یکی از تجربههای شگفتانگیز دو سال گذشته، طراحی آزمون از رمانهای نوجوانه؛ برای انتشارات پرتقال.
یعنی هر چی شور و علاقه به ادبیات نوجوان و عقدهی کنکورهای ناموفق تو پستوهای روحم ذخیره شده، تو این آزمونها و کنکورهای فانتزی-ادبی پیاده میکنم و جیغ بچهها رو در میارم.
نمیدونم چی شد که ایدهی طراحی آزمون از کتابها، مخصوصا مجموعههای پرفروش و پرطرفدار به سرم زد. اولین آزمون از مجموعهی «مایکل وِی» بود. پسری که دچار سندرمه و نیروی خارقالعادهای داره و کمکم تو گروهی قرار میگیره که همهی نوجوونها مثل خودشن. یعنی فرض کنید ده دوازده تا نوجوون، هرکدوم با یه نیروی خارقالعاده و عجیب و غریب یه گروه تشکیل میدن و با دردسرها و ماجراهای مختلف دستوپنجه نرم میکنند... نوجوونهای امروزی برای همچین داستانهایی سر و دست میشکنند و جون میدن!
یادم نیست آزمونهای بعدی رو از چه کتابهایی طرح کردم، باید برم به اینستاگرام انتشارات پرتقال سر بزنم و پستهاشون رو نگاه کنم. ولی چیزی که برام غیرقابل پیشبینی و تصورنکردنی بود، استقبال بینظیر بچهها از این آزمونها بود. این آزمونها رو به قدری جدی میگیرن که تو کامنتها جنگ به پا میشه. از رو دست هم تقلب میکنند. التماس میکنند یه راهنمایی کوچولو بکنیم. غر میزنند چرا انقدر سخت میگیریم. جایزهشون هم چیز خاصی نیست. یه جلد کتابه! ولی وقتی آزمون برگزار میشه، بیشتر از هزار تا کامنت ثبت میشه پای آزمون. دوستاشون رو منشن میکنند. با هم مشورت میکنند. سربهسر هم میذارند. به جواب اشتباه همدیگه میخندند و جوابهای درست رو لو میدن!
واقعیت اینه سوالهایی که از کتابها طرح میکنم خیلی خیلی سختاند. اونقدر سخت و جزئی که ممکنه خود نویسندهاش هم نتونه بهشون جواب بده. خب، تا اینجا خیلی عجیب نیست. مسئلهای که هربار باعث حیرت و شگفتی من میشه اینه که تعداد خیلی زیادی از بچهها به سوالها درست جواب میدن و دهن من انقدر باز میشه و باز میشه و باز میشه که فکم تِپ به زمین میچسبه. مگه میشه آدم این همه هوش و دقت داشته باشه؟ مگه میشه با یک بار، یا اصلا چندبار خوندن یه کتاب، این طور جزئیات رو به خاطر بسپاره؟ اونم جزئیات تمام جلدهای یه مجموعه رو! شاید فکر کنید از روی دست هم تقلب میکنند و درست جواب میدن. اما مسئله این نیست. مسئله اینه که ما با یه نسل بینهایت باهوش و بادقت طرف هستیم و این واقعیت تو همین تجربهی کوتاهمدت به من ثابت شده.
تو یکی از آزمونها سوتی داده بودم و یکی از سوالها رو از جلدی طرح کرده بودم که هنوز منتشر و وارد بازار کتاب نشده بود. حدس میزنید واکنش بچهها چی بود؟ نود درصدشون متوجه شده بودند که این سوال از جلدی طرح شده که هنوز منتشر نشده! به معنای واقعی کلمه قفل کرده بودم. تا قبل از اعتراضشون خودم متوجه نشده بودم که این سوال از جلدیه که هنوز منتشر نشده. فکر میکردم سوال سخته، نتونستن جواب بدن، دارن غر میزنند. ولی وقتی چک کردم، هرچی برگ داشتم، ریخت!
کامنتهای اعتراضآمیز این مدلی بودند:
«من تمام جلدهای این مجموعه رو خوندم. قسم میخورم از جلد بعدی طرح شده.»
«جواب این سوال تو هیچ کدوم از این جلدها نیست.»
«ما کل این مجموعه رو حفظیم. مگه میشه از این جلدها سوال طرح کرده باشید.»
«شرط میبندم این سوال از جلد بعدیه.»
«مطمئنید این سوال از جلد بعدی نیست؟»
تجربهی طرح آزمون از کتابها و مجموعههای مختلف بهم ثابت کرده که با نسلی کاملا متفاوت روبهروییم. نسلی کتابخون و باهوش با اطلاعات کاملا به روز. این موضوع هم شگفتانگیزه، هم ترسناک. برای اینکه بتونی در کنارشون باشی و تو رو دوست یا رفیق بدونن، باید خودت رو پابهپاشون به روز نگه داری. اطلاعات کافی و بینش و نگرشی همسو با اتفاقهای دنیا داشته باشی. رو رفتارها، عقاید و تفکراتی که باهاشون بزرگ شدی پافشاری نکنی. هر چارچوب و زنجیری رو که داری رها کنی و پذیرای دانش جدید، علایق جدید و تفکرات جدید باشی.