اوه تمام قرض‌هایش را صاف کرده. آن‌طور که درست است، عمل کرده، سر کار رفته، در تمام طول عمرش حتا یک روز مرخصی استعلاجی نگرفته و سرش همیشه به کار خودش گرم بوده. مسئولیت‌پذیر بوده. این روزها دیگر کسی زیر بار مسئولیت نمی‌رود. امروز همه چیز دوروبر کامپیوتر می‌چرخد و مشاورانن و آدم‌های کله‌گنده‌ای که به کلاب‌هیا زیرزمینی می‌روند و قراردادهای سیاه می‌بندند. بعد پول‌های سیاه‌شان را از کشور خارج می‌کنند و با آن‌ها سهام شرکت‌ها را می‌خرند. مملکت پر شده از افرادی که تما روز فقط به وقت ناهارشان فکر می‌کنند.

 

«مردی به نام اوه»، فردریک بکمن

از توصیف‌های ناب بکمن

اوه سرش را آهسته به نشان تاسف تکان می‌دهد، انگار مجبور بوده با چشمان خودش ببیند که یک بستنی‌فروش شیشه‌ی ویترینش را می‌لیسد.

 

«مردی به نام اوه»، فردریک بکمن

لینک کتاب‌های فردریک بکمن در سایت سی‌بوک با 20% تخفیف

از بین ناشران مختلفی که شیرجه زده‌اند برای ترجمه‌ی آثار پرفروش بکمن، بدون شک اول نشرچشمه را معرفی می‌کنم و بعد نشر نون را.

از توصیف‌های ناب بکمن

گربه با چهره‌ای بی‌تفاوت در خیابان نشسته بود؛ البته اگر می‌شد گربه نامدیش، چون فقط نیمی از دمش باقی مانده بود و یک چشم هم بیشتر نداشت و پوتش هم در بعضی نقاط جوری گر شده بود که انگار یک نفر از آن بخش‌ها یک مشت پر مو کنده بود. به همین دلیل نمی‌شد به این حیوان گربه گفت. این نظر اوه بود.

 

«مردی به نام اوه»، فردریک بکمن

دنیا به کدام سو می‌رود؟

اوه مثل همیشه ده دقیقه‌ی قبل از خواب بیدار شده بود. او اصلا افرادی را که خواب می‌ماندند و گناه این کار را گردن زنگ نخوردن ساعت می‌انداختند، درک نمی‌کرد.

اوه در تمام طول زندگی‌اش حتی یک ساعت رومیزی زنگ‌دار هم نداشت. هر روز صبح یک ربع مانده به شش از خواب بیدار و بعد روزش شروع می‌شد.

قهوه‌جوش را روشن می‌کرد و آن را دقیقا مثل هر روز صبح که با همسرش قهوه می‌خورد، پر می‌کرد: یک قاشق قهوه به ازای هر فنجان و یک قاشق اضافی برای طعم بهتر؛ نه کمتر، نه بیشتر. او و همسرش از چهل سال پیش در این شهرک که تمام خانه‌هایش ردیفی و مشابه بودند، زندگی می‌کردند. این روزها دیگر کسی بلد نیست قهوه درست کند، همان‌طور که دیگر کسی نمی‌تواند با دست بنویسد. حالا همه کامپیوتر و اسپرسوساز دارند. واقعا جامعه دارد به کدام سمت می‌رود، وقتی دیگر هیچ کس بلد نیست به شکل معقولی با دست بنویسد و قهوه درست کند؟ به کدام سمت؟ این سوالی بود که اوه از خودش می‌پرسید.

 

«مردی به نام اوه»، فردریک بکمن

 

از توصیف‌های ناب بکمن

دوباره سکوت برقرار می‌شود؛ سکوتی مثل سکوت بین دو هفت‌تیرکش قهار که ناگهان متوجه می‌شوند اسلحه‌هایشان را در خانه جا گذاشته‌اند.

 

«مردی به نام اوه»، فردریک بکمن

از هرکس خوشش نیاید، او ر با انگشت اشاره نشان می‌دهد؛ انگار آن آدم دزد است و انگشت اشاره‌ی او چراغ‌قوه‌ی مامور پلیس.

 

«مردی به نام اوه»، فردریک بکمن

هر کس عاشق این اثر نشود، بهتر است اصلا کتاب نخواند

هر کس عاشق این اثر نشود، بهتر است اصلا کتاب نخواند.

_ روزنامه‌ی هامبورگر مورگن‌پست

 

اثری ترايیک که اشک آدم را در می‌آورد و همزمان آدم را از خنده روده‌بر می‌کند. آدم دوست دارد اوه را بلافاصله به فرزندخواندگی قبول کند.

_ نشریه‌ی بریگینه

 

این اثر با داشتن یک قهرمان دوست‌داشنی و داستانی طنزآلود و همزمان زیرپوستی، به شدت متقاعدکننده است.

_ فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ