وقتی آب‌نباتم تمام می‌شود هنوز نمی‌خواهم با کسی حرف بزنم برای همین سرم را زیر بلوز بابا می‌کنم و گرمای سینه‌اش را که با هر نفسی بالا و پایین می‌رود و بوی اسپری ضد عرق ژیلتش را حس می‌کنم. بابا حتی نمی‌گوید، نه کیتلین. و می‌گذارد همان‌جا بمانم و از روی بلوزش سرم را نوازش می‌کند. نوازش سرم اگر از روی بلوز باشد اشکالی ندارد. در غیر این صورت اصلا دوست ندارم کسی بهم دست بزند. بیرون از بلوز بابا دارد با دنیای بیرون حرف می‌زند و صددایش لرزه‌ی کمی زیر بلوز می‌اندازد. چشم‌هایم را می‌بندم و آرزو می‌کنم تا ابد همین‌جا بمانم.

 

«مرغ مقلد»، کاترین ارسکین، ترجمه‌ی کیوان عبیدی‌آشتیانی، نشر افق