دختر عمهم کتابم رو برده مدرسه و سرکلاس برای همهی بچهها خونده و موقع معرفی گفته «دختر داییام هم معماره هم نویسنده.» منی که عادت به قربون صدقه رفتن ندارم، از شنیدن این توصیف کنار دماغم چین میخوره و لبخند تمام صورتم رو میگیره. الهی بگردم که در توصیف من گفته هم معمار هم نویسنده. باید دفعه بعد که دیدمش بهش بگم «خیلی دلم میخواست معمار بودم، اما هنوز معمار نشدم. از معماری فقط یه مدرک درپیت دارم که حتی برای باد زدن خودم هم وسیلهی راحتی نیست.
دوست دارم تصورش کنم موقع خوندن کتابم، اون با لهجهی غلیظ ترکییی که داره.
نمیتونم.
در ضمن این همون دختری هست که درک فوقالعادهای از داستان داره و یه بار با نقدی که روی یکی از نوشتههام کرد من رو در کفکردگی تنها گذاشت.
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.