یک روز صبح باران تندی میبارید. باران درست موقع کلاس ژیمناستیک او شروع شد. معلم به همه گفت به کلاس بیایند. در راه کلاس بعدی همه داشتند از پنجرهها بیرون را نگاه میکردند. استارگرل هنوز بیرون بود. زیر باران. میرقصید.
«دختر ستارهای»، جری اسپینلی، نشر ایرانبان
+ نوشته شده در ساعت توسط
|
بسیار انگشتشمارند کسانی که آرزوهایشان را به هر قیمت که شده برآورده میسازند.