یه یازده ساله بهم ایمیل زده و درباره کتابم سوال‌هایی پرسیده. سوال‌های آبدار اساسی. بماند که پیچوندمش. جواب سوال‌هاش رو می‌دادم که مغز خودم رو لو داده بودم.

حالا دو روزی هست که درباره‌ی نویسندگی و شیوه‌های نگارش و جذابیت‌های داستان و این چیزا ازم سوال می‌پرسه.

مسئله این نیست که این سوال‌ها رو می‌پرسه و من به عنوان یکی که فقط چند قدم جلوتره وظیفه دارم بهش جواب بدم. مسئله اینه که راستی راستی شک کردم که این یه یازده ساله‌ی موخرگوشیه.

به نظر می‌رسه یه بزرگساله که در قالب یه یازده ساله منو اسگل کرده. وگرنه کجا یه یازده ساله می‌تونه انقدر زبون داشته باشه و از تو ایمیل آدم رو حتی اگر نخوره، لیس بزنه و تف‌مالی‌ت بکنه «اگر نمی‌خورم و قورتت نمی‌دم دارم لطف می‌کنم بهت».

با این که مدعی نویسنده‌ی کودک و نوجوانم، در این که یه یازده ساله بتونه حتی ایمیل بزنه کف کردم. بله درست فهمیدید. من به دسته‌ای تعلق دارم که هنوز فکر می‌کنم «یازده‌ ساله‌» به نسلی گفته می‌شه که از ته اتاق داد می‌زنند «مامااااااان! تیله‌هام رو کجا گذاشتی!» و در طی این عربده‌کشی بیل‌بیلک ته گلوشون دیلینگ دیلینگ دیلینگ می‌لرزه!