چارلی، برادرم، گفته بود که می‌توانم آن‌جا تخم سنجاب پیدا کنم. زیر سنگ‌ها را گشتم. تمام بعد از ظهر را توی علف‌ها، لانه‌ی سنجاب‌های راه‌راه، لای بوته‌ها و هر جای را که به ذهنم می‌رسید گشتم تا این‌که دیگر هوا تاریک شد. اما باز هم فکر می‌کنم که خیلی خوب نگشتم. چون هیچی تخم سنجاب پیدا نکردم. حتی یکی.

 

«نامه‌ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی»، ریچارد براتیگان