یکی
_ کاش این قدر مجبور نبودم برای پیدا کردن هر چیزی از این خانه به آن خانه بروم. مامانم خیلی راحت این جدایی را قبول کرد، اما نباید این کار را میکرد.
_ شاید به خودشان زمان دادهاند تا کمی فکر کنند.
کریستی آه میکشد: «شاید. واقعا فکر میکنی یک ماهی بزرگ زیر این آبها زندگی میکند؟»
صدایش غمگین است. دلم میخواهد چیزی بهش بدهم حتی اگر آن چیز واقعی نباشد. میگویم: «شاید اما جادویی است مثل قصههای پریان، مرد ماهیگیر و همسرش.»
کریستی پایین بافتهی موهایش را فشار میدهد و آب چکه چکه میریزد. این قصه را بلد نیستم.
_ ماهیگیر ماهی بزرگی میگیرد و ماهی به مرد میگوید شاهزادهای است که طلسم شده. مرد ماهیگیر ماهی را آزاد میکند اما زنش، آن را برمیگرداند و ازش میخواهد آرزویش را برآورده کند.
_ من اگر میدیدم یک ماهی حرف میزند، جیغ میزدم.
_ من هم همین طور. اما چه آرزویی میکردی؟
با چشمهای نگران نگاهم میکند و میگوید: «آرزو میکردم پدر و مادرم آشتی کنند و خوشبخت بشوند. این میشود دو تا آرزو یا یکی؟»
_ یکی.
_ شاید به خودشان زمان دادهاند تا کمی فکر کنند.
کریستی آه میکشد: «شاید. واقعا فکر میکنی یک ماهی بزرگ زیر این آبها زندگی میکند؟»
صدایش غمگین است. دلم میخواهد چیزی بهش بدهم حتی اگر آن چیز واقعی نباشد. میگویم: «شاید اما جادویی است مثل قصههای پریان، مرد ماهیگیر و همسرش.»
کریستی پایین بافتهی موهایش را فشار میدهد و آب چکه چکه میریزد. این قصه را بلد نیستم.
_ ماهیگیر ماهی بزرگی میگیرد و ماهی به مرد میگوید شاهزادهای است که طلسم شده. مرد ماهیگیر ماهی را آزاد میکند اما زنش، آن را برمیگرداند و ازش میخواهد آرزویش را برآورده کند.
_ من اگر میدیدم یک ماهی حرف میزند، جیغ میزدم.
_ من هم همین طور. اما چه آرزویی میکردی؟
با چشمهای نگران نگاهم میکند و میگوید: «آرزو میکردم پدر و مادرم آشتی کنند و خوشبخت بشوند. این میشود دو تا آرزو یا یکی؟»
_ یکی.
«مقررات»، سینتیا لرد، نشر افق
+ نوشته شده در ساعت توسط
|