کتابخانه‌ی کوچک من ـ گیرنده شناخته نشد

پشت جلد کتاب: «گیرنده شناخته نشد» روایت نامه‌نگاری دو دوست صمیمی آلمانی است که سال‌ها با هم در آمریکا زندگی کرده‌اند و حالا یکی‌شان به آلمان بازگشته است، آن هم درست مقارن با به قدرت‌رسیدن هیتلر. کتاب ماجرای دگرگون‌شدن پیوند دوستی این دو بر اثر اتفاقاتی است که در آلمان هیتلری می‌افتد. کاترین کرسمن تیلور داستان خود را در سال ۱۹۳۸ و پیش از آغاز جنگ جهانی دوم نوشته و تاکنون میلیون‌ها نسخه از آن به فروش رفته است.

 

آیا جراح از خیر غده‌ی سرطانی می‌گذرد، به این دلیل که برای درآوردنش باید شکم بیمار را پاره کند؟ ما بی‌رحمیم. معلوم است که بی‌رحمیم. هر تولدی با درد همراه است، و نیز تولد دوباره‌ی ما.

 

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

تنها آدم‌های مهم دنیا همین آدم‌‌های اهل عمل هستند.

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

شاید نقشی در حوادت بزرگ آینده داشته باشیم، شاید هم زندگی خانوادگی ساده‌مان را ادامه بدهیم. اما هیچ‌وقت آن دوستی و صمیمیتی را که تو آن‌قدر با احساس از آن حرف می‌زنی، از دست نخواهیم داد.

 

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

 

تا خرخره در باتلاق ناامیدی فرو رفته بودند.

 

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

 

چیزی که از خودم می‌پرسم، و فقط به تو می‌توانم بگویم و به هیچ‌کس دیگر نه، این است: آیا هدفمان صحیح است؟ آیا به سوی افق روشن‌تری در حرکتیم؟ 

 

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

 

از بین رفتن ناامیدی خیلی وقت ها منجر می‌شود به قدم گذاشتن در راه‌های جنون‌آمیز.

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

 

آه، مارتین. گاهی از خودم خجالت می‌کشم که از چنین فتوحات حقیر پوچی این‌قدر لذت می‌برم. تو در آمان پز خانه‌ی ویلایی و پولت را به خانواده‌ی الزا می‌دهی و من در امریکا کیفور می‌شوم که فلان تابلو بنجل را به یک پیرزن گیج انداخته‌ام. چه دستاوردی برای دو مرد چهل ساله. واقعا ما عمرمان را با این کارها هدر نمی‌دهیم؟ با نقشه‌های هر روزه برای پول در آوردن و بعد هم پز دادن به پولی که داریم؟ من مدام خودم را سرزنش می‌کنم، اما باز روز از نو، روزی از نو. همه‌مان سر و ته یک کرباسیم. همه‌مان خودخواه و ریاکاریم، چون برای جلو زدن از بقیه‌ی آدم‌های خودخواه و ریاکار لازم است این‌طور باشیم. اگر من تابلو مزخرفم را به خانم فلشمن نفروشم، یک نفر دیگر بدترش را می‌فروشد. چاره‌ای نداریم، باید تن بدهیم.
اما وادی دیگری هست که همیشه می‌توانیم احساسات صادقانه را در آن تجربه کنیم - محضر دوست. آن‌جا که خودپسندی‌های حقیرمان را دور می‌ریزیم و صمیمت و تفاهم را حس می‌کنیم؛ همان‌جا که خودخواهی‌های حقیر غیرممکن‌اند و شراب و کتاب و کلام معنای دیگری به زندگی ما می‌دهند. به این ترتیب چیزی ساخته‌ایم که هیچ دروغی به آن راه ندارد. آن‌جا در آرامش کامل‌ایم.

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

این دختر باید یک تنه بجنگد و راهش را باز کند. هر مردی می‌تواند بفهمد که او برای لذت‌بردن از تجملات ساخته شده، برای عشق ورزیدن، و برای زندگی جذاب و زیبایی که در آن فراغت و آسایش به احساسات مجال خودنمایی می‌دهد. روحی لطف و زیبا در چشم‌های سیاهش می‌بینی؛ اما چیزی جسور و به سختی آهن هم در آن لانه کرده. او زنی است که هیچ‌چیزی را سرسری نمی‌گیرد.

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

از آن دوران تلخ تا به حال چه راه درازی را طی کرده‌ایم... همه‌مان!

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

وقتی مثل او جوان باشی، این جور قضایا به سرعت فراموش می‌شود. بعد از چند سال فقط خاطره‌ای از آن زخم می‌ماند. قطعا هیچ‌کدام‌تان مقصر نبودید. این‌جور اتفاق‌ها مثل توفان است. در یک لحظه خیس آب می‌شوی و از پا می‌افتی و هیچ‌کاری هم از دستت برنمی‌آید. اما لحظه‌ای بعد آفتاب در می‌آید و با این که هیچ‌جیز را فراموش نکرده‌ای، تنها چیزی که باقی می‌ماند محبت است، نه غم و غصه.

 

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

هنوز نشئه‌ی بلوار اونتر دن لیندن هستم ـ آزادی فکر، بحث، موسیقی، رفاقت‌های بی‌غل و غش.

«گیرنده شناخته نشد»، کاترین کرسمن تیلور، نشر ماهی

 

آزادی فکر، بحث‌ها و گفت‌وگوهای بی‌سرانجام و بی‌نتیجه اما دلچسب، رفاقت‌های بی‌غل و غش که آدمی را به زندگی امیدوار می‌کنند این خوشی‌ها تا ابد ادامه دارند، اما...