می‌خواهی با هواپیمای اسباب‌بازی‌ات
مرا به سفر ببری
به هر کجای دنیا که دوست داشته باشم
هواپیمای تو
بلند می‌شود
پرواز می‌کند
اوج می‌گیرد
و من هنوز نمی‌دانم
هر کجای دنیا که دوستش دارم کجاست


«راضیه بهرامی»

یک جفت دمپایی تابه‌تا
زیر تخت
تراشه‌های مداد
روی زمین
جوراب‌های صورتی
روی میز

انسان کامل خوشبختی هستم
وقتی به تو می‌گویم: دخترم!

«نقل‌های کوچک رنگی»، راضیه بهرامی



چقدر شیفته‌ی این رَدِ به جا مانده‌ از آدم‌ها در لحظه لحظه‌ی زندگی هستم. در باز شامپوها بعد از دوش گرفتن، موهای ریخته روی سرامیک‌های سفید و گیر کرده لای دندان شانه‌ها، ماشین ریش تراش رها شده روی تخت، کپه‌ی لباس‌های درآورده و رها شده، عطری که شبیه طناب نامرئی در فاصله‌ی معینی از فضا امتداد یافته، کوسن کج شده، رو تختی مچاله شده، لیوان لک‌شده از قطره‌های شیر و هسته‌‌خرمایی که گوشه‌ی کانتر به فراموشی سپرده شده...
انسان کامل خوشبختی هستم که از میان این همه آدم، با صدها نشانه‌ی منحصر به‌فرد می‌شناسمت... 

باید برای تو چتری بخرم

چتری نه برای روزهای بارانی

چتری که تو را یاد باران‌های نباریده بیندازد

 

«نقل‌های کوچک رنگی»، راضیه بهرامی

من اما از تو ممنونم

«نقل‌های کوچک رنگی» را از قفسه‌ی کتاب‌هایم بیرون کشیده‌ام؛ دوباره.

لاغر و باریک است. کم صفحه‌ و بی‌ادعا.
مجموعه شعری که تمام روزهای نوجوانی و سال‌های آغازین جوانی‌ام را به نشخوار کردن شعرهایش سپری کردم و یکی از آرزوهایم این بود که به خوبی شاعر مجموعه «راضیه بهرامی» بنویسم.
انتظار برای انتشار یک کتاب را در مورد آثار بعدی بهرامی تجربه کرده‌ام. 
ته دلم همیشه شوقی موج می‌زد که مجموعه شعر بعدی‌اش چاق‌تر باشد و پر شعرتر.
«یادش بخیرهای لعنتی» دومین اثر بهرامی خوب بود اما نه آن‌قدری که بخواهم چشم‌انتظار منتشر شدنش باشم. [حیف آن انتظار پس!]
هنوز فکر می‌کنم شعرهای این مجموعه را کسی سروده است که در اوج نابالغی و «تلاش برای خوب بودن» به سر می‌برده.
می‌دانید؟ وقتی هنوز قدم‌های بزرگ‌تان را در دنیای آدم حرفه‌ای‌های مغرورِ همه‌چیزدان برنداشته‌اید می‌توانید به خودتان و افکار و رویاها و هر آن‌چه هستید و نیستید امیدوارتر باشید. هنوز می‌شود به خلوص جهانِ شخصی‌تان امیدوارتر بود. اما وقتی سر زبان‌ها می‌افتید و اولین گام‌های لرزان و بعدها مغرورانه‌ای که در دنیای بی‌فروغ آدم معروف‌ها و شناخته‌شدگان برمی‌دارید باید فاتحه‌ی خلاقیت و نوآوری‌هایتان را بخوانید.
برای من «نقل‌های کوچک رنگی» نمونه‌ی موفق اثری‌ست که می‌توانید برای چند صفحه، چند لحظه از خودتان رها شوید و در دنیای ناب و خالص شاعر و فکرهای دوست‌داشتنی و کم‌مثالش غوطه‌ور شوید.
به نظرم وقتی مجموعه‌ای هنوز هم بعد از سال‌ها آن حس دورِ فراموش شده را در آدم بیدار می‌کند معنی‌اش این است که صاحب اثر، مجموعه شعر خوبی را سروده. دست کم باید ممنونش باشید که با خواندن شعرهایش در روزهای عاشقی هفده-هجده سالگی غرق می‌شوید، در آن روزهای خوب، در آن روزهای دورِ خوبِ فراموش شده...

 

پی‌نوشت: به آرشیو وبلاگم که سر بزنید بدون شک شعرهایی از مجموعه‌های «نقل‌های کوچک رنگی» و «یادش بخیرهای لعنتی» پیدا می‌کنید که سال‌ها پیش به اشتراک گذشته بودم. حالا از نو و برای دل خودم می‌خواهم باز هم آن کلماتِ خوب را به اشتراک بگذارم. امیدوارم به اندازه‌ی من و حتی بیشتر از خواندشان لذت ببرید.