امروز و فرداست که یکی از شما چادر ببنده به کمرش و بیاد من رو از خط تقارن‌ام به دو هویج مساوی تقسیم کنه.
یه هفته‌ست ارسال سفارش‌ها به تاخیر افتاده. تازه زحمت رفتن به اداره پست بیشتر وقت‌ها با مامان یا گربه‌ست.
دکتر به مامان گفته نباید چیز سنگین بلند کنه. هر سری که پاکت بسته‌های پستی رو دستش می‌گیره ته دلم می‌گم «خدایا! گه خوردم. این سری آخرین باره. دفعه بعد خودم می‌برم اداره پست.» 
بسته‌بندی سفارش‌ها یکی از پاره‌کننده‌ترین مراحل فروش اینترنتیه.
خرج‌کردن سلیقه یه طرف، مشنبا پیچیدن و بالابردن ایمنی بسته‌های ارسالی یه طرف دیگه.
یه مشت آنگولایی شدن مسولین اداره پست. بسته‌ها رو جوری این‌ور و اون‌ور پرت می‌کنند که هر سری که سفارش‌دهنده‌ها می‌گن سالم به دست‌شون رسیده خم می‌شم زمین رو ماچ می‌کنم.
از خوش‌شانسی‌ام آدم‌هایی که بهم سفارش می‌دن مجموعه‌ی بزرگی از لطیف‌ترین و باشعورترین آدم‌هان. جدی. هر سری با نهایت ادب و مهربونی می‌پرسند «پست کردی؟» گوله‌گوله عرق شرم می‌ریزم و می‌گم «نه!» با مهربونی می‌گن «فدای سرت. فقط خواستیم در جریان باشیم.» ولله من خودم بودم شمشیر سامورایی‌ام رو در می‌آوردم می‌گفتم «غلط کردی پست نکردی. خودت رو وجب می‌کنی؟» و چس‌کنم رو می‌کردم تو برق «پولم رو پس بده. می‌رم از یه جا دیگه خرید می‌کنم.» ولی این آدم‌های نازنینِ گلچین‌شده انقدر لطیف‌اند که دوست دارم با سفارش‌شون یه بسته ماچ آبدار هم بفرستم.

البته همیشه گزینه‌های استثنا باعث می‌شن آدم قدر خوبی‌ها رو بیشتر بدونه.
چند روز پیش یه نفر بعد از این که سفارشش به دستش رسیده و تشکر کرده بود، سر و ته‌م رو گره زد بهم «گرون فروختی بهم.»
قبل از این که سفارشش رو ثبت کنه به نون گفتم «احساس می‌کنم از این‌هاست که اذیت می‌کنه.» نون گفته بود «خب چیزی نفروش بهش.»
تو رودربایستی اینکه خواننده‌ی این‌جا باشه و باید مهربون باشم، با نهایت صبر و حوصله جوابش رو می‌دادم. دو روز یه بار قیمت می‌گرفت و می‌گفت امروز واریز می‌کنم و غیب می‌شد. چند روز بعد دوباره پیداش می‌شد و می‌گفت «نگه داشتی؟ می‌خوامش‌ها.» 
بالاخره سفارشش رو نهایی کرد. بعد از این که به دستش رسید چند باری پیام داد «استفاده‌شون رو توضیح می‌دی؟» وقت‌هایی که فکر می‌کنم زمان زیادی برای پاسخگویی باید بذارم، مسج‌ها رو سین نمی‌کنم تا فراموش نکنم و سرفرصت به سوال‌ها جواب بدم. دیدم برام نوشته «چرا دیگه جواب نمی‌دی؟»
بعد از توضیحات زیاد تشکر کرد و بعد از دو هفته برام نوشت «چرا انقدر گرون فروختی بهم؟»
چه توضیحی برای گرون‌فروشی تو این مملکت وجود داره؟ وقتی من سفارش‌هام رو آبان پارسال با دلار ۱۳ هزار تومن ثبت کردم و دی ماه امسال با دلار ۳۷ هزار تومن تسویه کردم و کیلویی ۱ میلیون هزینه‌ی باربری دادم. گفت «دلار کی شد ۳۷ هزار تومن که ما نفهمیدیم؟» سوال قشنگی بود. منتظر جواب نموند. نفرین کرد «پسش می‌دی حتما. من که راضی نیستم.» مگه ما همه‌مون در حال پس‌دادن نیستیم؟ بدتر از این هم هست؟
فکر کردم براش توضیح بدم که وقتی از چند قاره اون‌ورتر چیزی رو سفارش می‌دی، خریدکننده‌ها عاشق چشم و ابروی هیچ‌کدوم از ما نیستند تا نرخ دلار رو همون نرخ روز حساب کنند. اگر دلارِ روز ۳۰ هزار تومن باشه، اون‌ها ۳۷ تومن حسابش می‌کنند. اگه ۳۷ تومن بشه، ممکنه ۴۵ تومن حساب کنند. یه نفر ممکنه خریدت رو با دلار ۳۵ تومن انجام بده، یه نفر با دلار ۳۷ تومن. یه نفر خودش واردکننده باشه. اما وقتی کسی می‌زنه به در نفرین‌کردن، توضیحات بی‌فایده می‌شن. 
من هر چیزی رو که می‌فروشم، توضیح می‌دم «به هر دلیلی نخواستی‌ش پسش می‌گیرم.» ولی این که کسی بعد از اینکه چند هفته از ثبت سفارشش گذشته و استفاده کرده بیاد یقه آدم رو بگیره و بزنه به جاده‌ی نفرین‌کردن، لب‌هام رو یه خط صاف می‌کنه. طعنه زد «خیر سرت اهل فرهنگی و کتابخونی.» دلم می‌خواست دعوتش کنم پشت میز یه کافه و ساعت‌ها براش توضیح بدم، متاسفم که به خاطر اهل قلم و کتاب‌بودن رو من زیاد حساب کردی. ولی بعد از این رو هیچ اهل قلمی حساب باز نکن. من سال‌ها با گنده‌ها و روشنفکرها و مترجم‌ها و نویسنده‌های این مملکت سر و کله‌ زده‌م. نمی‌دونید از نزدیک چه آدم‌های کثیف و دوست‌نداشتنی‌یی‌اند. کتاب‌خوندن، ضمانت‌کننده‌ی ذات خوب نیست عزیزم. اهل قلم‌بودن هم. ولی نمی‌شد این‌ها رو بهش توضیح بدم. از هر توضیحی علیه خودم استفاده می‌کرد. این‌جور وقت‌ها توضیح بی‌فایده‌ست. از گربه پرسیدم «به نظرت پولش رو پس بدم؟» به نظر گربه یا باید قید فروش سفارش‌هام رو بزنم، یا به نفرین‌های پوچ این چنینی بی‌توجهی کنم.

در طول این سال‌ها که تجربه‌ی فروش اینترنتی تو حوزه‌های مختلف رو داشتم، با آدم‌های متفاوتی تعامل داشتم. گنجینه‌ی تجربه‌هام اما اندوخته‌شده از سال‌های کار تو نشرچشمه‌ست. کتابخون‌هایی بودند که به خاطر تاخیر دریافت سفارششون پای تلفن تهدید می‌کردند «می‌آم اون‌جا رو به آتیش می‌کشم.» یا بعضی از افرادی که تو شهرهای کوچیک زندگی می‌کنند، توهم توطئه از تهران‌نشین‌ها دارند. توهم ضربه‌خوردن از گرگ‌صفت‌هایی که تو تهران می‌درند، می‌کشند و زندگی‌شون رو هزار مرتبه خوش‌تر و بهتر از اون‌ها سپری می‌کنند... روزهایی برام تداعی می‌شه که تو آفتاب یازده ظهر، در حالی که پیشونی‌ام رو فشار می‌دادم، سعی می‌کردم صدای عصبانی مشتری‌های کتابخون رو پشت خط آروم کنم. مشتری‌هایی که خیلی وقت‌ها به خاطر لهجه‌ی متفاوت‌شون، متوجه صحبت‌هاشون نمی‌شدم، مخصوصا وقتی با خشم و عصبانیت صحبت می‌کردند و مجبور بودم خواهش کنم جمله‌شون رو بارها تکرار کنند. این آدم‌های عصبانی که فحش می‌دادند و تهدید می‌کردند، جماعت کتابخونی بودند که هزینه‌ی زیادی رو صرف خرید کتاب می‌کردند.
هوف. چقدر حرف زدم.
جای نوشتن این چیزها می‌تونستم چند تا از بسته‌ها رو برای ارسال آماده کنم.