هیچ چیز دست نخورده.
فقط کافیست چشمانم را ببندم و در فکر فرو روم.
چقدر باید بگذرد تا ادمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟
«من او را دوست داشتم»، آنا گاوالدا
یک زمانی آنا گاوالدا در لیست نویسندههای محبوبم بود.
حالا بعضی از گزیدههای کتابهایش را میخوانم و لبخند میزنم و هنوز به خوشی از او یاد میکنم که روزهای نوجوانی من را با عشق و دوست داشتن درهم آمیخته بود. کتابهایش را میخواندم و طعم فراموششدهی عشق را در ذهنم مزهمزه میکردم.
آدم در هر جایگاه و هر موقعیتی که بود باید ممنون تمام آنهایی باشد که شوق «خواندن» را در او برانگیختهاند و زنده نگهداشتند.
گاوالدا یکی از همان روشنکهاست...
+ نوشته شده در ساعت توسط
|