نامهبرقی
یک پستی راجع به سلطه گری والدینت نوشتی خواستم بگم تا جایی که میدونم و تجربه دارم خیلی از هم نسلای ما این تجربه رو دارن خود من مجبور بودم خاله و دایی رو دوست داشته باشم و احترامشونو بگیرم که بهم بی احترامی کردند و حرمتها رو بین مون شکستند. همسرم این تجربه رو با خانواده پدری داشته و دوستانم هم با فک وفامیلشون! انگار این روحیه سلطه گری و اجبار به احترام گذاشتن به فامیل برای والدین ما بیشتر از فرزندانشون اهمیت داشته و همیشه اولویت شون بوده و هست. حتی گاهی مجبوریم به اجبار پدرومادرهامون به خواهر یا برادرهایی که دوستمون ندارن و احتراممون رو نمیگیرن هم احترام بذاریم و باهاشون رفت و آمد کنیم. فک میکنم دلیل اصلی این اجبار هم فقط و فقط این بوده که خودشونو تو چشم فامیل خوب و قابل قبول جلوه بدن و مورد احترام قرار بگیرن. گاهی فکر میکنم بزرگترین حسرت نسل ما همین بوده اینکه هیچوقت به میل خودمون زندگی نکردیم حتی به قول تو اختیار وسایل و اتاقمون رو نداشتیم و حریم هامون همیشه مورد تجاوز بقیه بوده حالا خواهر،برادر یا پدرومادر!
فقط میتونم بگم هرچی استقلالت بیشتر میشه و از خانواده جدا میشی آزادی عملت برای اینکه چطور به میل و سلیقه خودت زندگی و رفت وآمد کنی بیشتر میشه و خب رهاتر میشی.
برات بهترین ها رو آرزو میکنم .