قلبم تاپ‌تاپ می‌کند و می‌خواهم بلند گریه کنم اما دون می‌گوید نمی‌توانم جلوی مردم زار بزنم یا جیغ بزنم یا سرم را بالا و پایین بدهم یا زیر میز بروم یا هی دور خودم بچرخم و بچرخم. راستش آدم خیلی کارها را نمی‌تواند جلوی مردم تکرار کند چون طبیعی نیست مگر کارهایی مثل خندیدن و دست زدن اما دون همیشه می‌گوید همه‌ی این کارها را در زمان درست و محل درست باید انجام داد. حالا هیچ چیز نمی‌دانم.

 

«مرغ مقلد»، کاترین ارسکین، ترجمه‌ی کیوان عبیدی‌آشتیانی، نشر افق

از زنگ‌های تفریح متنفرم گرچه دون می‌گوید باید ازش لذت ببری چون وقتی وارد دوره‌ی راهنمایی بشوی خبری از زنگ تفریح ینست. من اصلا از زنگ‌های تفریح لذت نمی‌برم چون فقط صدای جیغ و فریاد می‌آید و همه جا روشن است و همه با آرنج‌شان به آدم ضربه می‌زنند و من به سختی یم‌توانم نفس بکشم و دل پیچه می‌گیرم. می‌ایستم و دست‌هایم را دو طرفم می‌گیرم و چشم‌هایم را روی هم فشار می‌دهم و سعی می‌کنم چیزی نبینم. نتیجه‌ای ندادر. احساس می‌کنم مکعب ماریو هستم که هر لحظه ممکن است شکسته بشود. شروع به جویدن لبه‌ی آستین بلوزم می‌کنم که از ژاکتم بیرون زده.

 

«مرغ مقلد»، کاترین ارسکین، ترجمه‌ی کیوان عبیدی‌آشتیانی، نشر افق

قلبم تاپ تاپ می‌کند و می‌خواهم بلند گریه کنم اما دون می‌گوید نمی‌توانم جلوی مردم زار بزنم یا جیغ بزنم یا سرم را بالا و پایین بدهم یا زیر میز بروم یا هی دور خودم بچرخم و بچرخم. راستش آدم خیلی کارها را نمی‌تواند جلوی مردم تکرار کند چون طبیعی نیست مگر کارهایی مثل خندیدن و دست زدن اما دون همیشه می‌گوید همه‌ی این کارها را در زمان درست و محل درست باید انجام داد. حالا هیچ چیز نمی‌دانم.

 

«مرغ مقلد»، کاترین ارسکین، ترجمه‌ی کیوان عبیدی‌آشتیانی، نشر افق

دون می‌گوید من اگر تمام روز نقاشی نکشم می‌میرم. اما هرگز چنین اتفاقی نمی‌افتد چون من تمام روز نقاشی نمی‌کشم.

 

«مرغ مقلد»، کاترین ارسکین، ترجمه‌ی کیوان عبیدی‌آشتیانی، نشر افق

تنگ

سرش مثل لاک‌پشت جلو می‌آید و با صدای ملایمی می‌گوید، دلش برای دون تنگ می‌شود.

می‌گویم، اوه. تنگ کلمه‌ی عجیبی است. تا حالا این کلمه را توی لغت‌نامه دیده‌اید؟ تنگ مثل لباس تنگ. مثل جاده‌ی تنگ. و یک تنگ هم هست که به دل ربط دارد.

تو هم دلتنگ دون می‌شوی؟

نمی‌دانم.

 

«مرغ مقلد»، کاترین ارسکین، ترجمه‌ی کیوان عبیدی‌آشتیانی، نشر افق

گریه‌اش ناراحتت کرد؟

سعی می‌کنم به جوابی غیر از نمی‌دانم فکر کنم چون دون می‌گوید مردم از نمی‌دانم خوش‌شان نمی‌آید. دلیلش را نمی‌دانم. بنابراین سعی می‌کنم روی سوال‌هایش تمرکز کنم. ناراحت بودی؟ فکر می‌کنم چه چیزهایی ناراحت‌کننده نیستند. زیر پتوی پشمی زیر تختم بروم و هیچ جایم بیرون نباشد یا این که سرم را زیر کوسن روی کاناپه کنم یا این‌که لغت‌نامه‌ام را بخوانم. در مراسم عزاداری هیچ‌کدام از این‌ها نبودند. بله. ناراحت بودم.

 

«مرغ مقلد»، کاترین ارسکین، ترجمه‌ی کیوان عبیدی‌آشتیانی، نشر افق

وقتی آب‌نباتم تمام می‌شود هنوز نمی‌خواهم با کسی حرف بزنم برای همین سرم را زیر بلوز بابا می‌کنم و گرمای سینه‌اش را که با هر نفسی بالا و پایین می‌رود و بوی اسپری ضد عرق ژیلتش را حس می‌کنم. بابا حتی نمی‌گوید، نه کیتلین. و می‌گذارد همان‌جا بمانم و از روی بلوزش سرم را نوازش می‌کند. نوازش سرم اگر از روی بلوز باشد اشکالی ندارد. در غیر این صورت اصلا دوست ندارم کسی بهم دست بزند. بیرون از بلوز بابا دارد با دنیای بیرون حرف می‌زند و صددایش لرزه‌ی کمی زیر بلوز می‌اندازد. چشم‌هایم را می‌بندم و آرزو می‌کنم تا ابد همین‌جا بمانم.

 

«مرغ مقلد»، کاترین ارسکین، ترجمه‌ی کیوان عبیدی‌آشتیانی، نشر افق

کتابخانه‌ی کوچک من

دوستت دارم کیتلین آسپرگری*!

*نوعی بیماری اوتیسم