هیچ
شب کم کم بر دریا فرو میافتاد. نور میچرخید، دریا میچرخید، ستارهها بیرون میآمدند. هوای شب را به درون کشیدم. دلم نمیخواست خودم باشم، برای یک لحظه، یک ثانیه هم که شده. میخواستم از درون پوستم آزاد شوم. دریا، آسمان، سنگ باشم، نور فانوس دریایی باشم و آن بیرون، در آن تاریکی انباشته باشم، هیچ باشم و ناخودآگاه باشم و وحشی و آزاد باشم.
«آتشخوارها»، دیوید آلموند، نشر هوپا
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.