خدای چیزهای کوچک
عصر که برگشتم خونه، کسی نبود.
چه بهتر. با این بهونه خرگوشکم رو از کیفم درآوردم و کلید رو انداختم. (خرگوشه جاکلیدیه)
وقتی رفتم تو اتاقم دیدم مامان یه جعبهی سفید با یه یادداشت گذاشته.
به راستی که هدیهی خیلی خفنیه. تا یه ربع ازش سر در نمیآوردم و مجبور شدم از پسرداییام بپرسم این چیه رو میزمه!

این حجم از کلاس رو برنمیتابم اصلا. الانم برای این که خرابش نکنم گذاشتم تو همون جعبهش بمونه تا ببینم چیکارش باید کنم.





بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.