پسر همسایه
کسی از دور صدایم میزند، کسی از آن سوی کوهها و دریاها. پسر جوان همسایه ته کوچه ایستاده و دستش را برایم تکان میدهد. من عاشق این پسر هستم امما اسمش را نمیدانم. به موهایش مایعی چسبناک میزند و موهایش، به بلندی یک خربزه بالای سرش ایستاده است. صورتش پر از جوشهای قرمز است و یقهی پیراهنش را تا نزدیک کمر باز میگذارد. با خودم میگویم که تا ابد، تا روزی که زندهام عاشق این پسر خواهم بود و دو روز نگذشته فراموشش میکنم.
«دو دنیا»، گلی ترقی
چند بار تا به حال با خودمان عهد بستهام که تا ابد عاشق بمانیم و چند روز نگذشته فراموش کردهایم؟