ضرر امروز: یه شیشه عطر ده میل ساتین افتاد و شکست.
هر گوشه‌ی اتاقم رو بو می‌کنم بوی ساتین می‌ده.
ناگفته نماند که امروز بین جعبه‌های پست و روبان‌های رنگی و نامه‌های نوشته و ننوشته دراز کشیده بودم و عین جن‌زده‌ها به اون دریاچه‌ی مینیاتوری ساتین نگاه می‌کردم که روی سرامیک‌های کف اتاقم تشکیل‌شده بود و خرده‌های شیشه‌ شبیه الماس برق می‌زدند. شاعرانه نبود. به درد هیچ‌جای هیچ قصه یا فیلمی هم نمی‌خورد. فقط دوست داشتم از بوی غالب ساتین که تا ته مغزم فرو می‌رفت فرار کنم. راه فراری نیست. این مدت انقدر ساتین فروختم که بخشی از پوست و گوشت و خون‌ام شده. شاید باورتون نشه، ولی حتی وقتی عطسه می‌کنم، عطر ساتین تو هوا پخش می‌شه...