پسر همسایه

کسی از دور صدایم می‌زند، کسی از آن سوی کوه‌ها و دریاها. پسر جوان همسایه ته کوچه ایستاده و دستش را برایم تکان می‌دهد. من عاشق این پسر هستم امما اسمش را نمی‌دانم. به موهایش مایعی چسبناک می‌زند و موهایش، به بلندی یک خربزه بالای سرش ایستاده است. صورتش پر از جوش‌های قرمز است و یقه‌ی پیراهنش را تا نزدیک کمر باز می‌گذارد. با خودم می‌گویم که تا ابد، تا روزی که زنده‌ام عاشق این پسر خواهم بود و دو روز نگذشته فراموشش می‌کنم.

 

«دو دنیا»، گلی ترقی

 

چند بار تا به حال با خودمان عهد بسته‌ام که تا ابد عاشق بمانیم و چند روز نگذشته فراموش کرده‌ایم؟

تهران، با آن حرف بازیگوش «ر»، که زیر زبان می‌غلتد، و آن «آ»ی کشیده‌ي بلند، مثل دهانه‌ی وسوسه‌انگیز بازاری رنگین، من را در خود فرو می‌کشد...

 

«دو دنیا»، گلی ترقی، نشر نیلوفر

 

بهترین توصیف از تهران که روزها و شب‌هایش را با پاریسِ ندیده هم عوض نمی‌کنم.

کتابخانه کوچک من

«دو دنیا» کتابی‌ست برای دور شدن از دنیای کنونی و غرق شدن در کودکی. برای به یادآوردن فراموش شده‌ها. عطرها، رنگ‌ها، ترس‌ها، دوستی‌ها و هر آن‌چه گذر زمان از ما ربوده است و هرگز به ما بازنمی‌گرداند...

ترقی می‌نویسد برای به خاطر آوردن.

برای از نو زنده شدن، دوباره و سه باره و هزار باره...

 

فعلا

فعلا سبکبار و هوشیارم و به این «فعلا»، این زمان نامعین محدود، دو دستی چسبیده‌ام. فهمیده‌ام که می‌توان مُرد و از نو متولد شد. می‌توان اردنگ خورد و ته چاه افتاد و به دستی، ریسمانی، امیدکی آویزان شد و بیرون آمد.

«دو دنیا»، گلی ترقی، نشر نیلوفر

آخرین ماه تابستان، داغ‌تر از ماه‌های دیگر، سنگین و کند و تنبل می‌گذرد و هیچ اتفاق تازه‌ای نمی‌افتد.

«دو دنیا»، گلی ترقی، نشر نیلوفر

 

آدمی تا کی چشم به راه یک اتفاق تازه است
و تا کی آن اتفاق تازه هیچ وقت نمی‌افتد؟