تمامِ او
چه چیزی در او میدیدم؟ این پرسش آن شب، وقتی کنار صندوق سوپرمارکت ایستاده بودیم و غرق تماشایش بودم که سرگرم گذاشتن خریدها در کیسههای پلاستیکی بود، به سراغم آمد. جذابیتی که در این اعمال بیاهمیت میدیدم آشکارا گویای این آمادگی بود که حاضرم بدون چون و چرا هرچیزی را شاهدی بر کامل بودن او بگیرم.
«جستارهایی در باب عشق»، آلن دو باتن
«هر چیزی را شاهدی بر کامل بودن او بگیرم.»
عبارتی کاملتر، عاشقانهتر و گویاتر از این جمله سراغ دارید؟ چطور میشود شیفتگی و دوست داشتن و عشق را ـ فراتر از امیال جنسی ـ تنها با ده کلمه توصیف کرد؟ چطور میشود بر عاطفهی خود واقف شد و این طور هنرمندانه به کالبد شکافی احساسات پرداخت و به این پرسش ـ در خودـ رسید «چه چیزی در او میبینم؟» و در برابر این سوال مبهوت و بیپاسخ نماند.
از خودم میپرسم چه چیزی در او میدیدم؟ و در ذهنم صدها پاسخ برای این سوال مییابم. موی کمپشت شانه شده به یک سو، ظریفترین چینهای لبخند-ساکن گوشهی چشمها، پیامهای تلگرافی مکثهای میان حرفی، سرخ شدن پیشانی از خواندن پیامی عاشقانه...
جذابیتِ بیاهمیتترین اعمالش، راه رفتن، نگاه کردن، غذا خوردن، گرفتن کتابی در دست، لبخند زدن، دست تکان دادن و... تنها بخش کوچکی از آن هزاران هزار چیزیست که در او میبینم و میلِ کشف کردن دارم؛ هزاران هزار اعمال بیاهمیت، شاهدی بر کامل بودن او.