وقتی حسود هستم، از چهار چیز رنج میبرم: از حسادت؛ از سرزنش کردنِ خودم بابتِ حسادت؛ از ترسِ اینکه حسادتم او را زخمی خواهد کرد؛ و از اینکه به آدمی پیش پا افتاده بدل میشوم. یعنی از طردشدگی، از تهاجم، از جنون، و از معمولی بودنِ خودم رنج میکشم.
ـ رولان بارت
آسایش صبحِ یکشنبه. تنها. اولین صبحِ یکشنبهی بدون او. دستخوش چرخهی روزهای هفته میشوم. بدون او با رشتهی طولانی زمانها مواجه میشوم.
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت
این غیرممکن است که میزان محنتزدگی کسی را اندازه بگیریم.
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت
ریشهها
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت
از سر همین اندیشه بوده که بارها گریختهام از نوشتن. از نوشتن واقعیتها و حقایقی که بر من میگذرد و در جهانِ درونیام تجربه میکنم. هر بار ترسیدهام که آنها را دستمایهی تولید و نوشتن یک پستِ وبلاگ یا توییت کوتاهی کنم.
میخوانم و میخوانم و میخوانم و میبینم ادبیات در همین حقایق، رنجها، شکستها و دوستداشتنها ریشه دارد. غنیترین آثار از عمیقترین رنجها سربرآوردهاند. اصلا مگر زندگی چیزی غیر از این است که ادبیات چیزی غیر از آن باشد؟
نوشتن، دل میخواهد.
باید شجاعانهتر بنویسم...
شورِ زیستن
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت
In the House, Sergei Vinogradov
آن باریکهی نوری که تاریکی را میشکافد
آن لحظهی مقدسی که شب را با روز پیوند میدهد و میگوید: «قسم به شب تار هنگامی که به روز روشن مبدل میشود...»
همان میل شدید به زیستن و زندگی کردن که در پسِ اندوهی طولانی و جانفکن نهفته است
و گاه با سادهترین و غیرمنتظرهترین اتفاقها از نو احیا میشود...
آن زمزمهای که فریاد میشود: «من وحشیانه و دیوانهوار میخواهم زندگی کنم...»
کتابخانهی کوچک من ـ خاطرات سوگواری
«خاطرات سوگواری» رولان بارت را میخوانم و میدانم خواندن این کتاب، خودآزاری مطلق است.
پیوسته اندیشیدن به نبود کسی که فکر میکنی بودنش تا ابد ادامه دارد.
اندوه تا مغز استخوان فرو میرود و گریزی نیست...
این کتاب را نخوانید. رنجِ مدام است. من اما آگاهانه این کلماتِ برآمده از غم فقدان را میخوانم و یادم میآید روزگاری (و البته هنوز هم) خودخواهانه آرزو کرده بودم پیش از عزیزانم ناپدید شوم...
در ستایش بیهودگیها
جمعی شلوغ. بیهودگیِ فزاینده و ناگزیر. در اتاق کناری به او فکر میکنم. همه چیز فرو می ریزد.
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت
در زندگیام، بارها این فرو ریختن را تجربه کردهام. در سکوت فرو ریختن از همه دردناکتر است، در جمع بودن و نِشَست کردن از آن هم دردناکتر.
وقتی «بیهودگیها» فزایندهاند و حتی خودت را بخشِ جداییناپذیر این بیهودگی میبینی، دلت میخواهد این «خود» را با تمام فکرهای آشفته، شبیه تکه زبالهی کوچکی دور بیاندازی...
و البته بگذارید، در میان همین سطرهای تاریک، اعتراف کنم که در پیِ این فروریختنها، هرگز فکرش را هم نمیکردم که بذر کوچکی در حال جوانه زدن باشد و حاصلِ این تخریب، نور بیشتری باشد که به جوانهام میتابد...
از چه چیزی باید علاج پیدا کنم؟ تا چه حالی، چه زندگییی بیایم؟ اگر قرار باشد شخص [تازهای از درون من] به دنیا بیاید، همچون لوحی سفید نخواهد بود؛ بلکه موجودی اخلاقی خواهد بود، که سوژهی متمرکز بر ارزش است، نه انسجام و یکپارچگی.
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت، ترجمهی محمدحسین واقف، نشر حرفه هنرمند
ـ رولان بارت
۲۸ نوامبر ۱۹۷۷
با چه کسی میتوانم این پرسش را مطرح کنم (و امیدی به پاسخ داشته باشم)؟
آیا این که بدون کسی که دوستش داشتهای قادر به زندگی باشی، به معنای این است که او را کمتر از آنچه فکر میکردی دوست داشتهای؟
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت
۲۷ اکتبر ۱۹۷۷
عزاداری (افسردگی) با بیماری فرق دارد.از چه چیزی باید علاج پیدا کنم؟ تا چه حالی، چه زندگییی را بیابم؟ اگر قرار باشد شخص [تازهای از درون من] به دنیا بیاید، همچون لوجی سفید نخواهد بود؛ بلکه موجودی اخلاقی خواهد بود، که سوژهی متمرکز بر ارزش است، نه انسجام و یکپارچگی.
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت
۲۶ اکتبر ۱۹۷۷
اما شبِ اول سوگواری؟
«خاطرات سوگواری»، رولان بارت
این کتاب یادداشتهای روزانهی بارت است پس از مرگ مادرش.
جانسوز و فوقالعاده.
تصویر رولان بارت و مادرش، در کودکی