عجیب است، ولی حقیقت دارد که زندگی یک روند بنا کردن خاطرات آینده است؛ در این لحظه خاص که من رو به روی دریا نشستهام، دارم خاطراتی را میآفرینم که روزی برای من اندوه و نومیدی به بار خواهند آورد. دریا در برابر من است، ابدی و خروشان. گریستن من برای آن زمان دیگر بیهوده است؛ انتظار کشیدنم در ساحل دورافتاده، و نگاه خیرهام، بیپلکزدن، به دریا نیز بیهوده است. آیا تو میتوانستی به شکلی خاطرهی مرا به فراست دریابی، یا میتوانستی خاطره بسیاری دیگر مثل ما را به تصویر درآوری؟ ولی اکنون شبح تو جلوی دید مرا گرفته است؛ تو بین من و دریا ایستادهای. چشمان من با چشمهای تو تلاقی کردهاند. تو آرامی، و اندکی غمگین: به من نگاه میکنی. مثل این که از من کمک میخواهی.
«تونل»، ارنستو ساباتو، نشر نیلوفر