به این دلیل که سه سال پیش یه بار کلیسا آتیش گرفت. خانم دراگو همیشه انجیل میخونه. اما خب، یه بیوهی ثروتمند چه کاری غیر از این میتونه انجام بده. من که اصلا حوصلهی انجیل رو ندارم. خیلی خشک و خستهکنندهست. کتابهای میکی اسپیلین رو دوست دارم.
همونطور تو جاده وایساده بودم و به خانم دراگو نگاه میکردم که مشغول سوزوندن گلها بود. واقعا نمی فهمم که چرا دوست داره همچین کاری بکنه. یه بار این موضوع رو به مادرم گفتم و اون هم گفت: «حالا مگه چی شده؟»
یک هو خانم دراگو سرش رو از روی انجیل بلند کرد و بدون این که حرفی بزنه مدت زیادی زل زد به من. همین طور زل زد.
گفتم: «عصر به خیر خانم دراگو.»
گفت: «تو به جهنم میری.»
«چی؟»
«شنیدی چی گفتم، مرد جوون. تو به جهنم میری و این رو خودت هم میدونی. تا ابد تو آتیش میسوزی. حداقل یه ماه.»
«این - این حرف حرف خیلی قشنگی نیست.»
در حالی که یه زنبق ارغوانی رو میکند و مینداخت توی آتیش گفت: «گستاخی نکن. گستاخی نکن.»
شونههام رو بالا انداختم و راه افتادم به سمت خونه.
چندتایی آدم عجیب و غریب توی دهکدهمون زندگی میکنند. بعضی وقتها واقعا دیگه مخم سوت میکشه.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
گفتم: «همینه، همینه، همینه؟ هر چی بگم، جوابت همینه؟»
«همینه»
واقعا نمیخواستم شوهرم را با تبر بکشم.
ولی خیلی عصبانیام کرده بود.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
استلا
میخواهم بنویسم. میخواهم بنویسم و بنویسم و بنویسم. میخواهم آنقدر پول درآورم تا بتوانم هدیههای قشنگ برای استلا بخرم. خواستهی قلبیام این است که هدیههای قشنگی به استلا بدهم، هدیههایی در حد و اندازهی زیبایی او. شک دارم دیگر بتوانم دل استلا به دست بیاورم، اما امیدوارم و دعا میکنم که دست کم بتوانم هدیههای قشنکی به او بدهم تا خوشحالش کنم، حتا اگر من آن کسی نباشم که بتواند خوشبختش کند. تنها چیزی که از زندگی میخواهم این است که استلا را خوشبخت کنم و در برابر خطران جنگل از او محافظت کنم و همیشه مراقبش باشم. جین، تو را به خدا، این خواسته و توقع زیادی است؟ جین، نمیتوانم تنها زندگی کنم. باید زندگیام را به پای کسی بریزم. لطفا از خدا بخواه بر من رحمت آورد.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
خیلی دوستت دارم، جین. تو تنها کسی هستی که مرا درک میکند. تو تنها کسی هستی که میفهمد چه میگویم: خرگوش کوچولویی آشفته در جنگلی پر از ببر.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
دهانی خوشمزهتر از کرهی بادامزمینی
«تو عروسک کوچولوی خوشگل منی.»
بغلم کرد و همینطور مرا بوسید.
به یکی از تپههاش دست زدم.
نرم بود.
دوتا بود.
هر دوتاش را درست مثل چشمها و صدای مامان دوست داشتم.
مامانم دهانی دارد خوشمزهتر از کرهی بادامزمینی.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
هیسسس
و همینطور جیرجیر کرد.
ترسیده بودم.
فکر کردم الان است که خانه از خواب بیدار شود.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
خرخرش زیاد بود و نازنازی بود.
خیلی دوستش داشتم.
یک روز گذاشت رفت.
دیگر هم برنگشت خانه.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
بازیِ نقش کوتاه یک گربهی زردرنگ نازنازی در سرنوشتم...
دیگر نمیشد دنبال تخمِ سنجاب گشت.
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
برام یه قصه بگو
گفت: «نه. من یه دختر کوچولوام. چیکار داشتی میکردی، آقا؟»
در بخش ادبیات کتابخانهی عمومی ایستاده بودم و کتابی از واتسون تی اسمیت برانلی میخواندم که در ان به روش منطقی در مورد این بحث میکرد که تمامی نویسندگان و شاعران باید دست از نوشتن بردارند و در عوض آن بنایی کنند. غرق فضای کتاب شده بودم که احساس کردم کسی به پام ضربه میزند. این اولین باری بود که در کتابخانه مطالعه میکردم و کسی به پاهام میزد. کنجکاو بودم. پایین را که نگاه کرد دختربچهی کوچکی را دیدم با موهای بلوند و پیراهن سبز و چشمهای آبی که با انگشت اشاره به پاهام میزد.
پرسیدم: «ماردت کجاست، دختر کوچولو؟»
گفت: «رفته خرید.»
گفتم: «اینجا چیکار میکنی؟ میشه لطفا اینقدر نزنی به پام؟»
«مادرم من رو اینجا گذشته تا وقتی میره خرید مطالعه کنم. داشتم کتاب میخوندم.»
گفتم: «چرا برنمیگردی کتابت رو بخونی؟»
گفت: «خسته کنندهست.»
«خب من باید چه کار کنم؟»
گفت: «برام یه قصه بگو.»
«چی!»
گفت: «ساکت، وگرنه حواس همه رو پرت میکنی.»
گفتم: «دوست ندارم قصه بگم. میخوام کتابم رو بخونم.»
«چرا میخوای برام قصه بگی.»
گفتم «چرا من؟»
«چون نگاه کردم و دیدم تو دهنت از همه بزرگتره.»
«نامهای از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
باید اعتراف کنم که یکی از کتابهای محبوب من «نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی» ریچارد براتیگان است. هر چند که این کتاب، یک کتاب ساختگیست. یعنی مجموعهای از یادداشتها و شعرهایی که به انتخاب مترجم گرد هم آمدهاند.
در برخورد اول شاید شما هم مثل من دچار سردرگمی شوید که دقیقا چه کتابی در دست گرفتهاید؟ یک مجموعه از داستانهای کوتاه یا یک مجموعه از شعرهایی با قالب ناشناخته. «نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی» همهی این مجموعههاست و هیچکدامشان نیست. برای منی که عاشق ریچارد براتیگان و ذهن و خط فکری و این بیمحابا نوشتنهایش هستم «نامهای...» مجموعهایست از خواندنیهای دلچسب. کتابی که شما را برای چند ساعت درگیر میکند و باعث میشود یک نفس کتاب ۸۰ صفحهای را بخوانید و بعدها در موقعیتها و زمانهای مختلف گزیدههایی از کتاب را در ذهنتان مرور کنید...
این گزیدهها کم نیستند.
اینجا با هم میخوانیم...
«در قند هندوانه»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
بله همینطور است...
دستها
دستها که دو معجزهگر تن آدمیاند...
«در قند هندوانه»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
میدانم فراموشم نخواهد شد
نخواهد شد
خیلی چیزها...
مارگریت
از روی تنها تختهیی رد شد که سر و صدا میکرد. همیشه از روی آن رد میشد. هیچوقت نتوانستهام از این قضیه سر دربیاورم. خیلی فکر کردهام که چرا همیشه از روی همان تخته رد میشود، چهطور هیچوقت اشتباه نمیکند، و حالا پشت در کلبهام ایستاده بود و در میزد.
جواب در زدنش را ندادم، فقط چون دوست نداشتم. نمیخواستم ببینمش. میدانستم برای چه آمده و برایم اهمیتی نداشت.
دست آخر از در زدن منصرف شد و از روی پل برگشت، و البته از روی همان تخته رد شد: تختهی بلندی که میخهایش ترتیب درستی ندارد، سالها پیش ساخته شده و هیچ راهی برای تعمیرش وجود ندارد. و بعد رفت، و تخته بیصدا شد.
میتوانم صدها بار از روی آن پل رد شوم، بیآنکه پایم را روی آن تخته بگذارم، اما مارگریت همیشه از روی آن رد میشود.
«در قند هندوانه»، ریچارد براتیگان، نشرچشمه
یک آدم چقدر باید تو را از بر کرده باشد که حتی عبورت را از روی تختههای فرسودهی یک پل چوبی شبیه یک عادت روزمره حفظ کرده باشد؟
و یک آدم چقدر باید به زندگی توجه کرده باشد که متوجه حضور میخهایی باشد که ترتیب نامنظمشان صدای تختهها را درمیآورد...
مغزهای لعنتی...مغزهای لعنتی نویسندهها و فیزیکدانها و ریاضیدانها و همهی آنهایی که اعجابآورند و شگفتیآفرین...
تخم سنجاب
چارلی، برادرم، گفته بود که میتوانم آنجا تخم سنجاب پیدا کنم. زیر سنگها را گشتم. تمام بعد از ظهر را توی علفها، لانهی سنجابهای راهراه، لای بوتهها و هر جای را که به ذهنم میرسید گشتم تا اینکه دیگر هوا تاریک شد. اما باز هم فکر میکنم که خیلی خوب نگشتم. چون هیچی تخم سنجاب پیدا نکردم. حتی یکی.
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
قطرههایی به درشتی توتفرنگی
همینطور میبارید. قطرههای باران به درشتی یک توتفرنگی بودند و بیوقفه از آسمانی به سیاهی سگم، سَم، فرو میریختند.
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
به سختی صداش را میشنیدم.
گفتم: «تو چرا اینقدر قشنگی؟»
گریس نخودی خندید.
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
نمیتوانم به کسی که دوستش دارم بگویم: «میآی با هم بریم تو یه غار و ذرت بو داده بخوریم؟» یا بهش بگویم: «دوست داری سوار یه جفت ماهی قرمز بشیم و تا آلاسکا شنا کنیم؟»
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
حریف
نمیتوانم به کسی که دوستش دارم بگویم: «با این که بزرگترین نویسندهی گمنام جهانم، حریفم تو زندگی یه قوطی خالیه که با نوک پام هی بهش ضربه میزنم و نگاهش میکنم.»
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
منم نمیتونم بگم. چون خیلی چندشه به کسی بگی مرغ عشق نازم یا گل قشنگم.
غذا خوردن گریس را دوست داشتم چون شاعرانه غذا میخورد.
منظورم این است که...
خب...
تا به حال ندیده بودم کسی شاعرانه غذا بخورد.
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، ترجمهی مهدی نوید، نشرچشمه
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، ترجمهی مهدی نوید، نشرچشمه
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، ترجمهی مهدی نوید، نشرچشمه
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، ترجمهی مهدی نوید، نشرچشمه
گفت: «نه. من یه دختر کوچولوام.»
«نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان، ترجمهی مهدی نوید، نشرچشمه
نشرچشمه: مجموعهداستان «نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی» از آثار اولیهی این نویسندهی امریکایی است. این مجموعه در سال ۲۰۰۰ و پس از حدود بیست سال از مرگ ریچارد براتیگان منتشر شد. بنا به گفتهی ناشر کتاب، این مجموعه اهدایی ریچارد براتیگان جوان بوده است به دوستی به نام ادنا وبستر و از او خواسته که این اثر را پس از مرگش منتشر کند ــ انگار یکطورهایی میدانسته که قرار است نویسندهای مشهور شود ــ تا درآمدی باشد برای ادنای پیر. و همین هم شده و ادنا پس از سالها این کتاب را به ناشر سپرده است.
مجموعهداستان «نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، در بردارندهی داستانهایی است که هر کدامشان به لحاظ تجربینویسی و فاصلهگیری از ارائهی پیرنگ و حرکت در چارچوب آن راهی تازه پیش پای ما میگذارند، بهواقع، مرز داستان و شعر و غیرداستان را درهم میشکنند.
ریچارد براتیگان
*****
*******
دوازده توت فرنگی
با این شعر است که هر بار پرت میشوم به روزهای دوری که صفحهی سونی اریکسون W880 پر میشد از دونقطهستارههایی که برای من مفهومی فراتر از یک دوستی معمولی و عشق معمولی و رابطهی معمولی داشت. فکر میکردم هر چقدر این دونقطهستارهها بیشتر باشند و صفحه کش آمده باشد تا پایین و برای دیدنش شست راستم را به زحمت بیندازم، عشق اسطورهایتر میشود و محکم و استوار و برقرار و بردوام.
آه براتیگان عزیز. حیف آن کله و خرت و پرتهای تویش نبود که با ماشه منفجرش کردی؟
من هم
ریچارد براتیگان
رک بگويم ميخواهم ببوسمت
چنان با محبت
که برای اولين بار
حس کني که عشق
به سمت من
تعادلش را از دست میدهد
ریچارد براتیگان
کجاها که تو را با خود نبردهام!
کجاها که تو را با خود نکشاندهام!
همسفرم بودهای هر لحظه
در جادههای مه آلود ِ خیال…
امان از این این خیال سرکش بیقرار...