چگونه تنظیمات پدر و مادر خود را به روز رسانی کنیم؟

یادداشت من درباره‌ی کتاب «چگونه تنظیمات پدر و مادر خود را به روز رسانی کنیم» که به تازگی در نشر هوپا منتشر شده.

این یادداشت در کانال تلگرامی «مداد آبی» به اشتراک گذاشته شده.


باید حدس می‌زدم که بعد از سه پیچ کردن روی نمره‌های کلاسی‌ام و این کار رو بکن اون کار رو نکن و اووووووون همه دردسری که تو «چگونه پدر و مادر خود را تربیت کنیم؟»، «پدر و مادرم زده‌اند به سیم آخر» و «پدر و مادرم دیوانه‌ام کرده‌اند» پشت سر گذاشتم، بالاخره یه روزی هم می‌رسه که گیر بدن بهم و تا اطلاع ثانوی دست زدن به تبلت و موبایل و کامپیوتر و لب‌تاب ممنوع بشه! باورتون می‌شه؟ اصلا می‌شه همچین چیزی رو تحمل کرد؟ من که نمی‌‌تونم. اصلا شاعر میگه «هوا را از من بگیر اما گوشی موبایلم را نه!»
وقتی استفاده از هر وسیله‌ی اینترنت‌داری تو خونه‌مون غدقن شد با خودم فکر کردم بدون موبایل و تبلت‌ام حتما می‌میرم. پس باید هر چی زودتر می‌جنبیدم و دست به کار می‌شدم تا مامان و بابام رو به روزرسانی کنم. اما چطوری؟ باز باید دست به دامن «مَدی» می‌شدم. مدی بهترین دوست و مشاور من است. کسی که راه و چاه تمام چیزها را می‌داند و کم کمش چند تا جلیقه و لباس بیشتر از من پاره کرده است.
مَدی حتما می‌دانست که این بار هم چه طوری باید بابا و مامانم را تربیت کنم...

 



در دنیایی که پیشرفت تکنولوژی و فناوری و پیدایش شبکه‌های اجتماعی مختلف، حفره‌های بزرگی را میان افراد به ويژه پدر و مادرها و فرزندان به وجود آورده است و هر کدام از این گروه‌های سنی را به موجودات ناشناخته‌ای برای یکدیگر تبدیل کرده است، مجموعه کتاب‌های طنز «قصه‌های با پدر و مادر» نوشته‌ی «پیت هانسون» که با عنوان‌های «چگونه پدر و مادر خود را تربیت کنیم»، «پدر و مادرم زده‌اند به سیم آخر»، «پدر و مادرم دیوانه‌ام کرده‌اند» و «چگونه پدر و مادر خود را به روز رسانی کنیم؟» در نشر هوپا منتشر شده‌اند می‌تواند مثل یک دستور العمل دقیق به هر دو گروه «پدر و مادرها» و «نوجوان‌ها» کمک کند تا به شناختی از دنیای یکدیگر دست پیدا کنند.
جانسون در این مجموعه‌ی ۵ جلدی (که به زودی جلد پنجم مجموعه با عنوان «چگونه پدر و مادر خود را گول بزنیم؟» در نشر هوپا منتشر می‌شود) هوشمندانه و هنرمندانه به چالش‌هایی می‌پردازد که پدر و مادرها و نوجوان‌ها درگیرش هستند.
«لویی» شخصیت اصلی و نوجوان این مجموعه‌ی ۵ جلدی در هر جلد با یک چالش جدید رو به رو می‌شود و در طول داستان و طی ماجراهایی که پشت سر می‌گذارد می‌آموزد تا با حفظ «فردیت» و احترام به خواسته‌ها، انتظارات، باید و نبایدهای پدر و مادرش چگونه با مشکلات کنار بیاید و برای هر کدام از آن‌ها راه حل مناسبی پیدا کند.
زبان طنز و موضوعات اجتماعی و روان‌شناسی پرداخته شده در این کتاب‌ها از ویژگی‌ها و امتیازاتی‌ست که این مجموعه‌ی پنج جلدی را به یک مجموعه‌ی موفق و بسیار دوست‌داشتنی و سرگرم کننده تبدیل کرده است.
«مداد آبی» خواندن این مجموعه‌ی طنز را نه تنها به نوجوان‌ها بلکه به پدر و مادرها هم پیشنهاد می‌کند.

پدر و مادرم تا امروز بگویی‌نگویی از کارنامه‌هایم راضی بودند. معلم‌ها معمولا می‌گفتند پرچانه‌ام، ولی باز دوستم داشتند. در مجموع، باکی ندارم، چون مدرسه کاری به کارم ندارد. آخر من می‌خواهم کمدین بشوم. می‌دانید، آدم اراده کند، می‌تواند. خلاصه، من فقط در یک چیز خوبم و آن هم خنداندن آدم‌هاست. 

هنوز دو سالم هم نشده بود که پرستار و عمه و خاله‌ام را می‌خنداندم. وقتی هم کمی بزرگ‌تر شدم، آوازهای خنده‌دار می‌خواندم، شوخی‌های بامزه می‌کردم و ادای آدام‌های توی تلویزیون را در می آوردم. پرستار اشک‌هایش را پاک می‌کرد و می‌گفت: «ای تخم جن!» وقتی مامانم می‌گفت: «نمی‌دانم این بچه از کجا این چیزها رو یاد گرفته؟» قند تو دلم آب می‌شد.

در مدرسه همیشه من بودم که با پراندن تکه‌های خنده‌دار خستگی بچه‌ها را می‌گرفتم. یعنی راستش هر وقت درسی زیادی کسل‌کننده بود، بچه‌ها به من نگاه می‌کردند تا روحیه‌شان را شاد کنم.

تا این که همین پارسال یک شوی استعدادیابی برای بچه‌ها گذاشتند.

بیست و سه نفر داوطلب بودند. از بین آن‌ها برنده من من شدم. گواهینامه را بردم زدم به دیوار اتاقم تا مدرکش دم دست باشد.

راستش اولین بار که توی مسابقه‌ای روی صحنه می‌رفتم. خیلی خیلی دلشوره داشتم. قلبم تاپ‌تاپ می‌زد و شرشر عرق می ریختم... و موقع حرف زدن استرالیایی بلغور می‌کردم.

توی آن وضع و حال نمی‌فهمیدم جمعیت به شوخی‌هایم می‌خندند یا به لهجه‌ی ضایعم. هر چه که بود، می‌خندیدند و همین باعث شد تا چیزی توی دلم تلیکی صدا کند و ترسم یکهویی بریزد، طوری که واقعا می‌توانستم خیلی بیشتر روی صحنه بمانم. نمی‌دانید چه حالی داشت. بهترین لحظه‌ی عمرم بود.

 

«چگونه پدر و مادر خود را تربیت کنیم»، پیت جانسون، نشر هوپا

 

همسایه‌های گیر

همسایه‌های این‌جا خیلی گیرند. بعد از مدرسه، عصری توی باغچه‌ی پشتی داشتم با خودم گل کوچیک بازی می‌کردم که خانم همسایه زنگ زد و از سر و صدایی که من راه انداخته بودم گله و شکایت کرد. می‌گفت من نمی‌گذارم اولیمپیا حواسش به کار خودش باشد.

اولیمپیای این خانم پنج سالش است!


«چگونه پدر و مادر خود را تربیت کنیم»، پیت جانسون، نشر هوپا

کتابخانه کوچک من

چگونه پدر و مادر خود را تربیت کنیم؟

پیت جانسون

ترجمه‌ی رضی هیرمندی

نشر هوپا