http://s3.picofile.com/file/8201372626/20150721_151808_kdcollage.jpg

ساعت یک ظهرِ اولین روز بیست و پنج سالگی بود که بچه فیلی با خرطومش شیپور زد: «بُ! ننه‌م می‌شی؟» و خودش را پرت کرد کف دستم. بچه‌ها موجودات بی‌جنبه‌ای هستند اما نه تا این حد که ندیده و نشنیده آدم را ننه صدا بزنند. هنوز جوابش را نداده بودم که حاج‌فِلام گفت: «وظیفه‌‌شه ننه‌ت بشه!» منتظر بودم در ادامه‌ی حرفش او هم دستور بدهد: «زنم می‌شی؟» دیگر انقدر قابلیت نداشتم که درجا هم ننه‌ی یک فیل شوم هم زن یک فلامینگو!

اولین درسی که باید یادش بدهم این است که هر جایی نباید از هرجای بدنش هر صدایی که خواست در بیاورد! دومین درس هم این است که من «با» هستم نه «بُ!»

.

ساکنین جدید اتاقم هستند. هدیه‌ی شگفت‌انگیز یکی از بهترین و دوست‌داشتنی‌ترین همکارانم.

.

پی‌نوشت: یکی از ویژگی‌های بزرگ این همکارم این است که زیاد لبخند می‌زند. یعنی هر کاری می‌کنید لبخند از صورتش کمرنگ نمی‌شود. لبخند زورکی نه؛ لبخند مهربان. باید روح و قلب بزرگی داشته باشید تا در لبخند زدن سخاوتمند باشید و او به اندازه‌ی کافی سخاوتمند است. دومین ویژگی بزرگش این است که به هرکسی طبق روحیه و سلیقه‌ و علایقش هدیه می‌دهد.مثلا ماه پیش به یکی از بچه‌ها یکی از سازهای رقص‌های جنوبی را هدیه کرد و ما شبیه ندید بدید‌ها ساز را توی دستمان بالا پایین و چپ و راستش نگاه می‌کردیم و جیغ‌های «چه خوشگل»، «وای چه ناز»، «آخی»، «اوخی» و ... از خودمان ساطع می‌کردیم. یک روزی هم سر ناهار من داشتم می‌گفتم که وقتی توی فروشگاهی چشمم به این حیوانات مینیاتوری بخورد در حد توان مالی‌ام انواع و اقسام‌شان را می‌خرم. به بهانه‌ی بیست و پنج سالگی، این فرصت را به من داده تا مامان یک بچه‌فیل و هم‌خانه‌ی یک فلامینگوی جدی شوم.

هیچی. سرکار که می‌آیم دلم برای فیل و فلامینگو و زرافه‌‌ی پدر و پسر و بچه پاندا و سگ پاکوتاه و عشقم آقای کرگدن تنگ می‌شود.