بخورمت!

«سُس منی.»
«جان من است او هی بخوریدش!»
«هوا را از من بگیر ولی پیتزا را نه!»
«مرسی که آب‌پز نیستی»
«بعضیا داغشو دوست دارن»
«سُس‌خورت ملسه»
«خام بُدم، پخته شدم، سوختم!»
 

 

از نمونه جمله‌هایی که برای کاغذ ساندویچ‌ها و بسته‌بندی‌ غذاها برای رستورانه ایده‌پردازی کرده بودیم. پنجاه شصت‌تایی از این جمله‌ها رو درآورده بودیم. این کار رو سه نفری انجام داده بودیم. من و دختر دیوونه‌هه و یکی دیگه از همکارهای خیلی خلاق‌ام. موقع نوشتن و تولیدشون، طوفان فکری به پاکرده بودیم و هر چرت و پرتی که به ذهنمون می‌رسید، می‌گفتیم و ثبت می‌کردیم. این‌جاست که می‌گم چرت‌وپرت نوشتن به زبان طنز و با محوریت یه موضوع خاص مثل غذا کار خیلی خیلی سختیه واقعا.
چیزی که برای خود من جالب بود اینه که آهنگ‌های ابی در هر شرایط و برای هر پروژه‌ای نجات‌بخش و الهام‌بخش‌اند.

رستوران‌داره با جمله‌ها خیلی حال کرده بود. اما تهش بهمون گفت از اون‌جا که گروهی از مشتری‌ها پنجاه_شصت ساله‌هان بهتره از دُز سکسی‌بودن جمله‌ها کم کنیم.
بابا الان پنجاه ساله‌ها شور و شوق و امیدشون از ما سی ساله‌ها بیشتره و موتورشون فعال‌تره خداوکیلی! 
ولی سفارش‌دهنده هر چی بخواد همون می‌شه در نهایت!
ما هم که از ادب تعطیل‌ایم.

در ضمن، موقع تولید و خلق این جمله، انقدر چرت و پرت‌های جنسی می‌گیم و از خنده منفجر می‌شیم که به زور زمانمون رو مدیریت می‌کنیم تا کار جمع بشه فقط. وگرنه با خودمون باشه همین‌طوری ادامه می‌دیم و به جاهای باریک‌تر که می‌رسیم هیچ، به مرحله‌ی شبیه‌سازی واکنش مشتری‌ها موقع غذاخوردن و خوندن جمله‌ها می‌سازیم. 
این حجم از تخیل رو بعضی‌ها وقتی تو فضا می‌رن هم ندارن خدایی.

کدوم گزینه درسته؟

یکی از تجربه‌های شگفت‌انگیز دو سال گذشته، طراحی آزمون از رمان‌های نوجوانه؛ برای انتشارات پرتقال.
یعنی هر چی شور و علاقه به ادبیات نوجوان و عقده‌ی کنکورهای ناموفق تو پستوهای روحم ذخیره شده، تو این آزمون‌ها و کنکورهای فانتزی-ادبی پیاده می‌کنم و جیغ بچه‌ها رو در میارم.
نمی‌دونم چی شد که ایده‌ی طراحی آزمون از کتاب‌ها، مخصوصا مجموعه‌های پرفروش و پرطرفدار به سرم زد. اولین آزمون از مجموعه‌ی «مایکل وِی» بود. پسری که دچار سندرمه و نیروی خارق‌العاده‌ای داره و کم‌کم تو گروهی قرار می‌گیره که همه‌ی نوجوون‌ها مثل خودشن. یعنی فرض کنید ده دوازده تا نوجوون، هرکدوم با یه نیروی خارق‌العاده و عجیب و غریب یه گروه تشکیل می‌دن و با دردسرها و ماجراهای مختلف دست‌وپنجه نرم می‌کنند... نوجوون‌های امروزی برای همچین داستان‌هایی سر و دست می‌شکنند و جون می‌دن!


یادم نیست آزمون‌های بعدی رو از چه کتاب‌هایی طرح کردم، باید برم به اینستاگرام انتشارات پرتقال سر بزنم و پست‌هاشون رو نگاه کنم. ولی چیزی که برام غیرقابل پیش‌بینی و تصورنکردنی بود، استقبال بی‌نظیر بچه‌ها از این آزمون‌ها بود. این آزمون‌ها رو به قدری جدی می‌گیرن که تو کامنت‌ها جنگ به پا می‌شه. از رو دست هم تقلب می‌کنند. التماس می‌کنند یه راهنمایی کوچولو بکنیم. غر می‌زنند چرا انقدر سخت می‌گیریم. جایزه‌شون هم چیز خاصی نیست. یه جلد کتابه! ولی وقتی آزمون برگزار می‌شه، بیشتر از هزار تا کامنت ثبت می‌شه پای آزمون. دوستاشون رو منشن می‌کنند. با هم مشورت می‌کنند. سربه‌سر هم می‌ذارند. به جواب‌ اشتباه همدیگه می‌خندند و جواب‌های درست رو لو می‌دن!


واقعیت اینه سوال‌هایی که از کتاب‌ها طرح می‌کنم خیلی خیلی سخت‌اند. اون‌قدر سخت و جزئی که ممکنه خود نویسنده‌اش هم نتونه بهشون جواب بده. خب، تا این‌جا خیلی عجیب نیست. مسئله‌ای که هربار باعث حیرت و شگفتی من می‌شه اینه که تعداد خیلی زیادی از بچه‌ها به سوال‌ها درست جواب می‌دن و دهن من انقدر باز می‌شه و باز می‌شه و باز می‌شه که فکم تِپ به زمین می‌چسبه. مگه می‌شه آدم این همه هوش و دقت داشته باشه؟ مگه می‌شه با یک بار، یا اصلا چندبار خوندن یه کتاب، این طور جزئیات رو به خاطر بسپاره؟ اونم جزئیات تمام جلدهای یه مجموعه رو! شاید فکر کنید از روی دست هم تقلب می‌کنند و درست جواب می‌دن. اما مسئله این نیست. مسئله اینه که ما با یه نسل بی‌نهایت باهوش و بادقت طرف هستیم و این واقعیت تو همین تجربه‌ی کوتاه‌مدت به من ثابت شده.

تو یکی از آزمون‌ها سوتی داده بودم و یکی از سوال‌ها رو از جلدی طرح کرده بودم که هنوز منتشر و وارد بازار کتاب نشده بود. حدس می‌زنید واکنش بچه‌ها چی بود؟ نود درصدشون متوجه شده بودند که این سوال از جلدی طرح شده که هنوز منتشر نشده! به معنای واقعی کلمه قفل کرده بودم. تا قبل از اعتراض‌شون خودم متوجه نشده بودم که این سوال از جلدیه که هنوز منتشر نشده. فکر می‌کردم سوال سخته، نتونستن جواب بدن، دارن غر می‌زنند. ولی وقتی چک کردم، هرچی برگ داشتم، ریخت!


کامنت‌های اعتراض‌آمیز این مدلی بودند:
«من تمام جلدهای این مجموعه رو خوندم. قسم می‌خورم از جلد بعدی طرح شده.»
«جواب این سوال تو هیچ کدوم از این جلدها نیست.»
«ما کل این مجموعه رو حفظیم. مگه می‌شه از این جلدها سوال طرح کرده باشید.»
«شرط می‌بندم این سوال از جلد بعدیه.»
«مطمئنید این سوال از جلد بعدی نیست؟»

 

تجربه‌ی طرح آزمون از کتاب‌ها و مجموعه‌های مختلف بهم ثابت کرده که با نسلی کاملا متفاوت روبه‌روییم. نسلی کتاب‌خون و باهوش با اطلاعات کاملا به روز. این موضوع هم شگفت‌انگیزه، هم ترسناک. برای اینکه بتونی در کنارشون باشی و تو رو دوست یا رفیق‌ بدونن، باید خودت رو پابه‌پاشون به روز نگه‌ داری. اطلاعات کافی و بینش و نگرشی همسو با اتفاق‌های دنیا داشته باشی. رو رفتارها، عقاید و تفکراتی که باهاشون بزرگ شدی پافشاری نکنی. هر چارچوب و زنجیری رو که داری رها کنی و پذیرای دانش جدید، علایق جدید و تفکرات جدید باشی.

خب که چی؟

این هم یکی دیگه از یادداشت‌هایی که برای روزنامه‌هه نوشته بودم. برای ستون دانستنی‌هاش. البته هیچ‌کدومشون تایید نشد و استفاده نکردیم. اسم ستونش رو گذاشته بودم «خب که چی؟» زیرتیترش هم این بود «دانستنی‌های خرکی درباره‌ی خوراکی».
یه توضیحی هم بدم؛ چون روزنامه‌هه خصوصیه و جز فضای خود رستوران و در راستای مشتری‌یابی برای خود اون رستوران جایی منتشر و توزیع نمی‌شه، دستمون برای نوشتن مطالب خیلی باز بود. مثلا خیلی وقت‌ها حتی از تیکه‌های اروتیک و جنسی هم نامحسوس استفاده می‌کردیم. تیکه‌های اروتیک مثل «تا می‌تونی بخورش!» (برای همبرگرهای ویژه!) یا «سُس بشم، برگر شدن بلدی؟» یا «بدون سس‌تم خوشمزه‌س!» (برای پیتزا)
خیلی‌ها بهم گفتند دلشون می‌خواد این روزنامه‌هه رو بخونند. حالا درسته من همه چی رو این‌جا می‌نویسم، اما دیگه اجازه بدید اسم برندها و شرکت‌هایی که باهاشون کار می‌کنم «مگو» بمونه و فقط از شرکت‌ها و جاهایی اسم بیارم که دیگه باهاشون کار نمی‌کنم. مثل بیسکوییت گرجی که فقط دو هفته باهاشون کار کردم. تو هشتگ شغلنامه درباره‌ی همه‌شون می‌نویسم. 
حالا اینارو بخونید تا من جزئیات تجربه‌هام رو از پستوهای خاطره و ذهنم بیرون بکشم و در قالب کلمات دربیارم. به بامزگی خودتون ببخشید اگه اینا بی‌مزه از آب در اومدن!


 

خب که چی؟ 
(دانستنی‌های خرکی درباره خوراکی‌) 

این‌جوری به بروکلی نگاه نکنید. درسته بی‌مزه‌ست و موقع خوردن نمی‌دونید از سرش شروع کنید، یا از ته! اما خب دو برابر پرتقال ویتامین سی داره. از یه گیاه چه انتظاری دارید دیگه؟
 

کی فکرش رو می‌کرد ۲۵٪ سیب از هوا تشکیل شده باشه؟ به خاطر همینه که روی آب شناور می‌شه! پس اگه یه روزی داشتید غرق می‌شدید، آرامش خودتون رو حفظ کنید و سعی کنید چندتا سیب پیدا کنید و به خودتون ببندید. چی؟ نمی‌شه؟ هیچی پس. به غرق شدن‌تون ادامه بدید.
 

طفلی بادمجون به قیافه‌ش نمی‌خوره میوه باشه و زیرمجموعه‌ی توت‌ها قرار بگیره. پس از این به بعد با خیال راحت با بادمجون از مهمون‌هاتون پذیرایی کنید و هر وقت دلتون گرفت یه بادمجون رو به نیت توت گاز بزنید!

 

رکب خوردیم. توت‌فرنگی، شاتوت و تمشک هیچ‌کدومشون جز خانواده‌ی توت‌ها نیستند و این همه مدت الکی فکر می‌کردیم توت‌اند. (حالا کی توت صداشون کرد؟)


هیچ وقت نباید از روی ظاهر، میوه‌ای رو قضاوت کنیم. مثلا همین سیب که انقدر دست کم می‌گیریمش، ده هزار نوع مختلف داره و لیمو ترش قندش بیشتر از توت فرنگیه!

گوله‌نمک

ولی باحال‌ترین و پرچالش‌ترین تجربه‌ی این چند وقت اخیرم، منتشرکردن یه روزنامه‌ی طنز برای یه رستوران بود. به خاطر کرونا و کساد‌شدن کار رستوران‌ها فعلا شماره‌های بعدی‌ش منتشر نمی‌شه. چون این روزنامه با هدف سرگرم‌کردن مشتری‌ها قبل از آماده‌شدن غذاشون تولید و منتشر می‌شه. گرافیک منحصربه‌فرد خودش رو هم داره که اتفاقا خیلی باحاله. کلا با تیم خیلی خلاق و حرفه‌ای‌یی کار می‌کنم. به جرات می‌تونم بگم خلاق‌ترین همکارها رو دارم. حتی اون دیوونه‌هه که سر پنجره دعوا می‌کرد، آدم خلاقی بود. روزنامه رو با اون می‌نوشتیم و می‌بستیم. دوتایی با هم. صفر تا صدش رو. 
تو روزنامه‌هه هرچی فکر کنید می‌نوشتم. خبرهای ساختگی، آگهی‌های تبلیغاتی، تسلیت یا تبریک، خبر، گزارش، شناسنامه برای غذاها، دانستنی‌های ساختگی و من‌در‌آوردی برای غذاها، فال با غذا... هر چی. البته خیلی هم استرس می‌گرفتم برای نوشتن‌شون. چرت‌وپرت نوشتن با چاشنی طنز و محوریتِ یه موضوعِ مشخص (مثل غذا) یکی از سخت‌ترین کارهاییه که می‌شه انجام داد. اگر بدونید چرت‌وپرت نوشتن چقدر سخته و چه انرژی فکری و ذهنی‌یی‌ از آدم می‌گیره، هربار که براتون یه پست چرت می‌نویسم ازم تقدیر و تشکر می‌کنید. حالا که فهمیدید برید اون حلقه‌گل رو بیارید بندازید گردنم.

اگه حال داشته باشم نمونه یادداشت‌هایی رو که تا الان برای روزنامه‌هه نوشتم، این جا می‌ذارم. 
فعلا این دوتا آگهی فروش رو داشته باشید تا بهتر متوجه منظورم بشید. این آگهی‌ها تو یه ستون کوچیک اومدن. کلا گرافیک (شکل و ظاهرش) روزنامه‌هه مثل یه روزنامه‌ی واقعیه و اسمش هم، اسم همون رستورانه.


آگهی فروش-۱
یه سس خرسی موزیکال به نفع شادسازی خانواده‌های بی‌سوژه به فروش می‌رسه.
دوستانی که با صدای سس‌ریختن مشکلی ندارند تماس بگیرند.


آگهی فروش-۲
یه نصف ساندویچِ برگر، گازنزده، با دست نصف‌شده به علت سیریِ زودهنگام به فروش می‌رسه.
لطفا هر کی حتما می‌خواد بخورتش تماس بگیره.
لازم به ذکره که همه‌ی خیارشورش تو نصفه‌ی خورده‌شده بود و این نصفه‌ی باقی‌مونده خیارشور نداره؛ به همین علت زیرقیمت خرید فروخته می‌شه.

 

 

بذارید یکی دوتا هم نمونه‌ی سخن بزرگان براتون بذارم:

سخن بزرگان-۱
آدم همیشه بعد از سیرشدن سر عقل میاد.


سخن بزرگان-۲
هیچ‌وقت هیچ‌کاری رو از سرگشنگی انجام ندید. بعد از سیرشدن تازه می‌فهمید چه کوفتی خوردید!

سفارش‌های کاری این‌ روزهام انقدر متنوع شده که استعدادهای نهفته‌ی نویسندگی‌ام در حد درخت‌های گیلاس ژاپن شکوفا شده!
بازی‌ها فکری، قرنطینه، پنگوئن‌ها، مارک سولیوان، کره‌ی زمین، لوازم تحریر، همبرگر و پیتزای نیم‌پخت، تبریک سالگرد، شادباش کارت هدیه...
هر روز که چشم‌هام رو باز می‌کنم درباره‌ی هرچیزی که فکرش رو کنید و نکنید می‌نویسم. چند ماه پیش که نوشتن درباره‌ی شامپو و ماسک موی داخل حموم و عطر ویکتوریا سکرت و اتوی موی رمینگتون رو هم تجربه کردم. خدایی باید بشینم از این تجربه‌هام براتون بنویسم.
خلاصه چیزی خواستید براتون بنویسم تو رو خدا تعارف نکنید. درباره‌ی شورت‌های گیاهی ضد بو و ضد حساسیت، خبرهای ساختگی درباره‌ی رستورانی که هنوز افتتاح نکردید، سعدی و حافظ و بقیه بروبچزهای ادبی، چشم و ابروی شوهرتون، کمر باریک و سینه‌های یار باوفاتون... هر چی! هرچی‌ها! شعارنویسی و فحش‌های ادبی و نامه‌های عاشقونه هم که رو شاخشه همیشه. انتخاب اسم بچه‌ی آینده‌تون رو هم به من بسپارید حتی. ارزون حساب می‌کنم مشتری بشید!